اندر احوالات بیماری

امیدوارم کسی از این ویروس جدیدا نگیره . این یک هفته کاملا به بیماری گذشت و هنوز داره میگذره . روز تاسوعا ناهار برامون نذری آورده بودند . عموم هم خودش نذری درست کرده بود و برامون آورد و مال مامانم اینا رو هم داد به ما که براشون ببریم . چون خیابون ها شلوغ بود گفتیم بعد از ناهار میریم سما خونه مامانم . ناهار نذری قیمه بود و پر روغن . از اونجایی که زیاد اهل غذای چرب نیستم فقط دو سه قاشق خوردم . تا ساعت 4 هم استراحت کردیم و بعد رفتیم خونه مامانم . در طول مسیر حالم بد بود . معده ام سنگین بود و همش مجبور میشدیم بزنیم کنار . سرفه ام هم شروع شده بود و نفسم بالا نمیومد . عصر برگشتیم و خانواده سنگ نذری می خواستند پخش کنند . چند دقیقه ا ی نشستم خونه شون ولی حالم بدتر از چیزی بود که خودم هم تصور میکردم . سریع اومدیم خونه مون و به محض رسیدن به خونه دچار یک حمله آسم شدید شدم . سنگ خواست بریم بیمارستان اما قبول نکردم و گفتم خیابون ها الان شلوغ میشه و از طرفی کمی استراحت کنم بهتر میشم . یادم نیست اون شب چطوری گذشت . سه شنبه ساعت 5 صبح بیدار شدم . وضو گرفتم  و خواستم نماز بخونم که باز حمله آسم و سرفه های پی در پی . سنگ رو بیدار کردم  و اونقدری حالم بد بود که آینه رو برد داد به مامانش . بچه ام خواب بود . من هم فقط تونستم لباس بپوشم و رفتیم بیمارستان . هیچی از مسیر یادم نیست فقط یادمه که چشمام رو باز کردم ماسک اکسیژن رو صورتم بود . ساعت رو پرسیدم گفت 9 یعنی نزدیک 3 ساعت خواب بودم. سنگ گفت برات آرامبخش  مسکن و آنتی بیوتیک داخل سرمت زدند . تنفسم هنوز حالت عادی نداشت . دکتر هم  گفته بود تا به شرایط عادی نرسه اینجا میمونه . در واقع دچار یک آنفولانزای جدید شده بودم که با توجه به وضعیت بد ریه ام اوضاع ام بد بود . خدا رو شکر جواب آزمایش هام خوب بود . تا ساعت 10 بیمارستان بودیم . تقریبا تنفسم بهتر بود . برگشتیم خونه . قربون بچه ام بشم . کلی از دیدنمون خوشحال شد و مثل کوالا چسبید بهم . اومدیم خونمون . سنگ هم خسته بود و هم کمی سرفه میکرد . رفت خوابید . منم داروها  تازه داشتند اثرشون رو نشون میدادند و خوابم میبرد ولی آینه تایم سرحالیش بود . فقط تونستم پنجره و فلکه گاز رو ببندم و چندتایی اسباب بازی بزارم جلوی آینه و بخوابم . هر چند که واقعا نتونستم . ساعت 1 از خواب بیدار شدم . ناهار مهمون بودیم و باید میرفتیم . به کمک کورتون هایی که زده بودند خوب بودم . آینه هم اونقدر بهم چسبیده بود که آبریزش بینی پیدا کرده بود و تک سرفه هایی داشت .به اون هم دارو دادم . پنجشنبه برادرم تماس گرفت که ما میریم خونه مامان شما هم بیایید . حالم خوب بود قبل کردم . رفتیم دیدم مامانم مریض شده اون هم چه مریضی . همون ویروس جدید لعنتی . سریع شام خوردیم و چون فشار مامان بالا رفته بود سریع رفتیم همون بیمارستان . در طول مسیر هم تماس گرفتند که برای فردا شب از شهرستان مهمون داره میاد خونشون . یعنی در اون شرایط خبری بدتر از اون نمیشد شنید . تا ساعت 11 من و سنگ و آینه همراه مامان بیمارستان بودیم و بعد بابا اومد و ما برگشتیم و ساعت12 بابا تماس گرفت که فشار مامان اومد پایین و الان داریم برمیگردیم . جمعه صبح ساعت 9 رفتم خونه مامانم . کمی کمک کردم و ساعت 4 هم برادرم اینا اومدند و ساعت 7 مهمون ها اومدند و شب هم قرار بود بخوابند . دیگه بعد از شام همه چیز رو جمع کردیم و وقتی برگشتیم خونه ساعت 1 نیمه شب بود . شنبه صبح با صدای سنگ بیدار شدم . اونم به همون ویروس و همون بیماری مبتلا شده بود . موند خونه و دارو خورد و از شدت درد ناله میکرد . این وسط هم با وجود دارو دادن به آینه حالش خوب نمیشد و شده بودیم یک خانواده بیمار . خدا رو شکر شب حال سنگ خوب شد . دیروز یعنی یکشنبه آینه رو بردم پیش دکترش . گفت گلوش کمی عفونت داره . براش دارو نوشت و از اینکه شیرش رو قظع کرده بودم و به توصیه اش عمل کرده بودم خوشحال شد . گفت هنوز وزنش کم هست اما چون به غذا خوردن افتاده جبران میشه . فقط مثل همیشه باز نگران قطره آهن نخوردنش بود و گفت باز دو ماه زمان میدم و اگر نخورد بر خلاف میلم بهش آمپول  خواهم داد . و بعد گفت  اما شما . حالت باز بده . چرا . گفتم نمیدونم از وقتی از شیر گرفتمش مرتب حملات آسمم بیشتر شده . گفت چون قبلا آسم داشتی با از شیر گرفتن بچه سطح هورمون هات بهم ریخته  و دچار حملات میشی . از طرفی از ویروس جدید سطح ایمنی بدنت رو بشدت پایین آورده . حتما دارو های ریه ات رو مصرف کن . در ضمن گفت هر سه تایی مون بعد از بهبودی حتما حتما واکسن آنفولانزا بزنیم . شب هم برادرم تماس گرفت که اونا هم مریض شدند و اینگونه کل خانواده الان بیمار هستیم .

