برنامه ریز زندگی خودت باش

عروسی نرفتیم . قرار بود سنگ پنجشنبه و جمعه زود بیاد خونه و آینه رو نگه داره تا من برم آرایشگاه و موهام رو رنگ کنم . پنجشنبه ساعت 11 شب اومد و قول داد جمعه ساعت 7 صبح بره و نهایتا 10 صبح خونه باشه تا من بتونم یک دوش بگیرم و برم سریع موهام رو رنگ کنم و یک بافت خوشگل بزنم . از طرفی وقت آتلیه گرفته بودیم . قرار بود ساعت 5 آتلیه بریم و از اونجا آینه رو ببریم بزاریم خونه مادرم  و بعدش بریم عروسی. اما سنگ به جای ساعت 10 صبح 5 بعد از ظهر برگشت خونه . گفتم عروسی نمیرم . گفت زشته آتلیه رو بی خیال شو . برو حمام خودت سشوار بکش بریم  آینه رو بزاریم خونه مامانت از اونجا بریم عروسی. قبول کردم . اومدم برم حمام ، در زدند . مادر سنگ بود . تا سنگ چهره مادرش رو دید ( رفته بود آرایشگاه و میکاپ شینیون کرده بود) بدون هیچ حرف اضافه ای گفت ما نمیاییم عروسی. گفت چرا . گفت از صبح اون یکی نوه ات رو نگه داشتی و اونا رفتند آرایشگاه و خودت رفتی آرایشگاه و همه چیزتون به راه بوده ، یکیتون نیومدید بگید شوهرت نیومده حداقل بچه رو ما نگه داریم تو هم به کارهات برس. مادرش رفت . سنگ گفت  شیشه آماده شو ساعت 7 عصر خودمون میریم بیرون .گفتم چرا اینطوری کردی. گفت  همه شون رفتند آرایشگاه و به خودشون رسیدند . هزار جور رنگ  زدند به خودشون . اون وقت خانم من این شکلی بره . اصلا پاتختی هم نرو . کادو رو بده مامانم ببره . ساعت 7 خودمون رفتیم بیرو . اول رفتیم یک مانتو خوشگل خریدیم و بعدش هم رفتیم شام بیرون و بعد هم کمی پیاده روی در پارک و برگشت به خونه. پاتختی هم نرفتم . 

سه شنبه هم جلوی چشم خودشون واکسن دوماهگی آینه رو زدیم . تا به امروز جویای حالش نشدند. دیدند که بچه تب کرد و بیقرار بود . 

همین الان صدای ملچ ملوچ کل اتاق رو گرفته . آینه هنوز بلد نیست انگشتاش رو بخوره .دست مشت شده رو تا جایی که می تونه میکنه داخل دهنش و با صدای بلندی شروع به مکیدن میکنه . خدا از این صداهای قشنگ در زندگی همه طنین انداز کنه . الهی آمین . 

زن عموهام از قبل از به دنیا اومدن آینه همش به مامان میگفتن باید برای شیشه حموم زایمان بگیری و برامون کاچی درست کنی. یک ماه اول ماه رمضون بود . ماه قبل هم اونقدر اقوام فوت میکردند که کسی در تهران نبود. هفته قبل زن عموم تماس گرفت و گفت من با بقیه خانم های فامیل هماهنگ کردم سه شنبه میاییم خونتون(خونه مامان). دیگه  مامان یک مهمونی برای آینه گرفت و کاچی داد اونما خوردند . بر خلاف مهمونی ها و دورهمی های خانمانه  خودمون اینبار به خاطر احترام به زن عموم که تازه پدرشون فوت کرده بود و دختر عموی بابا که تازه همسر شون فوت کرده بود هیچ خبری از بزن برقص نبود . اما خدا رو شکر کلی خوش گذشت و با اینکه آینه ظهرش واکسن زده بود به خاطر استامینوفن بیشتر ساعت رو خواب بود . هر چند که هر چقدر که بعد از ظهر شادی رو گذرونم شب سختس رو هم پشت سر گذاشتم . آینه تب کرد و تا ساعت 4 صبح مدام پاشویه کردم و دستمال نمدار گذاشتم رو پیشونیش. که شکر خدا صبح دیگه حالش خوب بود و کبکش خروس می خوند 

