اونا کجا

هنوز هیجان و لبخند بازی فینال دیروز از چهره ام پاک نشده.

با سه تا گلی که ام باپه زد پریدم هوا و کلی خوشحالی کردم اما ته دلم دوست داشت آرژانتین قهرمان بشه که شد ولی واقعا ام باپه لیاقت کفش طلا رو داشت و بهش رسید . اونقدر بازی خوب و عالی بود که به سنگ میگفتم بیا بشین و ببین و لذت ببر که دو روز دیگه باید بازی دربی زیر توپ  زدن و به خیال خودشون فوتبال بازی کردن رو ببینیم

و بعدبازی و پخش کلیپی که قطر با اون مرد ماهیگیر ساخته بود دلم گرفت ، قطر کجاست یک کشور کوچیک در خاورمیانه که نفت و گاز هم داره ، آزادی داره و به راحتی به خاطر تفکرات حاکمیتی و سیاسی میزبان مسابقات میشه اما ما چی کشوری پهناور با ثروت بیشتر که دقیقا موقعیت جغرافیایی خاورمیانه و داشتن نفت و گاز و تفکر حاکمیتی و سیاسی شده حسرت میزبانی المپیک و جام جهانی و ... به دلمون میمونه

دیشب که عکس و فیلم بغل کردن مادر و پسری مسی و مادرش رو دیدم دلم گرفت که حتی اگر بچه هامون در مسابقات داخلی مدال کسب کنند مادر حتی نمیتونه از نزدیک ببینه چه بماند در آغوش کشیدن و بوسیدن

عکس و فیلم های مسی  و با همسر و بچه هاش دیدم که حداکثر آرایشش موهای تمیز و دندان های مرتبش بود

واقعا اونا کجا و ما کجا

ادب مرد به ز دولت اوست

آخر هفته به مهمونی سپری شد . بعد از مدت ها یا بهتره بگم سال ها خانواده خودم رو دعوت کردم . البته همیشه دعوت میکنم ولی خب به خاطر شرایط مامان و اینکه آسانسور و توالت فرنگی نداریم واقعا علت نه گفتن هاشون رو درک میکنم . 

از تابستون دختر دایی کوچیکه هر وقت منو میدید میگفت عمه چرا ما رو خونتون دعوت نمیکنی ؟ میگفتم عشقم آخه من آخر هفته ها خونه نیستم وسط هفته ها دعوت میکردم برادرم میگفت ما نمیتونیم بیاییم . دیگه بچه اونقدر تکرار کرد که پنجشنبه گذشته کلاس رو کنسل کردم  و دعوتشون کردم صدای آخ جون میریم خونه عمه و با آینه بازی میکنم برام شیرین ترین صدای دنبا محسوب میشد و منم پشت تلفن لبخند میزدم . به مامان اینا گفتم و با هزار خواهش  و تمنا راضیشون کردم . از اونجایی که بچه های برادرم شدیدا بد غذا هستند از خودشون پرسیدم چی بزارم که گفتند ما همه چیز میخوریم( آره جون عمه شون ( عمه شون که خودمم - پس باید یگم آره جون عمه مامانشون ))

برای شام قرمه سبزی و فیله سوخاری و سیب زمینی  و سالاد و دسر درست کردم . بابا  برای بچه ها هله هوله خریده بود و برادرم هم زنگ زد شیرینی نخرید من باقلوا میخرم با چایی بخوریم . ساعت 6 اومدند و دور هم خوش گذشت  تا رسید به شام و قیافه و اه و اوه اون دو تا تماشایی بود . ولی خب خوردند .

