استقلال مالی

این روزها کمی اختلاف نظر با سنگ پیدا کردم و همین بهونه ای شده برای بی حالی من. بصورت جدی و عجیبی نیاز به استقلال مالی در وجودم احساس میکنم,. من قبلنا یک معلم قراردادی بودم, ریاضی و کامپیوتر درس میدادم, فکر کنم کار تدریس رو از سال دوم دانشگاه شروع کردم, با یک مدرسه غیر انتفاعی, البته سال اول فوق برنامه اش رو داشتم ,دو تا کلاس داشتم, ولی سال بعد زیاد شد. من با یک موسسه قرارداد داشتم و اون موسسه هم با مدارس مختلفی کار میکرد, قرارداد رو اون با مدرسه میبست و مبلغ دریافتی به من آنچنان زیاد نبود,اون زمان اگر اشتباه نکنم برای هر جلسه2000 تومان می گرفتم که ماهیانه میشد 16000 تومان, که مبلغ زیادش بابت کرایه ماشین میرفت, از سال بعدش کلاس ها بیشتر شد, شد چهار تا کلاس در دو روز و نهایتا زمانی که ازدواج کردم اینکار رو کنار گذاشتم, یک سالی بعد از ازدواج به عنوان حسابدار مشغول بکار شدم ولی دیدم کارمندی با روحیه من سازگار نیست و یعد از یک سال اومدم بیرون. عاشق بازار سرمایه و بورس و خرید و فروش بودم, نه اطلاعاتی داشتم و نه جرات رفتن به سمتش و از همه مهمتر نه سرمایه ای  برای اینکار, سنگ وقتی متوجه علاقه ام شد خیلی کمکم کرد, یادمه یک روز زنگ زد و گفت سریع خودت رو برسون خیابان سهروردی, رفتم, گفت می خوام کلاس ثبت نامت کنم, گفتم چه کلاسی, گفت امروز از کسی که کارش بازار سرمایه است پرسیدم که چطور میشه حرفه ای وارد این بازار و کارگزاری ها شد گفت خود سازمان بورس 9 تا آزمون داره که پیش نیاز همشون ازمون اصول بازار سرمایه تست و غول آزمونش هم تحلیلگری بازار سرمایه, منم یک سرچی کردم دیدم آریانا بهترین کلاس ها رو در این زمینه برگزار میکنه و اینچنین بود که اون روز من در کلاس آمادگی آزمون اصول بازار سرمایه ثبت نام کردم,از شانسم کلاس حالت نیمه خصوصی داشت ,کلا 5 نفر بودیم که غیر من اون چهار نفر در کارگزاری ها کار میکردند و می گفتند که برای تمدید قراردادمون باید این مدرک رو داشته باشیم, یواش یواش دایره لغاتم در مورد سهام و خرید و فروش بیشتر شد ,رفتم و کد بورسی گرفتم, راستی اون آزمون رو هم قبول شدم و آزمون معامله گری و کارشناس عرضه و پذیرش رو هم شرکت کردم و قبول شدم,سال 89 بصورت رسمی اولین خریدم رو انجام دادم . چون محتاط بودم سود کمی میکردم . مثلا با 3 یا  4 درصد سود می فروختم . چون علم تحلیل رو نداشتم . یواش یواش با تحلیل تکنیکال و فاندامنتال آشنا شدم . کلاس رفتم . و مطالعه کردم . متوجه شدم دانشگاه علمی کاربردی رشته ای به اسم کاردانی امور بورس گذاشته . رفتم وشرکت کردم و بعد از اون کارشناسی بورس. هر چند که در