مثلا امروز قرار بود سنگ برای ناهار بیاد خونه و صد البته به خاطر اینکه امروز آشپزخانه تکانی اصولی داشتم نمی تونستم غذا درست کنم و ناهار مهمون سنگ بودیم که تا الان هیچ خبری ازش نیست و من گرسنه نشستم . خدایا آخه چرا این مرد این همه بد قول و وقت نشناس اسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست

آینه جدیدا بغض کردن یاد گرفته. لب پایینش رو میده جلو و دهنش رو جمع میکنه و بغض میکنه . ارتباط خوبی هم با جغجغه برقرار کرده . تو فکر اینم که یک پیچ اینستاگرام بزنم  و بازی هایی که با آینه انجام میدم و را اونجا بنویسم . 

تجربه گران بها

آخر هفته عروسی دختر خاله سنگ ، و من هیچ علاقه ای به رفتن به عروسی ندارم . کلا از زمانی که این موبایل ها و صفحات مجازی عمومیت پیدا کردند هیچ علاقه ای به اینجور مکان ها و حتی بعضی از مهمونی ها ندارم . از ترس اینکه مبادا کسی یهویی عکس بگیره و در اینستاگرام بزاره مجبورم لباس کاملا پوشیده بپوشم و روسریم هم مدام سرم باشه . این کجاش به آدم خوش میگذره .از طرفی  هر دوتاییمون مخالف بردن آینه به عروسی هستیم . اول اینکه سر و صدا زیاده . دوم اینکه برنامه خواب بچه رو بهم میریزه  و دلیل مهم اینکه اونجا همه میان بغلش می کنند و بچه به اوج کلافگی میرسه . مامانم هم معتقده چون مغز بچه در حال رشده، این حجم از نور و صدا براش خوب نیست و گفته من آینه رو نگه میدارم مشروط به اینکه ساعت 8:30 برید و 11 خونه باشید . اما خانواده سنگ بشدت مخالف هستند و میگن شماها سخت میگیرید بچه رو هم با خودتون بیارید . به احتمال 99 % نمی بریم . حالا باید دید تا آخر هفته چی پیش میاد . برای آخر هفته هم از آتلیه وقت گرفتم تا بریم برای گرفتن عکس. با عکس نوزادی کاملا مخالف بودم . از این عکس هایی که بچه ها لخت و باسن برهنه میندازن . معتقدم باید حرمت بچه حفظ بشه . از طرفی احساس می کنم فیگورهایی که در عکاس نوزادان میدن یک نوع شکنجه محسوب میشه و کلا دوست نداشتم اینکار رو انجام بدم. یعنی تصور کنید شاید بشه 50 سال دیگه عکس لخت نوزادی مقامات کشوری رو که روزگاری مادرهاشون در صفحات مختلف گذاشته بودند رو پیدا کرد و دید.

یک تجربه در مورد خرید سیسمونی

در سیسمونی ما فقط لباس سایز 0 و 1 و 2 برداشتیم . اون هم از هر کدوم 2 دست و فقط خانگی، یعنی لباس هایی که برداشتیم نخ پنبه هستند. البته یکی دو تا سرهمی سایز 0 و 1 و 2 هم  برداشتیم  و همونجا پدر و مادرم اعلام کردند تا دو سالگی هر لباسی که برای آینه بخرید پولش رو ما میدیم . ما الان یک هفته ای میشه که با سایز 0 خداحافظی کردیم و وارد دنیای سایز 1 شدیم . اولین مشکلی که باهاش مواجه شدیم این بود که متوجه شدیم سرهمی های سایز 1 و 2 هیچ کدوم مناسب این فصل نیستند . یعنی موقع خرید و انتخاب فقط ملاکمون قشنگی  و جنس خوب بود نه زمان مناسب اون لباس. همه سرهمی ها ضخیم هستند و اصلا نمیشه در این گرما استفاده کرد . از طرفی لباس ها رو بصورت شورت و شلوار و زیر دکمه ای و کت برداشته بودیم . که الان متوجه شدیم در این گرما اصلا  شلوار و کت کاربردی نداره و فقط زیر دکمه ای و شورت برامون کاربردی هست . کلا آینه از بیست روزگی به خاطر گرمایی بودن شدیدش فقط زیر دکمه ای رکابی می پوشه . اشتباه بعدیمون این بود که دو تا از زیر دکمه ای هاش رو آستین بلند برداشته بودیم که باز مناسب این فصل نبود . در حالت کلی نتیجه گرفتیم موقع خرید لباس فصل استفاده رو در نظر بگیریم . 