ولی کلی میخوام بگم ایکاش پدر و مادرها بچه هاشون رو قدردان تربیت کنند . یه جایی طرف فکر میکنه اگر بچه اش رو مخالف خانواده همسر تربیت کنه میتونه برگ برنده داشته باشه ولی از یک سنی به بعد تمام اون رفتارها چون در وجود بچه نهادینه میشه نسبت به خود خانواده اش هم نشون داده میشه . برادر زاده بزرگه هیچ وقت قدردان نبوده و برادرم و خانمش هم هیچ وقت هدایتی برای قدردان بودن بچه شون نکردند . مامان در تمام تولد ها و یا عیدها برای نوه بزرگه طلا خریده ( تا زمانی که تک نوه بود) و در تمام اون سال ها وقتی داده دریغ از یک تشکر از جانب بچه یا پدر و مادر . هرزگاهی شده من بگم برو از مامان جون تشکر کن  و در جواب گفته برای چی ؟ حالا همون تربیت با بزرگتر شدن بچه رشد پیدا کرده و تاثیرش رو در خانواده خودش هم گذاشته . و جالب اینکه الان که خودشون متوجه شدن این رفتار دختر بزرگه چقدر از لحاظ اجتماعی بد هست و گستره اش از خانواده همسر بیشتر شده در تلاش هستند مدام اصلاح کنند ولی خب وقتی 14 سال در گوش کسی همش از بی اهمیت بودن افرادی بگی و کارهاشون رو کوچیک حساب کنی نمیتونی در زمان کوتاهی اون سرشت رفتاری رو اصلاح کنی . در مقابل وقتی خودشون رفتار دختر بزرگه رو دیدند این تربیت رو در دختر کوچیکه اصلاح کردند بطوریکه الان دختر کوچیکه با سن 6 سال به مراتب مودب تر و قدردان تر از بزرگه هست  و حتی خیلی وقت ها به بزرگه تذکر میده . چند وقت پیش بزرگه از بابا هدفون بزرگ خواسته بود . بابا براش گرفت  و گذاشته بود خونه بالای بوفه . ازم پرسید برای آینه و دختر کوچیکه هم بگیرم گفتم به دردشون نمیخوره  نه . قرار شد بابا فعلا هدفون رو نده تا چیزی هم برای این دو تا بگیره . کلا فرقی بین نوه ها نمیزارن . شبش اینا اومدند و دختر دایی بزرگه تا هدفون رو بالای بوفه دید  برداشت و گفت برای من خریدید بابا هم گفت بله . مامان تا این صحنه رو دید  به دختر کوچیکه گفت بیار مشقات رو ببینم و آینه و دختر دایی کوچیکه مشقاشون رو بردند به مامان نشون دادند مامان هم درآورد به هر کدوم 50 داد و گفت برای بزرگه هدفون برای شما پول . ( البته هر ماه هم به هر سه تاشون پول توجیبی میده) آینه و دختر کوچیکه مامان رو بغل کردند و بوس کردند و مرسی گفتند . موقع رفتن تو راه پله کوچیکه به بزرگه گفت بی ادب چرا از مامان جون بابا جون تشکر نکردی چرا خداحافظی نکردی چرا اینقدر بی ادبی میکنی و بزرگه شاکی از اینکه چرا به من 50 نداده . بعد کوچیکه گفت یعنی الان منم باید بی ادب بشم که چرا برای من از اینا( هدفون )نداده . ببین چقدر خوشگله صورتیه . باید میگفتی مرسی .

کلا میخوام بگم قدردان بار آوردن بچه مهمه . چون دیر یا زود گریبانگیر خود آدم میشه و تغییر و اصلاح رفتار در نوجوانی کار سختی هست . 

جمعه هم خونه مادر سنگ دعوت بودیم  و اونجا هم خوش گذشت 

آینه از اومدن دختر دایی کوچیکه خیلی خوشحال بود و من هر چقدر اسباب بازی هاش رو جمع میکردم میاورد میچید روی میز و میگفت میخوام نشونش بدم . ساعت 5:30 اونقدر گریه کرد که هوا تاریک شده چرا نیومدند که تماس گرفتم گفتند نزدیکیم و آینه سریع رفت تمام اسباب بازی ها رو مجددا آورد و چید و وقتی اونا وارد شدند دونه به دونه  اسباب بازی رو بر میداشت میگفت میخوام معرفی کنم و رو به دختر دایی اش میگفت ،دختر دایی جون این آقای آمبولانسی  و آقای آمبولانسی جون این دختر دایی . و تک به تک تمام اسباب بازی هاش رو همین شکلی معرفی کرد . نیم  ساعت بعد دعوا کردند و  همه رو برد گذاشت اتاقش و در اتاق رو بست 10 دقیقه بعد آشتی کردند و همشون مجددا وسط سالن بودند  ولی دیگه تا لحظه آخر فقط داشتند بازی میکردند و لحظه خداحافظی هم بابغض و دلم برات تنگ میشه از هم جدا شدند ولی چنان خسته شده بود که وقتی برگشتم بشقاب ها رو از روی میز جمع کنم دیدم رو زمین دراز کشیده وخوابش برده .

سلام آذر

یک لیستی از تنبلی های این ماه های خودم دراوردم که واقعا مایه خجالت هست . بیشترینشون مربوط به سلامت هست .

مثلا باید شهریور فلوراید و چکاپ دندان آینه رو انجام میدادم ، برای خودم و سنگ باید وقت دندونپزشکی میگرفتم ، از دکتر قلب جدید برای سنگ وقت میگرفتم . دکتر ریه خودم   ، آخرین اکو قلب آینه که باید 1.5 سالگی میبردم ( البته برای اطمینان بیشتر بود و گفته   اگر انجام ندی هم مشکلی نداره  وگرنه با هر چی شوخی کنم این برام شوخی نبود و نیست ) .

