مهمانی

یکی از خصوصیات  فامیل پدریم اینه که  داداش ها هرزچندگاهی دور هم جمع میشن . چهار تا داداشن و تقریبا هر فصل یکیشون دعوت میکنه ( عمو و زن عمو و بچه های مجرد هر خانواده)  و در این دور همی ها به تمام معنی خوش میگذره

از ویژگی های مهمشون هم اینه که اصلا در مورد مسایل حاشیه ای که در بیشتر خانواده صحبت میشه انجام نمیدن و حرف خودشون هست  ( مثلا در مورد گرونی و فلانی خوب بود و اینا بدن و فحش بدن  ندارن و در مورد کار خودشون و خاطرات  قدیم  و دوستای مشترک  و ... صحبت میکنند)

یکی دیگه از ویژگی هاشون احترام گذاشتن به خانم ها و بچه هاست . یعنی وقتی بچه هم به جمع وارد میشه به احترامش بلند میشن  اگه بخواد حرفی بزنه با دقت به حرفش گوش میدن  و حتی هرزگاهی خودشون میشن بچه و بازی میکنند

تابستون نوبت بابا اینا بود که دعوت کنند که متاسفانه من روزهای پنجشنبه کلاس داشتم و نمیشد تا اینکه هفته گذشته بابا گفت کاری نداریم تو فقط کمک کن خونه تمییز بشه پنجشنبه خودم خونم برای غذا کمک میکنم . دوشنبه و چهارشنبه رفتم و خونشون رو تمیز کردم و ظرف و ظروف رو آماده کردم و حتی به مامان کمک کردن خورش ها رو پخت و فقط خرید میوه و درست کردن سالاد و دم کردن برنج موند برای پنجشنبه .

پنجشنبه ما تا ساعت 6 کلاس داشتیم . ساعت 2 بردم و آینه رو گذاشتم خونه مامان اینا و رفتیم کلاس . ساعت 6:30 از کلاس برگشتیم . مامان برنج رو با کمک بابا آبکش کرده بود و خانم برادرم هم سالاد رو درست کرده بود . منم میوه ها رو چیدم

ساعت 7 تقریبا همه اومده بودند . دور همی خوبی بود . حسابی به همه خوش گذشت . مردها با هم صحبت میکردند . خانم ها  با هم  . دختر عمو ها و پسر عمو  ها با هم . ساعت 1 هم  رفتند و با کمک برادرم و خانمش خونه رو تمییز تر از قبل تحویل مامان دادیم . اونا رفتند و ما شب موندیم .

فرداش از سنگ پرسیدم خوش گذشت میگه آره . میگم دیروز که داشتی صحبت میکردی داشتم نگات میکردم و ته دلم بهت به خاطر احترامی که خانواده بهت میزارن حسودیم شد . متاسفانه در خانواده سنگ چیزی به نام احترام بزاریم نیست . مثلا من در مهمانی وارد میشم دریغ از اینکه کسی بلند بشه و به استقبال بیاد . فقط برای مرد ها اینکار رو میکنند ( البته به جز بچه ها و سنگ به عنوان نوه بزرگ با 42 سال سن جزو بچه ها محسوب میشه ) یا اینکه اگر ساعت ها بشینی کسی حرفی باهات نمیزنه  یا اگر مشغول حرف زدن باشی یک دفعه ای میبینی همشون یا میرن بیرون یا با کسی دیگه دارن حرف میزنن ( البته نه با من کلا این شکلی هستند )دوران نامزدی من و پدر و مادرم و برادرم رو مادر بزرگ سنگ دعوت کرده بودند همه خاله ها و دایی هاش هم بودند . بعد از شام دیدیم در یک اتاق بزرگ فقط ما هستیم و سنگ . فقط میوه و چایی میاوردن تعارف میکردند و میرفتند . حتی مادرو پدر سنگ هم از اتاق میرفتند بیرون و تو اون یکی اتاق نشسته بودند . اون زمان فکر کردیم با ما اینطوری رفتار میکنند ولی بعدش که رفت و آمد ها شروع شد دیدم کلا مدل معاشرتیشون این شکلی هست . مثلا عمو و زن عموی سنگ میان خونه پدر سنگ . اون دو نفر میشینن بالای خونه براشون پذیرایی عالی انجام میشه بعد پدر و مادر خواهر سنگ میشینن این سمت و اگر سنگ یا من باشیم میریم پیش عمو و شروع به حرف زدن میکنیم . بیشتر اوقات از سمت خانواده مادری این شکلی هستند . خانواده پدریشون احترام بیشتری میزارن و استاندارد هستند 

