از همه طرف

از اواخر تیر ماه که کرونا گرفتم ،وضعیت ریه ام بدتر شد . صداهاش- سنگینی -درد شدید لگن موقع سرفه -دکتری که تا اردیبهشت سال آینده وقت نداره - دارویی که نیست و حتی دو ماه بعد از تاریخ انقضاش هم استفاده کردم . و الان مجددا به همراه آینه سرماخوردیم . دو هفته ای هست که هر دو با علایم نزدیک بهم مشغول خوردن دارو هستیم . هر چند که برای سه شنبه برای آینه وقت گرفتم ببرم دکتر چون دیگه نمیدونم چه دارویی بهش بدم  تا کمی علایمش بهتر بشه . خودمم باید برم دکتر هرچند که شدیدا نیاز به خواب و استراحت کافی دارم که عملا خواب با بیماری آینه و گرفتگی بینی و شب بیداری ها و کلافگی هاش عملا برام رویا شده . الان در حالتی هستم که تا آینه میخوابه منم سعی میکنم بخوابم اما خب خواب های کوتاه با بیدار شدن با صدای گریه سردرد هم بهم اضافه کرده . انشالله همیشه بچه ها سالم و سلامت باشن .

از سرما هم نگم . رادیاتور اتاق آینه عملا از کارافتاده و هیچ گرمایی نداره و در نتیجه اتاقش شده یخچال . هر چند که اتاق خودمون هم دست کمی از اتاق پسر نداره . البته با همیشه زمستان ها با سرد شدن هوا تشک میندازیم و در سالن جلوی تلویزیون میخوابیم اما امسال واقعا سرد شده و مجبور شدیم در اتاق خواب ها رو ببندیم تا سرما نیاد و اینطوری بخش بزرگی از نور خونه گرفته شده . هممون با سوئیشرت در خونه میشینیم. خدا به همه بندگانی که در این سرما موندند و دسترسی به گاز و وسایل گرمایش ندارن کمک کنه .

این روزها با آینه در مورد صرفه جویی  و درست مصرف کردن صحبت میکنیم . از اینکه اگر ما همه چراغ های خونه رو روشن کنم ممکنه دختر یا پسری در تاریکی بمونه و نتونه مشقاش و بنویسه یا بازی کنه .آب وگاز زیاد براش ملموس نیست  .

مامان با عموش که در مشهد زندگی میکنن تماس گرفته بود . زن عموش میگفت هوا شدیدا سرد هست و مسافر زیاد و جا در هتل ها و مسافرخانه ها نیست و مردم دارن مسافرها رو در خونه هاشون جا میدن . گفت دو شب پیش بچه ها اومدند اتاق های طبقه پایین رو خالی کردند و فرش انداختند و بخاری گذاشتند و رختخواب گذاشتند و دو تا خانواده یکی دو نفره و یکی چهار نفره  اومدند . عموی مامان دو تا پسر داشت که هر دو کارهنری میکردند . حدود 20 سال پیش در گوشه حیاط برای هر کدوم از پسرها دو تا اتاق ساخته بودند که هر کاری که میخواستند انجام بدن اونجا انجام بدن یکیشون مجسمه سازی کار میکرد یکی دیگه معرق . میگفت بعد از عروسیشون شده بود انباری که الان خودشون اومدند و مرتب کردند و خدا روشکر چند نفر پناه گرفتند . میگفت نمیدونم تو این سرما و این وضعیت اصلا چرا میان این سمت . اصلا چرا جلوی حرکت قطار ها و هواپیماها و اتوبوس ها رو از هفته قبل نگرفتند . این روزها باید مهربون باشیم  و هوای همدیگرو داشته باشیم

 راستی حواسمون به حیوانات هم باشه . ما بیشترین حیوون های محیطی مون پرنده و گربه هستند . حالا در روستا ها و شهرستان ها سگ هم هست . حتما براشون غذا بزاریم . کمی ارزن و گندم و نان و برنج باقی مانده از سفره رو میشه ریخت پشت پنجره و کمی آب در بشقاب یا کاسه . برای گربه ها هم ما قبلا تن ماهی میگرفتیم که با بالا رفتن قیمت الان خودمون هم نمیتونیم تن ماهی بخوریم . یک کیلو غذای گربه خریدم و گذاشتم پشت ماشین . هرجا گربه ببینیم یک مشت براشون از اون غذا میریزیم  و در سکوی پارک ها هم میشه این روزها از این غذاها قرار داد .

وضعیت معیشت خیلی ها بهم خورده مواظب باشیم که در حرف هامون دل کسی نلرزه ، چشم کسی خیس اشک نشه ، سر کسی از شرمندگی به زیر نیوفته .