دانشگاه هیچی یاد ندادند . خیلی از استادها اصلا فرق سهام و بورس رو نمی دونستند . میگفتند شما باید بورس بخرید . یواش یواش سرمایه ام بیشتر شد . پدرم هم پولی در اختیارم گذاشت و گفت تا دو سال سودش مال خودت و بعد از دو سال اصل پول منو برگردون . سنگ هم  بهم پول داد تا مبلغ سرمایه گذاریم رو در این بازار بیشتر کنم . در ابتدا با 500 هزار تومان شروع کرده بودم و این مبالغ دریافتی از پدرم و سنگ میزان پولم رو خیلی بالا برده بود . تا سال 92 همه چیز بالا و پایین خوب بود . سود و ضرر کنار هم بودند. سال 92 سال جهش قیمتی پالایشگاهی ها و پتروشیمی ها بود و من از روی نادانی 80% سبدم رو پالایشگاهی خریدم و چند روز بعد نمادها بسته شدند و یکسال بعد در 27 اسفند نماد  پالایشگاهی ها باز شدند و من با ضرر کامل فروختم . و این چنین بود که نه تنها سرمایه اولیه خودم بلکه پولی که سنگ و پدرم هم داده بودند کاملا دود شد رفت هوا . موضوع رو به پدرم گفتم . گفت اشکال نداره در کار پیش میاد . من چیزی نمی خوام . سنگ هم حرفی نداشت . میگفت از شرایط بازار تجربه کسب کردی و به هر حال این بازار این حالت ها رو هم داره . کل پولی که برام باقی مونده بود 2 میلیون شده بود . اون روزها شرایط مالیمون هم بد بود یک و نیم رو کشیدم بیرون  و شد چسب زخمی برای گوشه ای از زندگیمون و حالا من بودم و علاقه به این بازار. سال 94 با سنگ دو تایی کاری رو شروع کردیم . خوب بود ولی اونقدر بدهی داشتیم که نمیشد پولی جمع کنم و وارد بشم . با همون میزان پول خرید و فروش میکردم . به نظرم مضحکانه میومد . مثلا 10% سود میشد 30 هزار تومان . اما ناامید نمیشدم . تا اینکه یکسال بعد دیدم دقیقا 87% سود در یکسال بدست آورد. کمی هم خودمون اضافه کردیم و مبلغ رو به یک میلیون رسوندیم و مجددا شروع کردم . شاید به نظر اون همه تحلیل و بالا کردن نمودار برای یک میلیون کار مضحکانه ای به نظر میرسید اما برای من هدفی در پی داشت . و خدا رو شکر تونستم در اون زمانی که مشخص کرده بودم به اون میزان سودها برسم . هر چند که باز به خاطر شرایط بد بازار و خبرها و تحریم و هزار تا مورد دیگه ضرر و بسته شدن نماد دیگه عادی بود . ولی از گذشته درس گرفته بودم .  در دو سال گذشته هم به خاطر مسائلی دیگه با سنگ کار نکردم و اون کاری که سال 94 شروع کرده بودیم تقریبا تموم شد . حالا الان در فکر یک کار جدیدم . اما سنگ بشدت مخالفه . میگه به آینه آسیب میرسه . وظیفه تو فقط بزرگ کردن آینه است . راستش از زمانی که باردار شدم تا امروز کمی آزادی هام محدود شده و این بشدت حالم رو بد کرده . اجازه کار کردن ندارم . اجازه رانندگی ندارم و ...