آینه و دختر دایی کوچیکه هم در مهمانی نهایت همکاری رو کردند و برخلاف همیشه که بعد از نیم ساعت بازی کار به دعوا و قهر میرسید بصورت عجیبی با هم در صلح بودند . دختر دایی بزرگه هم کل کار پذیرایی رو انجام داد  که در تمام دوران زندگیش بی سابقه و شاید اولین بار بود . مهمون ها میگفتن ماشالله چقدر خانم و کاری شده . بعد از رفتن مهمونا خانم برادرم براش سریع تسپند دود کرد میخندیدم میگفتم این همین الان به تنظیمات کارخانه برگشته از فردا کاری نکرد نگو چشمش زدنداااا .

در پایان کارها هم بابا به رسم همیشگی دل خودش،  به سه تا نوه ها و  خانم برادرم و من به خاطر کمک مبلغی رو هدیه داد . البته من هرچقدر گفتم من بیشتر از اینا کار کردم  سهم بیشتری نصیب من نشد و به من و خانم برادرم  مبلغی مشابه و به نوه ها هم مثل هم به قول آینه جایزه داد

این نیز بگذرد

اردیبهشت ماه یعنی دو ماه زودتر از موعد به مستاجر گفتیم قصد فروش خونه رو داریم و سر موعد تخلیه کنه . گفت خونه خریدم تا شهریور بهم وقت بدید . گفتم  تا چندم؟ گفت نمی دونم . گفتم بیایید تا آخر شهریور بنویسم ما هم موقع فروش اعلام مکنیم با فلان مقدار رهن و اجاره تا اول مهر ، مستاجر داره تا شما هم اذیت نشید . گفت آخه . گفتم مبلغ هم با همون مبلغی که الان پرداخت میکنید .  گفت باید فکر کنم اطلاع میدم .

اواسط خرداد ماه بود که یکی از دوستان سنگ یک ملک خوب معرفی کرد . نوساز دقیقا در منطقه ای که دوسش داریم و هدف جابجایی مون هست . ملک نوساز بود و خود دوستش هم گفت منم دو واحد برای بچه هام میخوام بردارم . فروشنده  عجله داشت و میخواست چهار واحد رو بفروشه و چون سند هم آماده نبود برای سند یکسال وقت داشتیم و یک قسمتی از پولمون هم با رهن واحد جور میشد . ما سریع اقدام به فروش ملکمون کردیم و چون فروشنده پول لازم بود و زیر قیمت منطقه داشت میفروخت ما هم  به خاطر زمان کمی که داشتیم مجبور شدیم خونه خودمون رو  پایین تر از قیمت بفروشیم . اینکه هماهنگ کردن با مستاجر جهت بازدید خودش داستان داشت بلاخره فروش رفت و به مستاجر گفتیم ما برات تا اول مرداد وقت گرفتیم و خریدار میخواد بیاد داخلش بشینه . گفت مشکلی نیست .