هفته گذشته تولد سنگ بود . خواهر سنگ کیک درست کرده بود و رفته بودیم اونجا . پنجشنبه خونه مامانم بودیم عصر بابا رفت و کیک خرید و گفت تولد سمگ هست اما هر کاری کردیم آینه نذاشت کیک رو ببریم و بخوریم میگفت برای این مامان جونش تولد گرفته چرا شما براش تولد گرفتید . چنان گریه ای میکرد که بیا و ببین . کلا با این وروجک ها داستان ها داریم

چه خوابی بود

دیشب خواب بچه دیدم . یه بچه کوچیک چند ماهه. البته مال دختر همسایه بود .تو خونه قدیمی مامان اینا . توی هال نشسته بودند  جلوی در آشپزخونه . بچه رو گرفتم بغلم خیلی کوچیک بود نهایت 3 ماهه . پاهاش رو گذاشتم زمین بعد شروع کرد به راه رفتن . همه چنان ذوقی میکردند که با صدای خنده جمع از خواب بیدار شدم . آینه کنارمون خوابیده بود . نمیدونم کی اومده بود پیش ما . بغلش کردم و پرت شدم به  آخرای اردیبهشت 97  و بعد یکدفعه یادم افتاد که یک هفته ای هست که از زمان پریودیم گذشته . چنان وحشتزده از جام پریدم که سنگ هم بیدار شد . بهش گفتم . روشو کرد سمت دیوار و گفت بگیر خیالت راحت چیزی نیست . به آینه نگاه کردم چند وقتی میشه که بهم میگه تو داداشم شو ، آبجیم شو ، صداتو شبیه داداشا کن . به کرونا فکر کردم که اگر نبود شاید الان آینه خواهر یا برادر دیگه ای داشت . بعد  بی اختیار دستم رو روی شکمم گذاشتن . دیشب آینه نافش رو نگاه میکرد و میگفت  چرا وقتی نی نی بودم زخمیم کردی ؟ سنگ گفت این نافه و وقتی نی نی بودی و داخل شکم مامان ،مامان از ناف خودش و ناف شما بهت غذا میداد . بعد موقع شام اومده بود شکمش رو به شکمم چسبونده بود و میگفت چرا غذا نمیاد تو دلم و بعد دهنش رو باز میکرد میگفت ببین خالیه . بعد به خودم گفتم اگر موجودی الان در وجودم در حال شکلگیری باشه چی میشه و بعد لبخندی رو لبم نشست  و از خدا خواستم به هر کسی که آرزوش رو داره به زودی معجزه دو خط موازی رو نشون بده . 

برای من هم فقط بهم خوردن هورمون هاست  و تصور و رویاش  در چند روز و یا چند ساعت آینده بهم خواهد خورد .

هدف

این روزها با آینه سوالات فلسفی بازی میکنم . مثلا یک موضوعی رو مطرح میکنم  مثل هوای تمییز بعد در موردش قصه میگم و کتاب میخونم و کارتون میبینه  و بعد سوال رو شروع میکنم  . در فیلیمو یک محتوایی هست که کلیپ هایی با انیمیشن ها و شعرهای قشنگ درست کردند . مثلا برای لوراکس ( موزیکالش- اگر دارید بزارید بچه ها ببینند خیلی جالبه) قسمتی از شعر اینه ( من یک درخت میکارم ایول ایول ایول الله درختم میره بالا پر شاخ و برگ و زیبا تو هم درخت میکاری به به به به ایولله با این همه سرسبزی زیباتر میشه دنیا ) بعد ما در مورد درخت و هوا و تمییزی صحبت کردیم و سوال این شد چطوری میشه دنیا رو زیبا تر کرد و هر بار به نوبت جواب میدیم . فکر کردن آینه تا نوبتش برسه و جواب هایی که میداد شگفت انگیز بود . مثلا میگفت با  کثیف  نکردن هوا - با کمتر بوق زدن تو خیابون - با رنگین کمان - با پروانه های رنگی رنگی - با لبحند زدن - با سلام گفتن و مهربون بودن

 و تقریبا هفته ای یکبار سه ماهی هست که این بازی رو انجام میدیم . به این میگن افزایش قدرت فلسفی در کودکان . بچه ها نباید مثل ما فکر  و عمل کنند . بچه ها باید درست تر از ما فکر و عمل کنند .

