فقط خدا بخواند

قرار بود امسال بهترین یلدای عمرم رو تجربه کنم ، قرار بود این ماه روزهای زوج بشه بهترین روزهای زندگی من ،قرار بود من هم نقش تازه ای بگیرم .اما...

نمیدونم سنگینی قطرات اشک چشمه یا سنگینی خرده شکسته های دله ، که نمیزاره خوب بنویسم . از احساسم . از تجربه تلخ دوباره ام .  اینکه ببینی بیست و نهم آذر همه چی بهم میریزه و تو میمونی و یه دنیا حسرت و یه دل شکسته . خسته ام ، هیچ چیز در کنترلم نیست . نمی دونم شاید خدا اصلا هواسش دیگه به من نیست . نمی دونم چرا خدا دوست نداره کارهام درست پیش بره . خدا بیست و هفتم یادته . ولادت پیامبر بود . پیامبری که خودت رحمه العالمینه . هر کسی ندونه خودت بهتر میدونی  که چقدر دوست داشتم ، نه آرزو داشتم که حتی شده برای چند ساعت تو حرم امام رضا باشم . خودت تلاشم رو برای جور کردن شرایط دیدی. خودت شاهد بودی . وقتی شب بیست و ششم زنگ زدند و ما رو دعوت کردند برای فرداش مشهد ،از ته دلم خوشحال شدم . میدونی چرا ، چون داشتم به مهمترین  آرزوهای دلم میرسیدم . تماس گرفتند و گفتند در حال تهیه بلیط برای فردا صبح هستیم براتون . تا ساعت 11 شب سایت ها اجازه خرید نمیدادند . از کسی که مسئول خرید بود ساعت 11:30 پرسیدیم بلیط تهیه شد ؟ که جوابی ندادند . تا ساعت 2 شب چندین بار تماس گرفتیم . منتظر موندیم . 5 صبح به امید اومدن پیامک خرید بلیط با ذوق و شوق بیدار شدیم . اما خبری نبود . دل شکسته شدم . نه از تو . از اون بنده خدایی که قول خرید داده بود و زده بود زیر قولش . بی هدف تو تخت دراز کشیده بودیم . ساعت 10:30 باهامون تماس گرفتند و گفتند ما تو فرودگاه مشهد منتظرتون هستیم . پروازتون نشسته پس چرا شما نمیایید . گفتیم بلیط برای ما تهیه نکردید . سریع اسکرین شات گوشی رو گرفتند و فرستادند . بلیط برای ساعت 8:45 صبح خریداری شده بود و پیامکش رو برامون ارسال کرده بودند اما بدست ما  نرسیده بود . مسئول خرید بلیط هم گفت من چندین بار تماس گرفتم اما گوشیتون رو جواب نمیدادید . خواستی چی رو ثابت کنی خدا . بزرگیتو . میدونستیم که . کوچیکی و ناتوانی ما رو . اون رو هم میدونستیم . خدایا رحمان و رحیم بودنت این شکلیه ، جود و کرمت اینه ، خواستی چی بگی ، بگی میتونم به آرزوتون برسونم اما نمی خوام .

فردا اول زمستان 95 . زمستانی که قرار بود صدای جدیدی در وجودم شکل بگیره .اما... بگم شکر، بگم بهت توکل کردم ، بگم که از مسیری که توش قرارمون دادی میترسم ، بگم که بیشتر از همیشه حمایتت رو می خوام ، بگم که اگه بدی کردم بنویس به پای بندگیم ، بگم که دیگه بسه آزمایش، بگم که ستارالعیوب بودنت پس کو ، بگم که هنوز هم دوست دارم و تنها یار و یاورمی، بگم که بهم نگاه کن -گوش کن ، بگم که حالم اصلا خوب نیست و فقط و فقط خودت هستی که میتونی هوای دلم رو عوض کنی، بگم که منتظر معجزاتت هستم . قسمت بدم به محمد و علی و فاطمه و حسن و حسینت . دوست دارم خدا.لطفا تو هم دوستمون داشته باش. ما رو ببین. هوامون رو داشته باش.دستمون رو بگیر. تنهامون نزار

دعا ، معجزه خواهد کرد

اکثر روزها زندگی مثل روز قبل میگذره, تکراری. صبح بیدار میشیم, نماز میخونیم, صبحانه میخوریم, ظرف ها رو میشوریم و هر کدوم میریم سر کار خودمون. اما بعضی روزها با همه روزهای عمرمون فرق میکنه, مثل روزهای زوج  آذر ماه, که میتونه هم خوب باشه و نوید بخش یک تغییر بزرگ و یا شاید اونقدر تلخ باشه که تا هفته ها در خاطر بمونه و اذیتم کنه

اول آذر تولد بابا بود, نمیدونم چرا دیگه سال روز تولدشون رو دوست ندارم, راستش انگار از بالا رفتن سنشون میترسم, حتی دیگه دوست ندارم حساب کنم چند سالشونه .بیخیال, بابا جون تولدت مبارک

خب بلاخره موضوع پایان نامه مشخص شد و استاد مربوطه هم انتخاب گردید و دو جلسه هم با هم صحبت کردیم . عالی بود . البته زیاد بر وفق مراد نبود . من خیلی دوست داشتم در زمینه بورس و مالی کار کنم اما هم دانشگاه استاد خوبی در این زمینه نداشت و هم دکتر بهم گفت با توجه به علم روز نبودن بازار سرمایه ایران ، احتمال اینکه بتونی مقاله ISIداشته باشی خیلی پایین میاد و این برات در مقاطع بالاتر دردسر ساز میشه . کلی بالا و پایین کردیم تا اینکه تصمیم گرفتم بر روی مدلسازی در زمینه اقتصادی کار کنم . پس تقریبا سرم شلوغه . استارت دوباره کار مجله هم زده شد و به امید خدا از این ماه بصورت ماهنامه چاپ میشه . 

تا پایان این ماه منتظر یک خبر مهم هستم .