 از اون طرف ما رفتیم برای خرید اون واحد که فروشنده گفت مشکلم حل شد و قصد فروش دیگه ندارم  و مبلغی رو که به عنوان بیعانه داده بودیم برگردوند و ما ماندیم خونه ای که فر وخته بودیم و پولی که هر لحظه ارزشش پایین میومد . ده روز سخت و آشفته ای رو طی کردیک . در طول ده روز چهار بار برای تشست از چهار ملک مختلف رفتیم ولی موقع قرارداد متری 7 تا 15 میلیون میکشیدند رو ملک و همه چیز بهم میخورد . سنگ که داغون شده بود . کار هر روزمون این شده بود که ساعت 2 برم دنبال سنگ و از اونجا بریم املاکی ها و بازدید بگیریم  . ولی یا دبه میکردند یا خیلی با مبلغ ما فاصله داشت  یا خوشمون نمیومد .

تا اینکه به  املاکی که خونه رو فروخته بود، زنگ زدیم و گفتیم در همون حوالی چی میتونی برامون پیدا کنی . اول از اینکه  معامله بهم خورده بود ابراز ناراحتی کرد و بعد شروع کرد چند تا فایل معرفی کردن . اما خب همه متراژ بالا و پول ما بهش نمیرسید . واقعا اون روزها فقط معجره میتونست بهمون کمک کنه . یک شب که ناامید داشتیم برمیگشتیم ساعت 9 شب اون املاکی زنگ زد و گفت ببین یک واحد پیدا کردم مال یکی از دوستانمه. نما رو زده نازک کاری مونده تا آخر سال طول میکشه سند هم تقریبا دو سال دیگه آماده میشه . خودم با فلان مبلغ رهن میدم . فلان میزانش هم بمونه برای سند . فلان مقدار هم دارید . مقداری هم  خودتون جور کنید و وام بگیرید میشه گرفت . آدرس داد و رفتیم از بیرون دیدیم . جای خوبی قرار داشت اما تاریک بود و کارگرها هم اجازه ورود ندادند. فرداش بعد از هماهنگی املاک با سازنده رفتیم داخلش رو دیدم . خوب بود . 30 متر بزرگتر و جاش بهتر و مهمتر از همه نحوه شرایط پرداختش بود . گفتیم خوبه و با سازنده و مالک قرار بزار  . برای دو روز بعدش قرار گذاشت . دو روز بعد وقتی رفتیم املاک ، من سرم پایین بود که دیدم سنگ داره با کسی گرم سلام و علیک میکنه . من و معرفی کرد و گفت از دوستان کودکیم هست و همسایه مادر بزرگم و ما اونجا فهمیدیم سازنده ایشون هستند . خدا رو شکر تونستیم جایی رو قولنامه کنیم  و پرداخت قسمتی از پول منوط شد به روزی که ما خونه ای که فروختیم رو بریم دفتر خونه تا الباغی رو بگیریم .

 و الان ما موندیم و مستاجری که یک ماه و نیم از موعدش هم گذشته و تخلیه نمیکنه . و دفتر خونه ای که نتونستیم بریم و پولی هم نشد پرداخت کنیم . البته مبلغی رو پرداخت کردیم و شرایط رو بهشون توضیح دادیم که گفت مشکلی نیست . اما الان به شدت با مستاجر خوردیم به مشکل . بهش میگیم ما که گفتیم بیا بنویس تا آخر شهریور چرا نیومدی میگه لازم نبود . میگیم تخلیه کن . میگه من تا شهریور تخلیه نمیکنم . وکیل گرفتیم گفت کار شما اشتباه بود . نباید شفاهی اعلام میکردید . مگه ما کف دستمون رو بو کرده بودیم . گفت مستاجر ، شما و خریدار که قولنامه داره باید برید املاکی اونجا روز تعیین کنید و زمان تخلیه رو مشخص کنید و همگی امضا کنید . اگر اون تارخ تخلیه نکرد میتونید برید حکم تخلیه بگیرید و دو ماه هم دادگاه بهش وقت میده . الان مستاجر گفته تا 10 شهریور تخلیه میکنم .