از پاییز هم، دوبار برای لیزر موهای زائد وقت گرفتم که بعد کنسل کردم ، روتین پوستم رو کلا یادم نمیاد کی انجام دادم ، درخواست دسته چک کردم بیشتر از دو ماه پیش و قرار شد منتظر نامه بمونم  تا برم دنبال کارهاش که نامه تا الان نیومد و منم نرفتم پیگیر نامه بشم

برای خرید هم یا اونقدر صبر میکنم سنگ بیاد بره بخره یا وقتی بیرون هستیم می خرم یا آنلاین سفارش میدم

کلا انگیزه ام برای پیاده روی از بین رفته . من عاشق پاییز بود و تمام سال لحظه شماری میکردم که روی برگ های خشک کنار خیابون ولیعصر راه برم ولی الان اصلا بیرون رفتن رو دوست ندارم .

سه شنبه آینه رو بردیم سینما فیلم لوپتو . قشنگ بود و خوش ساخت و شاد و موزیکال . سومین تجربه سینماش بود . دوبار پسر دلفینی و حالا لوپتو . در هر سه بار هم نشست و تا آخر فیلم رو نگاه کرد و  دوباره ازمون قول گرفته که یکبار دیگه هم ببریم لوپتو رو ببینه .

روزهای پنجشنبه برای آینه عالی پیش میره . صبح کلاس لگو داره و یک ساعتی اونجا بازی میکنه بعد از کلاس هم با بچه ها در محوطه قشنگ مجموعه بازی میکنند . بعد هم میریم سمت کلای پیانو . از زمانی که دیگه کلاس پیانو میره و خصوصی هست . واقعا در همین چهار جلسه پیشرفت رو میشه دید . شیوه آموزش مربی هم خوبه و کلا مربی بدرستی اداره میکنه و شناخت و درک کامل از کودک داره . 

و اما فوتبال... همسر من اصلا اهل فوتبال نیست . کلا اهل دنبال کردن هیچ ورزشی نیستند  اما من نه . من حتی برای بازی های کبدی هم در المپیک ساعت میذاشتم و از خواب بیدار میشدم که ببینم . اما اینبار هیجانش رو ندارم . نگاه میکنم اما پیگیر نیستم . بازی ایران - انگلستان  سر کلاس بودم . ساعت 7 زمان استراحت دیدم 6-2 شدیم . نه از دو تایی که زدیم خوشحال بودم و نه از 6 تایی که خوردیم ناراحت . بازی ایران - ولز اونقدر از صبح پسر 10 ساله عاشق فوتبال همسایه بالایی توپ کوبید تو در پارکینگ و شیپور( از اونایی که در بازی ها میزنند) زد که سنگ هم رفته بود پایین و فلوتش رو برده بود و داشتند سر و صدا میکردند  و وقتی اومد بالا کاملا هیجان فوتبالی داشت . ناهار رو تا 1.5 خوردیم و بازی شروع شد . سنگ که خوابید . ولی با صدای شیپور و فریاد های هیجانی  پسر همسایه بالایی آینه هم الکی داد میزد  و هیجان داشت و خوب کل ساختمان از صدای این دو تا بچه البته با لیدری پسر همسایه همزمان صدای جیغ و دست و شیپور و فلوت میشنیدند . و خوب در دقیقه 98 گل رو زدیم و صدای هورای مرد همسایه بالایی و ایول گفتن من و گریه ام ،سنگ رو از خواب بیدار کرد . گریه کردم هم برای شادی هم برای نداشتن شادی . برای اینکه این شادی حق همه بود . چهار سال قبل موقع بازی ایران پرتغال به خاطر تب آینه رو برده بودیم بیمارستان . زمانی که بیرانوند پنالتی رونالدو رو گرفت کل بیمارستان و لابی و پرستارا و کارکنان یکصدا تشویق کردندو دست زدند. همه هیجان داشتند . اما الان ......

دو هفته قبل هم مامان تماس گرفت که فلانی ( پسرعمه ام ) فوت کرده . بنده خدا جوون بود و آرزوها داشت . سکته کرده بود . یک دختر نوجوون داشت . برای خاکسپاریش نتونستم برم . اصلا توان ذهنی درک این موضوع رو نداشتم . اصلا نمیدونستم برم چطوری دخترش رو تو آغوش بگیرم یا به خانمش تسلیت بگم . برای سومش رفتم و چقدر سخت بود برام .

این روزها این بیت از حافظ رو خیلی دارم تکرا میکنم

لاله دامن گیر ونرگس مست و بر ما نام فسق         

داوری دارم بسی یارب کرا داور کنم