honey moon7

هفته گذشته سنگ پیشنهاد داد که برای فرار از این گرما و  عوض شدن حال و هوامون و کمی آرامش اعصاب چند روزی بریم دیزین . من هم برای این هفته هتل رو برای دو شب رزرو کردم .

 پنجشنبه خونه مامان اینا بودیم و چون جمعه کلاس داشتیم شب خوابیدیم . از ساعت 12 شب آینه تب کرد . با تن شویه و دارو تا ساعت 3 صبح تبش رو کنترل کردیم  ولی از ساعت 3 تبش بالا رفت بطوریکه سنگ برداشت برد حمام و بدنش رو شست . بعد هم وسایلمون رو جمع کردیم و اومدیم دارو خریدیم و برگشتیم خونمون .ساعت 6 صبح تبش قطع شد و تونست بخوابه و ما هم نتونستیم کلاس رو حضوری  بریم  و آنلاین کلاس رو بودیم .  جمعه هم به تب آینه و اضافه شدن سرفه گذشت . بطوریکه گفتیم اگر حال آینه خوب نشد سفر رو کنسل کنیم که خدا رو شکر صبح شنبه سرحال از خواب بیدار شد .

شنبه 25 / 1401/4

از اونجایی که اتاق رو ساعت 2 تحویل میدادند و مسافت کمتر از 2 ساعت بود سنگ رفت سر کار . من هم خونه رو مرتب کردم و ناهار رو آماده کردم و وسایل رو جمع کردم  . من برای سفر حتما ملافه و رو بالشی و پتو و رو فرشی میبرم .  ساعت 12 سنگ اومد و بعد از خوردن ناهار بسم الله گفتیم و حرکت کردیم . ماشین رو هم داده بودیم برای سرویس و خیالمون راحت بود . از گچسر ماشین یک دفعه شروع به ریپ زدن کرد بطوریکه ما 10 کیلومتر مسیر باقی مونده رو در یکساعت رفتیم .رسیدیم هتل و اتاق رو تحویل گرفتیم و وسایل رو جابجا کردیم و من و آینه کمی دراز کشیدیم و سنگ با کسی که ماشین رو سرویس کرده بود تماس گرفت و اون هم گفته بود چیکار کنه و ماشین درست شده بود . ساعت 5 رفتیم محوطه هتل و از کوه رفتیم بالا و نزدیک رودخونه رفتیم و پاهامون رو داخل آب گذاشتیم . بعد اومدیم پایین و رفتیم کمی خوراکی و هله هوله خریدیم ( آینه به محض ورود به اتاق رفت در بخچال رو باز کرد و دنبال مینی بار میگشت و وقتی دید چیزی نیست کلی ناراحت شد ما هم رفتیم و خوراکی خریدیم و دور از چشم آینه داخل یخچال چیدیم و بچه کلی خوشحال شد و گفت هتل یادش رفته بود، من و که دیدن یادشون افتاد خوراکی ها رو بیارن ) . دوربین دوچشمی رو هم برده بودیم و تا ساعت 10 شب در محوطه مشغول تماشای ستاره ها بودیم واز سکوت و خلوتی فضا لذت میبردیم . کلا دو سه تا خانواده در کل هتل بودند و بسیار خلوت بود .

سنگ در سفر دوست داره تمامی وعده های غذایی رو در رستوران بخوره  اما اینبار به خاطر قیمت بالا و کیفیت واقعا پایین  غذا راضیش کردم که خودمون درست کنیم . قبل از سفر رفتیم یک گاز رومیزی سفری  pr خریدیم . تن ماهی  و کنسرو برنج و خورشت قیمه  و لوبیا چیتی  برند هانی کارا هم خریدیم . برای شام برنج و قیمه رو در آب جوشوندم و بعد ریختم داخل ماهیتابه و مخلوط کردم و مجددا گرم کردم و خوردیم . برای ما سه نفر اندازه بود . نه اونقدر کم بود که گرسنه بمونیم و نه اونقدر زیاد که اضافه بیاد . ( طعم خورشت قیمه خوب بود . برنج با جوشاندن اصلا گرم نشد . وقتی باز کردم دیدم کامل بهم چشبیده  و کمی سفت هست خورشت رو ریختم روش  و کمی هم آب ریختم و یه جورایی گذاشتم در زمان کم دوباره دم بکشه . ولی خوب بود . بعد از شام هم میوه  و چایی خوردیم و ساعت 1 خوابیدیم