در مورد نحوه از شیر شب گرفتن بعد یک مطلب میزارم .

دکتر ازم پرسید بابت از شیر گرفتن اذیت نشد و اذیت نکرد وقتی گفتم چقدر راحت بود کلی خوشحال شد و گفت بعد از دو سالگی زمانی که آمادگیش رو پیدا کرد با همین روش میتونی راحت از پوشک هم بگیری . آینه رو صدا کرد سمت خودش و بهش شکلات تعارف کرد آینه هم یکی برداشت بعد  نگاهی بهش انداخت و گذاشت سرجاش و یکی دیگه برداشت . ازش پرسید چرا اینکار رو کردی . به شکلات اولی که دکتر موقع معاینه بهش داده بود اشاره کرد و این مفهوم رو رسوند که رنگشون یکی بود . بعد هم از اون جایی که پسرمون خیلی اهل تعارف کردن هست و دوست داره هر چی که خودش میخوره همه بخورند برای ما و حتی خود دکتر هم شکلات برداشت و داد بهمون . دکتر ازش میژرسید الان با هم دوستیم . با سر میگفت بله . بعد ازش میپرسید منو دوست داری میگفت نه . دکتر میگفت چرا . آینه انگشتش رو میبرد داخل دهنش و سرش رو عقب میبرد و تکون میداد یعنی اینطوریم کردی( موقع معاینه این حالت بود). کلی اونجا خندیدیم .