پنجشنبه شب خونه مامان داشتیم ظرف ها رو جابجا میکردیم که برادرزاده بزرگم گفت عمه من برای انتخاب رشته ( دبیرستان) چی بخونم  که در آینده پولدار بشم . گفتم هدفت فقط پولدار شدن هست گفت بله . مثلا پزشکی  که پول خوبی توش هست . گفتم هر رشته ای نقاط قوت و ضعف خودش رو داره . اون درصدی از پزشکان که منحصرا طبابت میکنند و وضع مالی خوبی دارن تلاش زیادی کردند . مثلا دکتر فلانی( یکی از دوستانمون که میشناخت) کلی سال درس خوند تخصص گرفت فوشیب های رشته های خودش  رو شرکت کرد و بعد فوق تخصص   . سهامدار بیمارستان شد مطب زد و همین حالا هم، هم داره در دانشگاه درس میده و هم مطب و  یک مرکز دیگه هم بیمار ویزیت میکنه و عمل هاش رو هم داره . با همسرشون هم دانشگاهی بودند و تقریبا تمام مسیر رو با هم طی کردند . سختی مسیرش زیاد هست ولی با سخت کوشی به اینجا رسید و حقیقتا هم بعد از 40 سالگی میتونند به درآمد نسبتا خوبی دست پیدا کنند . شما در هر رشته ای که باشی اگر متخصص رشته خودت باشی علاوه بر دروس دانشگاه بری سراغ مدارک حرفه ای رشته ات  زبان انگلیسی قوی داشته باشی تا حدودی برندینگ دانشگاه داشته باشی( البته به نظر من الزامی نیست تاثیر گذار هست ولی مهارت های حرفه ای مهم تر هست)فن بیان خوب داشته باشی و ... و از همه مهمتر فکرت به سمت توسعه فردیت باشه موفق خواهی بود .

بهش گفتم سه سال آخر دبیرستانت رو فقط رو درست تمرکز کن بعد که وارد محیط دانشگاهی خوب شدی میبینی که دنیات تا حدودی عوض میشه و بعد به خودت و میزان مهارتی که قراره بدست بیاری بستگی داره . دیگه دنیات از چشمک پسری که موهاش رو یه وری کرده بود و تو  فلان خیابون بهت چشمک زد عوض میشه و یاد میگیری که با جنس مخالف خودت میتونی بدون هیچ پیش فرض فکری ارتباط قاعده مند داشته باشی و منطق انتخاب به جای جذابیت میاد سراغت . بعد میبینی با همین منطق شخصیت و مهارت و ارتباط خودت رو ساختی .

بهم گفت چرا خودت اینطوری نشدی . گفتم چون کسی نبود که به من مسیر رو درست نشون بده . منو بابا جون از کلاس سوم دبستان گذاشت کلاس زبان و بعد از سه ترم دفترچه  راهنمای تلفن آورد گفت ترجمه کن و وقتی گفتم بلد نیستم کلی دعوام کرد . من تا آخر دبیرستان زبان رفتم ولی هیچ وقت تحقیری که شدم رو یادم نرفت به خاطر همین دوست نداشتم یاد بگیرم و در حد پاس شدن هر ترم بود برام . ولی زبان روسی رو چون سنگ همراهیم کرد و تشویق میکرد الان در سطح خوبی در مدت 9 ماه هستم .

گفتم تو درست عمل کن که 10 سال دیگه آینه و خواهرت بیان و ببینن تو چه راهی رو رفتی تا موفق شدی نه اینکه مثل امروز من بشینی و بگی از فلان راه برید و اشتباه من و نکنید . 

گفتم تو باید تجربه کنی . اینکه گفتند تجربه را تجربه کردن خطاست زیاد درست نیست . تو هم باید تجربه خودت رو در تناسب سنت داشته باشی ولی نباید خطایی که زندگی کسی رو که داری میبینی بهم ریخته رو تکرار کنی . تو نباید به بهانه تجربه،  مواد  مخدر صنعتی یا سنتی مصرف کنی چون خروجی اش مشخص هست اما تجربه مواردی که جنبه اجتماعی وتبعات محدودیت های خانوادگی ندارن تا حدودی مشکلی نداره .

اون شب کلی با هم صحبت کردیم و تک تک کلماتی که بهش میگفتم رو دوست داشتم کسی بود که در اون سال ها به خودم بگه .من با اینکه فامیل مادریم تحصیلکرده بودند و دخترو پسر خاله ها دکتر و مهندس و استاد دانشگاه داریم و همشون از من بزرگتر بودند ولی همیشه نگاه تو هیچی نمیشی داشتند با اینکه درسم خوب بود . یکبار ننشستند با آدم حرف بزنند . یکبار مسیر رو نشون ندادند . هر وقت سوال میپرسیدم بد جواب میدادند .  دنیای من و سنگ رو یکی از دوستان سنگ عوض کرد . و بعد خودمون بودیم که همدیگرو باور کردیم . ولی اینکه این حرف ها رو در نوجوانی بهمون میزدند تاثیرش بیشتر بود .

شبش تو خونه به حرف هایی که به اون بچه زدم فکرکردم .دیدم چه مسیر سختی در آینده با آینه پیش رو دارم و اون مسیر رو باید از الان براش به زبان کودکی تشریح کنم . آینه قرار نیست من و سنگ بشه آینه قراره آینه بشه و ما باید کمکش کنیم که بهترین خودش باشه