انشالله تا اون روز تخلیه کنه تا بیشتر از این به مشکل نخوریم

مرداد ماه

 از دوشنبه تا امروز سه بار تست دادم . دوبار خانگی و یک بار در آزمایشگاه و هر سه بار منفی ولی حال خودم وحشتناک . عملا نفس کشیدن برام سخت شده . با هر سرفه لگنم درد میگیره و به گریه میوفتم . سی تی هم انجام دادم چیزی نبود . بیشتر از 5 قدم برمیدارم تمام بدنم خیس آب میشه و نفسم به شماره میوفته . سه تا سرم زدم . ولی هیچ سودی نداشت . امروز باز رفتم دکتر و داروهای جدید داد . البته این دکتر هم گفت آسم هست و در پی گرمای هوا این وضعیت برات پیش اومده ولی خب سرماخوردگی شدید دچار شدی و با اینکه تست هات منفی هست ولی باید  طبق بخش نامه گفت کرونا .  سردرد و گرفتگی صدا  هم به سرفه هام اضافه شده .

خدا رو شکر حال آینه خوب شد . سه شنبه بردمش پیش دکتر خودش و خدا رو شکر خوب شد . سنگ هم وضعیتش بهتر از من هست ولی خب اونقدر فکر و خیال کاری داره که خواب شبش بهم ریخته  و فشارش سر کار مرتب پایین میاد و اون هم در همین هفته سه تا سرم زده تا سر حال شده .

پنجشنبه شب سوپمون تموم شده بود و از بیرون سفارش دادیم . سنگ میگه خدا رو شکر در زمانی زندگی میکنیم که میشه اینجور چیزها رو به راحتی خرید اما من بغضم شکست به تنهایی خودم . به اینکه واقعا الان که نیاز دارم کسی نیست  یک وعده غذا برام بیاره و بگه تو یک ساعت بیشتر استراحت کن . البته ناگفته نماند مامانم هر روز زنگ زد و هر وعده خواست غذا درست کنه من قبول نکردم . با وضعیت دست مامان و اینکه الان کمک حالش نیستم و فیزیوتراپیش هم عقب افتاده همینکه من سرباری براش نباشم کافیه .

اما امان از تنهایی و بی کسی .


honey moon7

هفته گذشته سنگ پیشنهاد داد که برای فرار از این گرما و  عوض شدن حال و هوامون و کمی آرامش اعصاب چند روزی بریم دیزین . من هم برای این هفته هتل رو برای دو شب رزرو کردم .

 پنجشنبه خونه مامان اینا بودیم و چون جمعه کلاس داشتیم شب خوابیدیم . از ساعت 12 شب آینه تب کرد . با تن شویه و دارو تا ساعت 3 صبح تبش رو کنترل کردیم  ولی از ساعت 3 تبش بالا رفت بطوریکه سنگ برداشت برد حمام و بدنش رو شست . بعد هم وسایلمون رو جمع کردیم و اومدیم دارو خریدیم و برگشتیم خونمون .ساعت 6 صبح تبش قطع شد و تونست بخوابه و ما هم نتونستیم کلاس رو حضوری  بریم  و آنلاین کلاس رو بودیم .  جمعه هم به تب آینه و اضافه شدن سرفه گذشت . بطوریکه گفتیم اگر حال آینه خوب نشد سفر رو کنسل کنیم که خدا رو شکر صبح شنبه سرحال از خواب بیدار شد .