یک ماه پیش سمت خیابان بهار بودیم که رفتیم و در پاساژ چرخی زدیم و یک رامپر برای آینه خریدیم به مبلغ 48 تومان. هر چقدر اصرار کردیم تخفیف نداد و گفت سود نداره برامون . تولید ایرانی  و جنسش نخی بود .بابا هم پولش رو بعدا با ما حساب کرد و گفت درسته خوشگله اما واقعا این قیمت نمی ارزه و ما هم گفتیم کلی گشتیم و این مغازه واقعا ارزون میداد و از اینجور حرفا . دو هفته پیش وقتی با معضل لباس ها مواجه شدیم بابا گفتند برید بخرید . سنگ اصرار داشت بریم خیابان بهار و من اصرار داشتم بریم انبار آقا بزرگ . آخر سر تصمیم گرفتیم لباس های خانگی رو از انبار آقا بزرگ بخریم و لباس های مهمونی رو از بهار و سنایی. رفتیم و به چشم دیدم همون رامپر 48 تومانی رو زده 16 تومان  دو تا رکابی زیر دکمه ای  سایز 1 گرفتیم و دو تا شورت سایز 1 و 5 تا رامپر خوشگل برداشتیم  و زیر انداز و یک خرید دیگه کلا شد 120 هزار تومان .یعنی اختلاف قیمت ها قابل ملاحظه بود .یعنی اگر ما همین خرید رو از بهار انجام میدادیم قشنگ 350 باید میدادیم . و اینچنین بود که درس بزرگی گرفتیم