یکشنبه  1401/4/26

از ساعت 4 صبح با بدن درد شدید از خواب بیدار شدم . بطوریکه حتی نتونستم نماز بخونم . سنگ با صدام بیدار شد بهم مسکن داد  . تا حوالی ساعت یک ریع به هفت بیدار بودم و بعد خوابم برد که با صدای آینه و تکوناش بلند شدم . هر چقدر التماس کردم بزار بخوابم همش میگفت ببین خورشید خانم اومده صبح شده . البته واقعا ویوی بسیار زیبای هتل هم تاثیر گذار بود . بیدار شدیم و کمی در بالکن نشستیم و بعد رفتیم کمی در محوطه قدم زدیم و رفتیم برای صبحانه  . بعد از صبحانه ،‌بنا به برنامه شب قبل  به سمت چالوس حرکت کردیم . ولی ماشین باز دچار مشکل شد . با بابام تماس گرفتیم و مشکل رو گفتیم . گفت هواگیر باک خراب شده . باید ببرید پیش کسی که تعمیر باک میکنه براتون عوض میکنه . میتونید در باک رو باز بزارید و برید  ولی چون بلد ماشین نیستید اگر مشکلی در راه پیش بیاد میمونید . بهتره نرید . ما هم حرف بابا رو گوش کردیم و به هتل برگشتیم . به سمت تله کابینها رفتیم که گفتند به خاطر نبود مشتری و خلوت بودن تعطیل هست و فردا از ساعت 10  صبح شروع بکار میکنه . دوچرخه کرایه کردیم و کمی گشتیم . برای ناهار هم رستوران هتل رفتیم و بدترین غذای عمرمون رو خوردیم . شنیسل مرغ سفارش دادیم . در روغنی که ماهی سرخ کرده بودند و مونده بود سرخ کرده بودند بو و طعم وحشتناکی داشت . بعد از ناهار  رفتیم سمت روستای وارنگه رود . عمق آب در قسمتی از رودخانه کم بود و جریان آب هم پایین   و ما هم رفتیم و کلی داخل آب توپ بازی کردیم و به قول آینه خودمون رو آبی کردیم و برگشتیم هتل . سنگ وان رو پر کرد و یکساعتی هم آینه اونجا رفت و در عالم کودکانه خودش شنا کرد بطوریکه با گریه آوردیمش بیرون .ساعت 7 مجددا رفتیم بالای کوه و چندتایی اسب دیدیم . دنبال صاحبشون گشتیم تا اجازه سوار شدن آینه رو بگیریم اما پیدا نکردیم . مجددا برای آینه دوچرخه کرایه کردیم  و کمی بازی کرد و ما باز با ستاره ها مشغول شدیم و ساعت 10 رفتیم بالا . برای شام من و آینه تن ماهی خوردیم و سنگ لوبیا گرمه . باز تا ساعت 1 بیدار بودیم و بعد خوابیدیم .

دوشنبه 1401/4/27

 از ساعت 2 با گلو درد و سر درد و بدن درد شدید از خواب بیدار شدم . دیدم سنگ هم بیداره . گفت منم همه وجودم درد میکنه . دارو خوردیم ولی تا ساعت 5 هر دو بیدار بودیم و به تمام معنی کلافه . 5 خوابمون برد که باز 7 صبح آینه بیدارمون کرد که خورشید خانم اومده بیدار شید . سنگ نسبتا حالش خوب بود ولی من انگار تریلی از روم رد شده بود . سنگ گفت با این حالت سریع جمع کنیم برگردیم . آینه گفت پس تله سیژ چی میشه  و کلی گریه کرد که بهش قول دادیم هفته آینده میبریمش توچال یا دربند . با کمک سنگ وسایل رو جمع کردیم و رفتیم برای صبحانه . صبحانه امروز سلف بود و بسیار عالی . صبحانه رو خوردیم  و به اصرار آینه کمی در محوطه گشتیم  و  وسایل رو داخل ماشین گذاشتیم و بعد از تسویه به راه افتادیم . خلوت بود و ساعت 10:30 رسیدیم . خونه . در راه از این تست های خونگی کرونا گرفته بودیم که خدا رو شکر برای هیچ کدوممون مثبت نبود . حال من بد بود . سریع دارو خوردم و خوابیدم . ناهار هم قبل از رفتن آماده کرده بودم و داشتیم ساعت 2 با صدای سنگ بیدار شدم . کل بدن دردم از بیت رفته بود و کاملا سر حال بودم . ناهار خوردیم . سنگ خوابید . منم وسایل  رو جمع کردم و دوش گرفتم و باز دارو خوردم و خوابیدم . مجددا با صدای آینه بیدار شدم که میگفت مامان بیا میخوام سورپرایزت کنم . دیدم رفتند کیک خریدند و سنگ دمنوش  درست کرده . کنار هم نشستیم و آینه از شب قبل و دوچرخه سواری گفت و اینچین سفر با کمی بیماری  و با خاطره خوب و تجربه غذای کنسروی( برنج و خورشت ) به پایان رسید .