شنبه 25 / 1401/4

از اونجایی که اتاق رو ساعت 2 تحویل میدادند و مسافت کمتر از 2 ساعت بود سنگ رفت سر کار . من هم خونه رو مرتب کردم و ناهار رو آماده کردم و وسایل رو جمع کردم  . من برای سفر حتما ملافه و رو بالشی و پتو و رو فرشی میبرم .  ساعت 12 سنگ اومد و بعد از خوردن ناهار بسم الله گفتیم و حرکت کردیم . ماشین رو هم داده بودیم برای سرویس و خیالمون راحت بود . از گچسر ماشین یک دفعه شروع به ریپ زدن کرد بطوریکه ما 10 کیلومتر مسیر باقی مونده رو در یکساعت رفتیم .رسیدیم هتل و اتاق رو تحویل گرفتیم و وسایل رو جابجا کردیم و من و آینه کمی دراز کشیدیم و سنگ با کسی که ماشین رو سرویس کرده بود تماس گرفت و اون هم گفته بود چیکار کنه و ماشین درست شده بود . ساعت 5 رفتیم محوطه هتل و از کوه رفتیم بالا و نزدیک رودخونه رفتیم و پاهامون رو داخل آب گذاشتیم . بعد اومدیم پایین و رفتیم کمی خوراکی و هله هوله خریدیم ( آینه به محض ورود به اتاق رفت در بخچال رو باز کرد و دنبال مینی بار میگشت و وقتی دید چیزی نیست کلی ناراحت شد ما هم رفتیم و خوراکی خریدیم و دور از چشم آینه داخل یخچال چیدیم و بچه کلی خوشحال شد و گفت هتل یادش رفته بود، من و که دیدن یادشون افتاد خوراکی ها رو بیارن ) . دوربین دوچشمی رو هم برده بودیم و تا ساعت 10 شب در محوطه مشغول تماشای ستاره ها بودیم واز سکوت و خلوتی فضا لذت میبردیم . کلا دو سه تا خانواده در کل هتل بودند و بسیار خلوت بود .

سنگ در سفر دوست داره تمامی وعده های غذایی رو در رستوران بخوره  اما اینبار به خاطر قیمت بالا و کیفیت واقعا پایین  غذا راضیش کردم که خودمون درست کنیم . قبل از سفر رفتیم یک گاز رومیزی سفری  pr خریدیم . تن ماهی  و کنسرو برنج و خورشت قیمه  و لوبیا چیتی  برند هانی کارا هم خریدیم . برای شام برنج و قیمه رو در آب جوشوندم و بعد ریختم داخل ماهیتابه و مخلوط کردم و مجددا گرم کردم و خوردیم . برای ما سه نفر اندازه بود . نه اونقدر کم بود که گرسنه بمونیم و نه اونقدر زیاد که اضافه بیاد . ( طعم خورشت قیمه خوب بود . برنج با جوشاندن اصلا گرم نشد . وقتی باز کردم دیدم کامل بهم چشبیده  و کمی سفت هست خورشت رو ریختم روش  و کمی هم آب ریختم و یه جورایی گذاشتم در زمان کم دوباره دم بکشه . ولی خوب بود . بعد از شام هم میوه  و چایی خوردیم و ساعت 1 خوابیدیم