پهلوان کیشی

پسر جانمان، کیشی(مرد به زبان ترکی) شد. کیشی. بردیم و اولین عمل زیبایی رو انجام دادیم . خودمونیم . این مردها عمل زیبایی می کردند وقتی عمل زیبایی مد نبود . از اول تصمیم گرفته بودیم که یک دکتر ارولوژی این کار رو انجام بده . بعد از کلی تماس با بیمارستان ها و گرفتن قیمت دو تا بیمارستان رو انتخاب کردیم . خاتم و محب کوثر. متاسفانه وقت دکتر ارولوژ برای این هفته پر بود و اینچنین بود که ما رفتیم بیمارستان محب کوثر و برای دوشنبه وقت گرفتیم . محب کوثر یک مزیت خوبی که داره با تامین اجتماعی هم قرارداد داره و 20% سهم تامین اجتماعی رو همونجا کم میکنه و همین باعث شد که هزینه کم بشه و کل پرداختیمون بشه 203 هزار تومان .البته یک ویزیت ارولوژی درمانگاه هم جداگانه پرداخت کردیم . اون روز سه تا پسر برای عمل زیبایی اومده بودند که پهلوونشون آینه بود . خدایی هیچ صدایی ازش در نیومد . حتی وقتی بی حسیش از بین رفت شیر خورد و خوابید و دکتر اومد دید و ترخیصمون کرد . اما اون سه تا بچه دیگه تمام اون مدت 45 دقیقه ای که در اورژانس بودیم گریه می کردند . یکیشون چنان گریه هایی می کرد که قلب منم درد گرفت از شدت ناراحتی. خونه هم رسیدیم در اولین جیش یکم بی قراری کرد که بلافاصله بهش قطره استامینوفن دادم و خوابید و انصافا تا صبح فقط برای شیر به روال همیشه بیدار شد . و من هم دیگه قطره بهش ندادم . تنها چیزی که بشدت داره اذیتش میکنه اینه که نمی تونم بشورمش. دکتر گفت تا 3 روز بهش آب نزنید . و خب آینه ای که همیشه موقع تعویض پوشک شسته میشد و عاشق آب بود و یک روز در میون حمام می رفت الان بشدت کلافه است . از اینکه پاکش میکنم ناراحته و بی تابی میکنه. منم برای اینکه یکم خوشحالش کنم پاهاش رو زیر شیر آب میگیرم و یکم حال پسر کوچولومون که الان دیگه بزرگ شده بهتر میشه . از بیمارستان هم مستقیم اومدیم خونه مامانم و تصمیم گرفتیم دو روزی اونجا باشیم . مامانم اینا الان نزدیک 40 ساله که در اون محله و اون خونه زندگی می کنند و از قدیمی ها محسوب میشن . همسایه واحد روبروییمون هم عین مامان اینا تقریبا 30 سالی میشه که اینجا هستند و روابط مامان با این همسایه خیلی خیلی خوبه. یعنی عروسی دختر همسایه یا بدنیا اومدن نوه اش مامان اینا از همه لحاظ سنگ تموم گذاشتند . چند شب مهموناشون اومدند و خونه مامان اینا خوابیدن . مراسم جشن نامزدی خونه مامان اینا برگزار شد و خیلی چیزهای دیگه . روزی که آینه بدنیا اومد و اومدیم خونه مامانم بلافاصله اومدند دیدن آینه و بنده خدا تا به امروز زمان هایی که خونه مامان هستم ، آینه رو برده حموم و عاشقانه دوست داره . اولین هدیه تولد رو هم ایشون به آینه دادند. اونقدر دوست داره که چند روز قبل از تولد آینه، اقوامشون فوت کرده بوده و رفته بود شهرستان و شب برگشته بوده . گفته بودند چند روزی بمون گفته بود من زائو دارم باید برم . گفته بودن کیه گفته بود شیشه . بعد از بدنیا اومدن آینه هم همش میگفت اینو ببرید ختنه اش کنید من خیالم راحت بشه می خوام برم مسافرت . تا اینکه دوشنبه که ختنه اش کردیم و به مامان گفتم مامان هم بهشون گفته بود و تا رسیدیم خونه مامان ، یک دقیقه بعد با یک هدیه (یک خرس خیلی خوشگل) و یک شاخه گل اومد دیدن آینه، بلافاصله پوشکش رو باز کرد و زیرش رو تمیز کرد و یک ساعتی باهاش بازی کرد و قطره استامینیوفن رو بهش داد و رفت . اون زمان ساعت 7 بود . دکتر گفته بود قطره استامینوفن رو هر 6 ساعت بدید و باید ساعت 1 شب بهش میدادم . ساعت 1 شب دیدیم آینه بی تابی نمیکنه و آرومه و شیرش رو خورد و خوابید منم دارو ندادم . ساعت 1:30 شب بود که دیدم کسی به دیوار اتاق می کوبه . اتاق خواب من و اتاق خواب اونا دیوار مشترک داره و بهم چسبیده است. چند تا ضربه و بعد تموم شد و من هم خوابیدم . سه شنبه صبح بابا و سنگ ساعت 5 صبح رفتند و ساعت 6 صبح دیدیم دارن بشدت به در می کوبن . تا در رو باز کردم دیدم همسایه مون با دخترش. به جای سلام هم دو تا فحش بهم داد و پرید داخل اتاق و با آینه ور رفتن . میگم بگین چی شده . میگه چرا بهش دارو زیاد دادی تا بچه تا صبح صداش در نیاد . گفتم اصلا بهش اصلا دارو ندادم . خوابیده بود و آروم بود . گفت دیشب ساعت 1 بیدار شدم و منتظر صدای گریه آینه بودم . دیدم گریه نکرد . به دخترم گفتم این شیشه .........(فحش) احتمالا برای اینکه صدای بچه در نیاد بهش دارو داده. دیگه طاقت نیاوردم ساعت 1:30 شب مشت میزدم به دیوار تا حداقل به اون بچه شیر بدی. می خندیدم می گفتم آره دیگه من نامادری هستم و شما پری مهربون . انصافا خیلی زحمت آینه رو کشیده و میکشه و واقعا عاشقانه همشون دوسش دارن . شب هم بابا با یک کیک کوچولو و یک ماشین کوچولو(فولکس زرد) اومد خونه و یک برش کیک دادیم به همسایه و بقیه اش رو خودمون با چایی خوردیم . خدا رو شکر یکی از قورباغه های بزرگ رو قورت دادم . اینکار برام خیلی خیلی سخت به نظر می رسید اما خدا رو شکر