امروز روز شلوغی دارم و کل کار عقب افتاده . کلی کار بیرون از خونه . منتظر آینه هستم که صبحانه بخوره و برم به کارامون برسیم


تجربه از شیر گرفتن

عزاداری ها قبول

خیلی اتفاقی و یهویی تصمیم گرفتم از شیر بگیرمش. البته حدود یک ماه پیش که دکتر برده بودم گفت باید از شیر بگیری و مهر ماه بگیرش تا غذا خوردنش به روال بیفته . از قبل شیر شبش رو حذف کرده بودم. البته از 8 ماهگی شیر شبش رو حذف کرده بودم و دو باری که مریض شد و غذا نمی خورد بلاجبار شب ها مجددا شیر دادم ولی در یک ماه گذشته شیر شبش قطع شده بود و نهایتا ساعت 10 شیر میدادم و دیگه نمیدادم و خودش بازی میکرد و بعد از خستگی میومد و چند باری می خواست و منم پتو رو میکشیدم رو سرم و اون هم بی خیال میشد و می خوابید و به تختش منتقل میشد. از طرفی یکی از کارهای خوبی که از ابتدا انجام دادم و تا امروز خیلی کمک حالم بود این بود که به ندرت آینه زیر سینه ام خوابش برد و همیشه اول شیر میدادم و بعد می خوابوندمش .سفر نیم روزه شمال جرقه از شیر گرفتن رو در ذهنم زد . حتی برنامه ریزی کرده بودم که آخر شهریور بریم سفر و اونجا این کار رو انجام بدم . در اون سفر نیم روز آینه ساعت 6 صبح شیر خورد و تا ساعت 8 شب که برگردیم نخواست و حتی وقتی رسیدیم خونه من خودم بهش گفتم بیا شیر بدم بهت . اون روز متوجه شدم براش خوردن و نخوردنش مهم نیست و قثط جنبه روانی داره .

یکشنبه 10 شهریور باید جایی میرفتم . ساعت 12 ظهر شیر دادم و خوابید و ساعت 3 آماده شدیم رفتیمو 10 شب برگشتیم و اونقدر خسته بود که خوابید . گفتم چقدر خوب پس استارت از شیر گرفتن رو میزنم . صبح دوشنبه بیدار شد و گفت (ام) بهش دادم و رفت پی بازی .ظهر مجددا خواست سرش رو گرم کردم  و ناهار خورد و خوابید و عصر هم رفتیم کلاس و شب هم برگشتیم خونه و شام خوردیم و چون از قبل از شیر شب گرفته بودم  و می دونستم اگر پتو روم بکشم و بخوابم نمیاد سمتم رفتم خوابیدم. صبح ساعت 7 بیدار شد و شیر خواست، براش صبحانه درست کردم و تو لیوان نی داری که براش جدید خریده بودم شیر نارگیل عالیس ریختم و رفتیم حیاط، یکم بازی کرد و شیرش رو خورد و یکی دو لقمه خورد و برگشتیم خونمون و در نهایت بهت همه که می‌گفتند نمیتونی تمام شد، البته الان هم هرزگاهی میاد و میگه اگ(ام)  و با یک وسیله ای سرگرم میکنیم و یادش میره، به همین مناسبت هم براش یک اسباب بازی آمبولانس خریدیم که کلی خوشش اومد

خدا رو شکر طبق گفته دکتر وضعیت غذاخوردن بهتر شده و از همه مهمتر روزی دوتا شیر کوچک عالیس میخوره، هنوز نمیتونه شیر معمولی بخوره، یا دنت طالبی یا عالیس نارگیلی

اونقدرها هم که فکر میکردم سخت نبود، گرفتن شیر شب برام به مراتب سخت تر بود، دکتر میگفت اینکه شیر شب نمی خوره یعنی آمادگی گرفتن شیر رو بدست آورده