یکشنبه  1401/4/26

از ساعت 4 صبح با بدن درد شدید از خواب بیدار شدم . بطوریکه حتی نتونستم نماز بخونم . سنگ با صدام بیدار شد بهم مسکن داد  . تا حوالی ساعت یک ریع به هفت بیدار بودم و بعد خوابم برد که با صدای آینه و تکوناش بلند شدم . هر چقدر التماس کردم بزار بخوابم همش میگفت ببین خورشید خانم اومده صبح شده . البته واقعا ویوی بسیار زیبای هتل هم تاثیر گذار بود . بیدار شدیم و کمی در بالکن نشستیم و بعد رفتیم کمی در محوطه قدم زدیم و رفتیم برای صبحانه  . بعد از صبحانه ،‌بنا به برنامه شب قبل  به سمت چالوس حرکت کردیم . ولی ماشین باز دچار مشکل شد . با بابام تماس گرفتیم و مشکل رو گفتیم . گفت هواگیر باک خراب شده . باید ببرید پیش کسی که تعمیر باک میکنه براتون عوض میکنه . میتونید در باک رو باز بزارید و برید  ولی چون بلد ماشین نیستید اگر مشکلی در راه پیش بیاد میمونید . بهتره نرید . ما هم حرف بابا رو گوش کردیم و به هتل برگشتیم . به سمت تله کابینها رفتیم که گفتند به خاطر نبود مشتری و خلوت بودن تعطیل هست و فردا از ساعت 10  صبح شروع بکار میکنه . دوچرخه کرایه کردیم و کمی گشتیم . برای ناهار هم رستوران هتل رفتیم و بدترین غذای عمرمون رو خوردیم . شنیسل مرغ سفارش دادیم . در روغنی که ماهی سرخ کرده بودند و مونده بود سرخ کرده بودند بو و طعم وحشتناکی داشت . بعد از ناهار  رفتیم سمت روستای وارنگه رود . عمق آب در قسمتی از رودخانه کم بود و جریان آب هم پایین   و ما هم رفتیم و کلی داخل آب توپ بازی کردیم و به قول آینه خودمون رو آبی کردیم و برگشتیم هتل . سنگ وان رو پر کرد و یکساعتی هم آینه اونجا رفت و در عالم کودکانه خودش شنا کرد بطوریکه با گریه آوردیمش بیرون .ساعت 7 مجددا رفتیم بالای کوه و چندتایی اسب دیدیم . دنبال صاحبشون گشتیم تا اجازه سوار شدن آینه رو بگیریم اما پیدا نکردیم . مجددا برای آینه دوچرخه کرایه کردیم  و کمی بازی کرد و ما باز با ستاره ها مشغول شدیم و ساعت 10 رفتیم بالا . برای شام من و آینه تن ماهی خوردیم و سنگ لوبیا گرمه . باز تا ساعت 1 بیدار بودیم و بعد خوابیدیم .

دوشنبه 1401/4/27

 از ساعت 2 با گلو درد و سر درد و بدن درد شدید از خواب بیدار شدم . دیدم سنگ هم بیداره . گفت منم همه وجودم درد میکنه . دارو خوردیم ولی تا ساعت 5 هر دو بیدار بودیم و به تمام معنی کلافه . 5 خوابمون برد که باز 7 صبح آینه بیدارمون کرد که خورشید خانم اومده بیدار شید . سنگ نسبتا حالش خوب بود ولی من انگار تریلی از روم رد شده بود . سنگ گفت با این حالت سریع جمع کنیم برگردیم . آینه گفت پس تله سیژ چی میشه  و کلی گریه کرد که بهش قول دادیم هفته آینده میبریمش توچال یا دربند . با کمک سنگ وسایل رو جمع کردیم و رفتیم برای صبحانه . صبحانه امروز سلف بود و بسیار عالی . صبحانه رو خوردیم  و به اصرار آینه کمی در محوطه گشتیم  و  وسایل رو داخل ماشین گذاشتیم و بعد از تسویه به راه افتادیم . خلوت بود و ساعت 10:30 رسیدیم . خونه . در راه از این تست های خونگی کرونا گرفته بودیم که خدا رو شکر برای هیچ کدوممون مثبت نبود . حال من بد بود . سریع دارو خوردم و خوابیدم . ناهار هم قبل از رفتن آماده کرده بودم و داشتیم ساعت 2 با صدای سنگ بیدار شدم . کل بدن دردم از بیت رفته بود و کاملا سر حال بودم . ناهار خوردیم . سنگ خوابید . منم وسایل  رو جمع کردم و دوش گرفتم و باز دارو خوردم و خوابیدم . مجددا با صدای آینه بیدار شدم که میگفت مامان بیا میخوام سورپرایزت کنم . دیدم رفتند کیک خریدند و سنگ دمنوش  درست کرده . کنار هم نشستیم و آینه از شب قبل و دوچرخه سواری گفت و اینچین سفر با کمی بیماری  و با خاطره خوب و تجربه غذای کنسروی( برنج و خورشت ) به پایان رسید .

توتالیتاریسم

البته از بعد فرهنگی و اجتماعی

 در همه جوامع تلاش برای همسان سازی وجود داره . ربطی هم به دین و آیین نداره . اتفاقا در همه ادیان و بیشتر از همه در اسلام به برابری و همسان سازی تاکید شده .