مگه داریم مگه میشه

این روزها کلی کار دارم .به قول سنگ دارم دور کاری می کنم . هر چند بی مزد و مواجیب. سنگ میگه کمک کردنت از این جیب به اون جیب حساب میشه به همین علت خبری از حقوق نیست و بعدش میگه شاعر میگه : بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردی . و در این زمان من هم میگم شاعر غلط کرده برای من کاملا با مزد هست و منت هر خدمتی که کردم و همینطوری الکی الکی دلمون خوشه و می خندیم. انشالله که در همه زندگی ها از همین دلخوشی های الکی وجود داشته باشه .

قابل توجه پسردارهای عزیز. قیمت ختنه شده 2 میلیون . اون هم علی الحساب. مگه داریم مگه میشه . یعنی قیمت ختنه هم با قیمت ارز داره جا به جا میشه . البته اون بیمارستان و اون پزشک همچین قیمتی رو داد وگرنه الباقی بیمارستان هایی که تماس گرفتم گفتند 400 تومان. در مراکز دولتی هم قیمت ها پایین تره . در مراکز تامین اجتماعی هم برای اونایی که دفترچه بیمه اشون تامین اجتماعی هست رایگانه. سنگ معتقده قبل از ختنه یک متخصص ارولوژی آینه رو ویزیت کنه . آخه خودش واریکوسل داشت . دکتر گفته بود مادرزادیه . حتما اگر پسردار شدی ببرش دکتر. 

آینه کچل شده . کچلااااااااااااااا. شبیه کچلی اکثر باباهامون . وسط مثل کف دست خالی ، دورسر هم کم پشت. دقیقا شبیه حاجی بازاری ها شده . کلی عکس های بامزه از این کچلیش انداختیم و قراره هفته آینده بریم آتلیه تا چندتایی عکس از این دوران داشته باشیم . چند تا کار خوب نسبت به آینه انجام دادم که به نظر خودم عالی هستند . از روزی که به خونمون برگشتیم سنگ روی تخت خودش می خوابه . تا چهل روزگی من و سنگ هم تشک مینداختیم و زیر تختش می خوابیدیم ولی الان یک هفته است که ما رفتیم اتاق خودمون و پسرم تنها می خوابه . البته در طول شب بیشتر از 10 بار بلند میشیم و بهش سر میزنیم . چراغ راهرو و چراغ خواب اتاقش هم روشنه . برای شیر هم تا اونجایی که می تونم نمیزارم شب ها به گریه بیفته و تا بیدار میشه و اولین صداهاش رو میشنوم سریع میرم و شیر میدم و می خوابه . کار خوب بعدی که کردیم داریم الگوی خواب براش تعریف می کنیم . ساعت 9 شب پوشکش رو عوض می کنم ، یک لباس نسبتا گشاد و راحت تنش می کنم . شیر میدم و می خوابونم . راحت و بدون دردسر 3 ساعتی می خوابه و بعدش شیر و باز لالا.ادعا نمیکنم کارم همیشه جواب میده ولی اینکه آینه از همین الان در ضمیر ناخودآگاهش بدونه که قانونی وجود داره برام کافیه .