تابستان خود را چگونه سپری کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از اون پنجشنبه های خوب تابستون هست . بوی کیک تو فضای خونه پیچیده . من از پودر کیک تک یا رشد استفاده میکنم . سریع و راحت . خونه تمییز و مرتب . آینه در خواب ناز ، سنگ سرکار و خودم اینجا . پنجشنبه ها کلاس زبان داریم . از اون کلاس مشترک هایی که لحظات فوق العاده ای رو با هم سپری میکنیم . آینه هم میمونه خونه مامانم البته اینبار چون مامان اینا سفر هستند گذاشتم پیش این یکی مامان جونش و کلی بهش خوش گذشته . آموزش زبان جدید کلی تو روحیم تاثیر گذاشته و تصمیم گرفتیم در پایان سطح A1 یک سفر به روسیه یا یکی از کشورهای روس زبان داشته باشیم .البته آموزش این زبان هم بی دلیل نبوده و شاید در آینده تصمیماتی بگیریم که این زبان به کمکمون بیاد . به اصرار سنگ دوباره پیانو رو از سر گرفتم . شاید نزدیک 9 ماه بود که جدی پشتش نشسته بودم . استادهای قبلیم رو دوست نداشتم . اینبار این استادم رو دوست دارم . سن کمی داره اما اصولش رو بیشتر میپسندم . هفته ای یک روز هم کلاس پیانو دارم . البته باز هر دو . اما نیم ساعت من آینه رو نگه میدارم و سنگ میره سر کلاس و نیم ساعت بعدی رو پدر و پسر با هم میگذرونند و من میرم سر کلاس . اونجا کلاس های مادر و کودک موسیقی هم داشت که متاسفانه با روز کلاس ما هماهنگ نبود. همچنان بدنبال یک کلاس مادر و کودک هستم . به سرای محله مون سر زدم نداشت . باید برم به سرای محله سمت مامانم اینا ببینم دارن یا نه . چند روز پیش هم رفتیم و کاپشن آینه رو خریدیم . تجربه پارسال نشون داد که الان قیمت ها مناسب تر هستند . البته نه واقعا مناسب، نسبت به پاییز و زمستان مناسب . قیمت ها چند برابر شده . من وقت یک کاپشن نیاز داشتم . شلوار و  پیراهن داره و تا وقتی اندازه اش بشه استفاده میکنم . مامانم هم براش دو تا شلوار سرهمی و کت و پلیور بافته . کفش هم یک چکمه خوشگل یکی از اقوام هفته گذشته براش از ترکیه سوغات آورده .خیلی خوشگل هست . امیدوارم اندازه اش بشه . احساس میکنم برای امسالش بزرگ و برای سال بعدش کوچک باشه . از بابت لباس گرم آینه خیالم راحت شد . برای خودمم پارسال یک کت چرم گرفتم . اگر قیمت ها مناسب باشن یک پالتو فوتر میخرم اگر نه با همون کت سر میکنم منتظر میمونم آخر سال off‌ بزنند تو حراج بخرم برای سال بعد . بوت هم 3 سال پیش دو جفت خریدم هنوز دارمشون و تا 3 -4 سال دیگه نمی خوام . سنگ هم چند تا پلیور میخواد . اصلا نداره . قرار شد بریم بازار از اونجا بخریم . هفته آینده میخوام خانواده سنگ رو دعوت کنم . خیلی وفته که نگفتم بیان . پدر بزرگ و مادر بزرگ سنگ رو هم می خوام بگم . خیلی دوست دارم خانواده خودم رو هم دعوت کنم اما متاسفانه مامان نمیتونه پله هامون رو بیاد بالا و وضع کمرش باز بده  از طرفی نداشتن فرنگی هم مزیت بر علت میشه .

سازمانی که بیمه تکمیلی هامون رو ازش رد میکنیم بلاخره بعد از گذشت سه ماه اعلام کرد مدارک پزشکی رو میتونید برای بیمه ارسال کنید . یعنی سه ماه پول رو داخل حساب خودش نگه داشته و تازه لیست رو رد کرده . واقعا به کجا چنین شتابان

ماشین حسابی خرج گذاشته رو دستمون . البته ماشین مال دوست سنگ هست که لطف کرده الان دو سالی میشه که داده دست ما و خب چون کارکردش زیاد بود از همون روز اول کلی بابتش هزینه کردیم . اون روز به سنگ میگم تعمیر کنیم ببر بده به خودش  تا ما به جد به فکر خرید ماشین جدید باشیم. البته دمش گرم در این سال ها عصای دستمون بوده . خدا از برادری کمش نکنه.

آینه بیدار شد . برم به وظایف مادریم برسم و براش ماکارونی درست کنم