واقعا نیاز دارم برای خودم یک آب باریکه مطمئن داشته باشم . با وجود مخالفت زیاد سنگ اما من درخواست خودم رو برای اون شرکت برای گرفتن نمایندگیشون فرستادم . البته باید  در یک آزمون هم شرکت کنم که من ترجیح دادم آزمون آبان ماه رو شرکت کنم و به خواست خدا اگر موافقت کردند تا آخر سال این کار رو شروع کنم .

بعد از بدنیا اومدن آینه تصمیم داشتیم هدیه هایی که بهش میدن رو براش بیمه عمر بخریم . اما سرانجام براش سهام خریدم . خدا رو شکر در این روزها اوضاع بازار هر چند خیلی دستوری اما خوبه . حواسم به سرمایه پسر کوچولو هست .


راهنمایی لطفا

این روزها آینه آماج بشکون و گاز و هرزگاهی سیلی از طرف دختر عموشه. البته اون بچه هم فقط یکسال داره و همه این اعمال رو به منزله ناز و بوس کردن میدونه . عاشق اینه که آینه رو بغلش بدم . بهش میگم بیا بشین جلوم تا داداشو بغلت بدم . اون هم میاد و میشینه و پاهاش رو دراز میکنه و منم آینه رو میزارم رو پاهاش و دستاش. البته با مراقبت کامل . اما اگر زمین باشه دیگه کنترل کردنش سخت میشه و تا میایی یک دستش رو مهار کنی با دست دیگه ضربه رو میزنه . جدیدا هم به پستونک آینه گیر داده . وقتی بیرون از خونه میریم پستونک هم میبریم تا اگر گریه کرد بتونیم سریع آرومش کنیم . حالا این خانم وقتی آینه رو با پستونک میبینه با زور میاد از دهنش میکشه بیرون و تو دستاش میچلونه و هزار جاش میزنه و آخر سر با جیغ میگه من باید بزارم تو دهنش. مواقعی با کلی کلک و حواس پرتی میتونیم پستونک رو ازش بگیریم اما مواقعی هم بلاخره در مقابل جیغ های بنفشش کوتاه میاییم و با احتیاط و مراقبت از حرکت های اضافه اش میاد و به زور میکنه داخل دهن آینه . البته بیشتر از اینکه داخل دهن بره ، داخل دماغ و چشمش میکنه . آینه عموما با هیچ کدوم از این حرکت های دختر عموش مشکلی نداره و همش رو با لبخند و بی تفاوتی پاسخ میده . حتی وقتی ازش سیلی محکمی خورد(البته قرار بود فقط یک ناز کوچولو باشه) فقط نگاه کرد . اما به محض شنیدن صدای جیغش بشدت میترسه و گریه های سوزناک میکنه . از شانس بد ما دختر عمو زیاد اهل جیغ کشیدنه .چنان جیغ هایی میکشه که باباش داخل گوشاش پنیه میزاره . پس آینه واقعا حق داره از صداش بترسه .

من کلا آدم زیاد حساسی نسبت به اقوام درجه یک خودم و همسرم نیستم . چارچوب کلی دارم . تا زمانی که اون چارچوب حفظ بشه مشکلی نیست . نسبت به آینه یک سری حساسیت های مادرانه دارم . مثلا مادر سنگ همیشه وقتی در خونه شون مهمان هستم و می خوام پوشک آینه رو عوض کنم ، میاد و آینه رو میبره میشوره و میگه حالا که اینجا مهمونی از دستت کمتر کار بکش و استراحت کن .که خیلی از این محبتش خوشحال میشم, اگر خیلی راحت اجازه میدم که دختر کوچولو بیاد سمت آینه به خاطر همین عدم حساسیت به مسائل طبیعی هستم وگرنه از بی مسئولیتی و بی خیالیم نیست . همیشه میگم فقط مواظب سرش باشید که بهش ضربه نزنه الباقی نهایتا یک ناز بشکونی و یک بوسه گازی هست . دو ماه دیگه که خواهر همین دختر کوچولو بدنیا بیاد ، آینه هم همین رفتارهای غریزی و محبت آمیز رو نسبت به اون خواهد داشت.