مثلا ما حدیث داریم که به فرزندان خود شنا سوارکاری و تیراندازی بیاموزید و حرفی از جنسیت زده نشده . یعنی همه به یک اندازه محق در  آزادی و انتخاب هستند . در سوره نور بر زنان تاکید شده که سینه های خودشون رو بپوشونند و در کنارش بر مردها تاکید شده چشمان خودشون رو بپوشونند یعنی در ادیان الهی اگر منعی بر یکی هست بر دیگری هم منعی مشابه وجود داره

اما در  همه جوامع چیزی داریم به اسم فرهنگ که ریشه در باورها و سنت ها داره  . الزاما این فرهمگ در همه زمینه ها درست و به جا نیست  و تغییر هر قسمت اون نیاز به همت و کوشش و فداکاری داره . چرا که تغییر قسمتی از فرهنگ در واقع تغییر قسمتی از تفکر حاکم بر اون اجتماع هست . 

برای مثال اندازه مو برای خانم ها و آقایون

 تماشای مسابقات ورزشی

 رفتن به استادیوم

 انجام مشاغل خاص

 رانندگی  و موتورسواری

پوشش و آرایش

من خودم موهای کوتاه رو دوست  دارم  و خیلی وقت ها موهای خیلی بلندم رو کوتاه کوتاه کردم اما هیچ وقت نگفتم  پسرونه ، اما هر کی که دیده گفته وای چرا موهات رو پسرونه زدی و حتی جاهایی پا رو فراتر گذاشتند و گفتند الان چطوری میخوای دلبری کنی . خانما به موهای بلندشون به چشم مردها میان . چرا این رو میگن چون اون تفکر غلط  شده فرهنگ و باور  . در عالم واقع فکرنکنم هیچ زن عاقلی در این گرما وقتی همسرش میاد جلوش موهاش رو افشون کنه و پیچ و تابی به موهاش بده و مرده غش و ضعف کنه . در این گرما همینکه زیاد به هم نچسبند و موهاشون  جلوی صورت نباشه بیشترین جذابیت رو داره اینکه در فرهنگ ما به جای مهارت ورزی ، عشوه گری معرف زن شده به تنهایی میتونه تعریفی از توتالیتاریسم فرهنگی باشه . اینکه الان خانم ها اومدند و دارند مهارت نه هنرهایی مثل آشپزی و گلدوزی و منجوق دوزی  و ...  یاد میگیرند و در جهت ارتقا علمی وتوانایی خودشون برمیان این همسان سازی هست

 اینکه مردهای جوان ما در مورد زایمان اطلاع کسب میکنند و در اکثریت بیمارستان ها در زایمان طبیعی همراه همسر هستند میشه همسان سازی

اینکه خانم ها با وجود عدم قانون گذاری موتور سواری میکنند میشه همسان سازی

و صدها مثال دیگه

 این همسان سازی ها در قدم اول چون در مقابل فرهنگ و قانون قرار میگیره مخالفین زیادی داره اما به مرور زمان فرهنگ اصلاح میشه

یادمه اوایل که تتو ابرو اومده بود و خیلی هم پررنگ و تا حدودی زشت بود خانم ها ی جلسه ای  و مذهبی نماها میگفتند حرام است و اینا با اینکار ها مردها رو تحریک میکنند ( وجدانا مردها با دیدن ابرو تحریک میشن اگر بله حتما به دکتر مراجعه کنند چون یک بیمار جنسی هستند ) ولی به مرور با همه گیر شدن تتو ابرو تحت هر عنوانی اون حساسیت برطرف شده و خودهمون خانم جلسه ای ها و مذهبی نماها  الان در اکثر نقاط صورتشون تتو دارن و بهونه شون هم اینه که حاج آقا بیرون دیده گفته شما هم برو خودتو اون شکلی کن

برای همسان سازی باید فرهنگ اصلاح بشه