نظرات 7 + ارسال نظر
مهی یکشنبه 9 مرداد 1401 ساعت 07:56

سلام عزیزم
امیدوارم که بهتر شده باشی
الان سویه های جدید کرونا اصلا توی تست خودشونو نشون نمیدن و تب، بدن درد از همون روز اول فرزندت (با توجه به اینکه هیچ دلیل دیگه ای هم نمیتونسته داشته باشه) نشونه قطعی کروناست
خیلی بهتر و منطقی تر بود که همون اول سفر رو کنسل میکردین- یا حداقل وقتی بعد فرزندت نشونه ها رو توی خودت دیدی، چون قطعا طی این دو سه روز و جاهایی که رفتین مثل رستوران و غیره و اینکه سویه های جدید به شدت و چندین برابر قبلی ها سرایت پذیرن، نفرات زیادی از شما بیماری رو گرفتن که معلوم نیست توی بدن اونها چه رفتاری داشته باشه و تا پای مرگ نبردشون
به امید بهبودی و سلامتی

سلام
حرفتون کاملا درست است و باید کنسل میکردیم ولی چون پسرم حالش از شنبه بهتر. شد و من هم از شنبه شب یعنی در سفر زدن دردم شروع شد
خوشبختانه تنها مسافر هتل ما بودیم و در لابی و رستوران ام نبودیم و فقط در محوطه باز و کوه بودیم ، بنا به شرایط کرونا هم ب لی صبحانه خودمون سفره یکبار مصرف برده بودیم و قبل از سرو صبحانه روی میز می انداختیم
ولی خب حرف شما کاملا صحیح است

لیمو دوشنبه 3 مرداد 1401 ساعت 09:37 https://lemonn.blogsky.com/

کنسرو خیلی خوبه و زمان نمیگیره. من هم بار آخری که میرفتیم سفر سه روزه از مامان خواهش کردم به جای وقت گذاشتن برای آشپزی کنسرو ببریم و اون وقت رو به گشت و گذار اختصاص بدیم.
+ کنسرو های غذایی هانی خیلی خوبن.

من اولین بارم بود که از برنج و خورشت کنسروی استفاده کردم و واقعا تجربه خوبی بود و از این به بعد در سفر و پیک‌نیک استفاده خواهیم کرد

مریم شنبه 1 مرداد 1401 ساعت 03:55

یکی از آرزوهای زندگیم اینه که بچه ام در آینده سحرخیز نباشه هی منو صبح زود بلند کنه من از صبح زود بیدار شدن متنفرم
هرچند اگه یک تار موش به باباش بره همین اتفاق میفته :))

انشالله به آرزوت برسی
اما کلا در دوران شیردهی اونقدر نصف شب بیدار خواهی شد که سحر خیز شدن به شرط خواب کامل شب برات آپشن محسوب خواهد شد

سحر پنج‌شنبه 30 تیر 1401 ساعت 17:03 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

آره عزیزم شاهرود تو الموت نرسبده به دریاچه اوان و قلعه الموت
واقعیتش ما برگشتیم قزوین نموندیم الموت
ولی می دونم می شه اونجا خونه یا سویییتم پیداکرد.
توقزوینم که قطعا هست
انشالله به زودی ماشبن بخرین بیاین
هم شهر نزدیکی هم جاذبه های زیادی داره یادم قبلا برات شمردم
حسینیه امینی ها
سرای سعدالسلطنه
چهلستون
آب انبار های مختلف
کلیسا
مسجد جامع
حمام قجر
خلاصه جا زیاد
طبیعت هم الموت زیباست واقعا
البته الان گرم بود
بهار و پاییز بهتره
دوروز می شه دید

,من دریاچه اوان اومدم اما شاهرود رو ندیده بودم
انشالله بعد از خرید ماشین یکی از مقصدهای قزوین هست
ممنون از راهنمایی

فرزانه پنج‌شنبه 30 تیر 1401 ساعت 08:18 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

سلام. خدا رو شکر که با وجود مریضی خوش گذشته بهتون
متاسفانه بعد از این گرونی ها اوضاع رستوران ها واقعا بد شده . قیمت های خیلی بالا و کیفیت خیلی پایین !!

سلام ، ممنون
نظارت روی رستوران ها نیست ، واقعا غذایی که برای ما آوردند بو و رنگ بدی داشت ، کاملا معلوم بود مرغ تازه نیست ، و به قول شما قیمت بالا و کیفیت فاجعه

سحر سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 18:21 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

بلا دور باشه.با هر بدن دردت منم دردم گرفت
اما خداروشکر خوش گذشت و سفر خوبی بوده

خدا رو شکر به پسرم خیلی خوش گذشت
اما تا همین الان مریضی دمار از روزگارمان آورده ، هرچند که زندگی ادامه داره

ربولی حسن کور سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 17:18 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
چه بدموقع مریض شدین
اما باز هم خداروشکر که همه چیز به خوبی تموم شده

سلام
با تمام درد و سختی سعی کردم حال خوبی از خودم در طول سفر نشون بدم ولی از دوشنبه ظهر که رسیدیم خونمون حال هر سه بد شد و هر سه تاییمون رفتیم دکتر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.