این روزها درگیر گشت و گذار برای خریدن یک صندلی ماشین برای آینه هستیم . متاسفانه آینه بیشتر از 20 روز از کریرش استفاده نکرد . اصلا نشستن داخل کریر رو دوست نداشت . به همین خاطر مجبوریم هر جا که بریم من آینه رو داخل ماشین بغل بگیرم و با توجه به وضعیت دستم و خواب رفتن های یهویی اش و ترس اینکه مبادا از دستم بیفته و مهمتر اینکه دیگه برای رفتن به جایی مجبور به هماهنگ کردن با سنگ به عنوان راننده   نباشم ، تصمیم گرفتیم صندلی بگیریم . نهایت هزینه ای که مد نظر گرفته بودیم  کمتر از یک تومان بود . دیروز کل خیابون بهار رو گشتیم و تک تک مغازه ها رو رفتیم و قیمت گرفتیم  و متوجه شدیم که صندلی مناسب آینه باید از بدو تولد باشه . صندلی دلیجان دو مدل داشت . یک مدلش که نزدیک 250 بود برای 9 ماه به بالاست و نوع دومش که در رنج 320 بود از بدو تولد بود و سه حالت خواب داشت . فروشنده آورد گذاشت زمین و حالت های مختلفش رو نشونمون داد و گفت کوچولوتون رو بزارید داخلش. متاسفانه آینه داخلش مثل کریر رفتار کرد . یعنی اونقدر پا زد تا لیز خورد و اومد پایین . یعنی حتی در حالت خواب صندلی هم تمام پاهای آینه از صندلی آویزون بود . به فروشنده گفتیم که داخل کریرش هم نشست و دقیقا همین مشکل رو باهاش داشتیم که پیشنهاد داد از فکر دلیجان خارج بشیم . صندلی دومی که پیشنهاد داد صندلی bolen بود . قیمتش رو گفت 1100. گفت از 9 تا 38 کیلو هست و برای الان کوچولوی شما مناسب نیست ولی چون 5 تا حالت خواب داره و حالت خواب کامل داره شاید بتونید استفاده کنید . مجددا آینه رو داخلش گذاشت و کمربندش رو هم بست . حالت خواب کاملش زیاد حالت خواب نبود و آینه کاملا نشسته بود . اگر الان 9 ماهه بود بی شک همین رو براش می خریدیم اما برای این سن اصلا مناسب نبود . قیمت های بالاتر چیزهای بهتر و خوبی داشت . مثل چیکو ، مکسی کوزی و ... اما گفتیم اصلا پیشنهاد نده و اصلا نگاه هم نکردیم . چون واقعا نمی خواستیم اون همه هزینه کنیم . در مغازه های دیگه مارک های دیگه ای هم بود که ما نهایتا به دو تا صندلی توجه مون جلب شد . اولی  ب ب کانفورت بود که 0 تا 18 ماه بود . خواب کامل داشت . وقتی آینه رو داخلش قرار دادیم راحت بود داخلش. نصبش توسط ایزوفیکس بود و قیمتش 700 تومان (دیجی کالا همون رو زده یک تومان، رنگش بنفشه البته ما رنگ قهوه ایش رو پسندیدیم ) و دیگری صندلی evenflo بود .بی نظیر بود و راحت . قیمتش رو گفت 1180 . گفتیم بریم فکرامونو بکینم تا آخر هفته بریم خرید کنیم . فعلا در حال تحقیق و مقایسه و گشتن قیمت ارزانتر برای اون دو تا صندلی مد نظرمون هستیم .

کسی از دوستان تجربه ای در مورد صندلی کودک داره ؟؟؟

کی درست میشه

اوضاع اقتصادی خیلی بد شده . قشر متوسط دارن ضعیف میشن و قشر ضعیف، ضعیف تر . هیچ کس هم انگار به فکر نیست . اجاره خونه ها سرسام آور بالا رفته . قیمت کالاهای اساسی بالا رفته . خیلی از اجناس در بازار نیست . نه اینکه نباشه ، هست ، ولی چون قیمت ها بالا رفته نمی فروشن تا قیمت جدید تعیین بشه . یکی نیست بهشون بگه آخه آدم ناحسابی، این جنس رو به قیمت قدیم خریدی چرا باید به قیمت جدید بفروشی. این تحولات ارزی هم که دولت راه انداخته به نظر من فقط جنبه نمایشی داره . یه مدت مردم آروم میشن و بعد باز فاز دوم شروع میشه. کی یادش میاد که در این مملکت چیزی گرون شده باشه و بعد ارزون بشه و به قیمت قبلش برگرده . از وقتی اوضاع دستم اینطوری شده تصمیمون برای خرید ماشین ظرفشویی بیشتر شد . در خیابان جمهوری تقریبا همه مغازه ها گفتند فعلا موجودی نداریم . ما هم مثلا باور کردیم .یکی از همسایه های مادرم سه واحد خونه داره که اجاره داده . هفته گذشته میگفت از املاکی زنگ زدند که موعد مستاجرهاتون رسیده و قیمت ملک و اجاره رفته بالا و میتونی در شرایط فعلی 700 بزاری رو اجاره . میگه گفتم خدا رو خوش نمیاد .جلوی چشم خودم یکی از این مستاجرها 6 صبح میره 2 شب بر میگرده . سه شیفت کار میکنه . چطوری من میتونم رزق و روزی زن و بچه اون رو در گرونی ازش بگیرم . میگفت چند روز بعد خود مستاجر اومده بود و گفته بود میدونم قیمت اجاره بالا رفته هر چقدر بگید من پرداخت میکنم . ایشون هم گفته بود خودت چقدر در توانت هست که اضافه کنی. مستاجرگفته بود 200 تومان اضافه کنم . و این هم قبول کرده بود . اون دو تا مستاجر دیگه اش هم گفته بودند ما میتونیم 300 اضافه کنیم وگرنه مجبوریم بلند شیم . این هم گفته بود هر چقدر که در توان خودتونه به مبلغ قبلی اضافه کنید . ایکاش همه مالکین این همه با فهم و شعور بودند . بنده خدا نه سواد داره نه ثروت زیاد. ولی چون قلب بزرگی داره خدا همیشه هواش رو داره . میگفت دولت که به فکر نیست حداقل خودمون با خودمون مهربون باشیم . فهم و شعور تحصیلات بالا نمی خواد . فقط و فقط انسانیت می خواد . خدار وش کر در بیشتر جاها گیلاس تموم شد . گیلاس کیلویی 30 تا 35 تومانی در جاهای روبه پایین تهران رو کی می تونست بخره . حالا قیمت گیلاس در شمال شهر جای خود دارد. با این قیمت ها خوردن میوه شده حسرت یک عده از خانواده ها . کسی رو می شناسم که شوهرش فوت کرده و چون بیمه فقط 10 سال رد کرده بود حقوق ده روز رو میگیره . فکر نکنم بیشتر از 350 تومان باشه .آیا با این پول میشه یک خانواده 11 نفره با عروس و داماد و نوه رو اداره کرد . خدا خودش به دادمون برسه . دزدی هم که انگار شده نمک کشور. ساده ترین دزدی ها در بیمه ها داره اتفاق میوفته . پدرم با 40 سال سابقه کار رفته بازنشستگیش رو درست کنه دیده فقط 21 سال براش بیمه رد کردند . میگه قرارداد همه این سال ها هست اما دستمون به جایی نمیرسه . پرینت بیمه رو گرفته بود داشتیم میدیدم . گریه داشت . مثلا دو ماه رد کردند یک ماه رد نکردند . سه ماه دادند یک ماه ندادند . هیچ کس هم جوابگو نیست . سازمانشون که میگه ما رد کردیم . بیمه هم میگه بدست ما نرسیده . یا بیمه خود ما . تیر ماه هزینه کلی بیمه تکمیلی رو برای یکسال ازمون میگیرن . حالا که می خوام استفاده کنم میگن تا آخر شهریور لیست رو رد نمی کنیم . آخه چرا . چرا باید اون همه پول در حسابتون بمونه و من مجبور بشم هزینه آزاد بکنم . الان هم به خاطر همین موضوع و اینکه میدونم اگر خودم هزینه فیزیوتراپی رو بدم ، پشت گوشم رو دیدم پول بیمه رو هم میبینم ، صبر کردم تا بیمه تکمیلیم رو رد کنند بعد معرفی نامه بگیرم برم. اینا نمونه های کوچولوی دزدی هستند وگرنه اونقدر در این سال ها پیشرفت کردیم که از میلارد ریال اختلاس به میلیار دلار اختلاس رسیدیم .

خدایا، با این وضعیت بشدت نگران آینده هستم . خدایا خودت به دادمون برس

تو موفق میشی-تلاش کن

بعد از کار در معدن، از دیدگاه من غلتیدن دومین کار سخت در دنیا محسوب میشه. آینه کوچولو یک هفته ای است که شروع به غلتیدن کرده و در این یک هفته رشد چشمگیری داشته . خودش دستش رو می تونه از زیرش بکشه بیرون و صورتش رو به زمین میکشه و پاهاش رو عقب و جلو میکنه و چند سانتی میاد جلو ولی چون هنوز بلد نیست دستاش رو هم با حرکت پا جلو بیاره و همچنین از سینه اش به جای صورتش برای جلو اومدن  استفاده کنه خسته میشه و غرغر میکنه . یعنی اونقدر این حرکت جدید براش جذابه که روز و شب برای تکرارش نمی شناسه . قبلا هر موقع از خواب بیدار میشد دستشو میکرد داخل دهنش الان از سمت راست می چرخه و اونقدر تلاش میکنه که موفق بشه و چنان عرقی میریزه که انگار کوه جابجا کرده و کلا بعد از سه چهار بار تلاش و موفقیت خسته میشه و نیم ساعتی خواب قیلوله میکنه . دو روز اول فکر میکرد اگر سرش رو به سمت راست برگردونه می تونه بچرخه و بعدش اونقدر سرش رو به راست می چرخوند که بدنش هم  پهلو میشد و بعد به جای اینکه با پا تلاش کنه با سر مجددا تلاش میکرد و صورتش رو به تشک می چسبوند و وقتی میدید نتیجه حاصل نشد گریه میکرد اما حالا حرفه ای از پاهاش برای چرخیدن روی شکم استفاده میکنه .

انشالله همه به زودی زود طعم شیرین نی نی داشتن رو بچشن.

پ.ن : الان داشتم در سایت های مختلف مطالبی در مورد سن غلتیدن می خوندم نوشته بود 4 ماهگی. اما باید گفت هر بچه ای ویژگی ها و توانایی های خودش رو داره و نمیشه بچه ها رو با هم مقایسه کرد . یکی زود دندون در میاره یکی زودتر راه میره . پس نباید بچه ها رو با هم مقایسه کرد


نهمین سال یکی شدن

سه شنبه نهمین سالگرد ازدواجمون بود . امسال بر خلاف پارسال اصلا حس و حال هیچ کاری رو نداشتم حتی کیک پختن. دستم شدید درد میکنه . از بعد از زایمان دست راستم شبا خواب میره و سنگین میشه و بیشتر اوقات درد وحشتناکی داره . هفته گذشته رفتیم پیش ارتوپد و بعد از عکس گفت آرتروز گردن داری. دستت هم به احتمال زیاد کانالش تنگ شده . نوار عصب نوشت که بعد از انجامش مشخص شد هر دو دستم دچار تنگی کانال شده . البته دست راست بیشتر . پیشنهاد عمل داد . گفت اگر عمل نکنی نهایت تا 5-6 ماه میتونی باهاش کنار بیایی و باز نهایتا کارت به عمل کشیده میشه . اما گفتیم بچه کوچیک داریم و نمیشه که گفت پس باید فعلا بری فیزیوتراپی یک دست بند طبی هم نوشت که باید برای دستم بسازند . برای گردنم هم یک گردنبند بادی تجویز کرد که شبا ده دقیقه استفاده کنم و تا اطلاع ثانوی قید استخر و آب بازی  رو هم بزنم . شب دیدم سنگ با یک دسته گل خوشگل اومد خونه و بهم تبریک گفت و گفت آماده شو شام بریم بیرون . گفتم شام قیمه درست کردم . موندیم خونه . گفت ایکاش کیک می پختی . گفتم دستم خیلی درد میکرد نتونستم . دیگه اون شب به همون منوال گذشت . چهارشنبه صبح بیدار شدم و یا علی گفت و خونه رو تمیز کردم و یک کیک زعفرونی درست کردم و رفتم یک دوش گرفتم و بعد از مدت ها یک ماسک مو زدم و دستی به صورتم کشیدم و آینه رو هم آماده کردم و منتظر سنگ نشستم . تا اومد کمی نشستیم و چایی و کیکی خوردیم و حرف زدیم و چون دیگه برای شام میلی نداشتیم تصمیم گرفتیم بریم پارک پیاده روی.

یک خاطره از دوران عقدم بنویسم تا یادم نره .

زمانی که عقد کردم دانشجوی قم بودم . سنگ کارم رو پیگیری کرد و از بند پ استفاده کردم و انتقالی گرفتم برای تهران . تابستون بود و باید میرفتم قم برای پیگیری کارهام که برای اولین بار سنگ گفت منم باهات میام . چهار ماه بود عقد کرده بودیم و این اولین باری بود که باهام جایی به این دوری میرفتیم . ماشین نداشت و پدرش هم ماشینش رو به سنگ نمیداد . گفتم با اتوبوس بریم . گفت من با اتوبوس نمیرم . کلا با اتوبوس دوست نداره جایی بره . رفتیم ترمینال جنوب و گفت با این تاکسی های بین شهری بریم . گفتم باشه . گفت دربست میگیرم که راحت باشیم . گفتم آخه گرون میشه .گفت فدای سر خانمم . می خوام با خانمم خوش بگذرونم . ماشین رو گرفت و تاکید کرد حتما باید با کولر باشه . ماشین اومد خواستیم سوار بشیم در عقب رو باز کرد . من سوار شدم . در رو بست رفت جلو نشست . گفتم نمیشینی پیشم . گفت نه راحت باش. منم جلو راحت ترم . کلا مثل مردهای قدیمی عشق جلو نشستن داره. رسیدیم قم . هوا خیلی گرم بود. گفتم تشنمه. گفت فعلا بریم کارهای دانشگاه رو انجام بدیم .رفتیم دانشگاه.سنگ گفت من بیرون وایمیستم شما برو کاراتو بکن . من رفتم و یک ساعتی کارام رو انجام دادم و برگشتم . زنگ زدم کجایی گفت حوصله ام سر رفت اومدم فلکه بستنی . داخل یک کافی شاپ هستم . ماشین گرفتم رفتم اونجا . تا رسیدم و خواستم بشینم گفت بریم . گفتم عزیزم من خسته ام و خیلی تشنه و گرسنه هستم . یادمه دم ظهر بود . گفت پس بلند شو برگردیم تهران . گفتم بزار چیزی بخورم گفت میریم میدان 72 تن اونجا چیزی می خرم . بلند شد و رفت و سان شاین و آب طالبی رو که خورده بود حساب کرد و من در حالیکه از شدت تشنگی داشتم هلاک میشدم اومدیم بیرون . چند باری خواستم خودم برم یک آبی آب میوه ای برای خودم بگیرم گفتم زشته بهش بر می خوره . ماشین گرفتیم اومدیم میدان 72 تن . اونجا ماشین های تهران وا میستند . رفتیم سمت تاکسی ها . دیدیم فقط یک تاکسی هست . راننده گفت اون خانم و آقا هم می خوان برن تهران . منتظر دو نفر بودیم تا ظرفیت تکمیل بشه . سوار شید . اون دو نفر یک زن و شوهر 50-60 ساله عرب بودند . هیکل سه برابر من . مرد عرب فارسی بلد بود. رفت جلو سوار بشه که سنگ گفت شما بفرمایید پیش خانمتون تا در طول مسیر حوصله شون سر نره و خودش سریع پرید جلو نشست و من و اونا عقب نشستیم . البته اونا نشسته بودند . من در حال له شدن بود م . باد کولر که به من اصلا نمیرسید و فشار ناشی از تکون خوردن اون دو نفر هم داشت استخوان پهلوم رو میشکست . همه اینا یک طرف برام حتی آب هم نخرید و من به معنای تمام کلمه تشنه رفتم و تشنه و گرسنه برگشتم . رسیدیم تهران . تاکسی ها میرن پایانه جنوب . اونجا هم دربست گرفت اومدیم خونه ما .مامان برامون شربت آورد و گفت ناهار آماده است من ناهار جایی دعوتم خودتون بکشید و بخورید . مامان رفت و من هم یک دل سیر آب خوردم و سنگ هم جلوی تلویزیون زیر باد کولر دراز کشیده بود . گفتم من برم یک دوش بگیرم بدنم خنک بشه بعد ناهار بخوریم گفت باشه راحت باش. رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون و موهام رو خشک کردم و یک لباس خوشگل پوشیدم و یک آرایش ملایم کردم و اومدم دیدم سنگ همچنان جلوی تلویزیونه. گفتم بیا ناهار بخوریم . بدون اینکه نگاهی بهم بندازه گفت من گرسنه بودم کشیدم خوردم . تو برو بخور. نمی دونم چرا اون دوران نکشتمش. یعنی دوران عقد و نامزدی سنگ یک بچه پاستوریزه به تمام معنا بود . هرزگاهی این خاطرات رو برای خودش تعریف میکنم خودش کلی میخنده. سنگ آدم خیلی دست و دلبازیه ولی واقعا اون زمان بلد نبود باید چیکار بکنه .

برم که آینه بیدار شد