خنده های ریز ریز

 مامان یک عروسک داره که با صدا(هر صدایی مثلا دستامون رو بهم کوبیدن یا زنگ تلفن) آهنگ میزنه و میرقصه و پسرم عاشقشه، اونروز اونقدر صداش رو درآورد که گفتم این عروسک دیونه ام کرد، با عصبانیت گرفتم گذاشتم داخل کمد، صبح بیدار شده رفته در کمد رو باز کرده میگه سلام دیبونه کرده چطوری دیبونه بعد هم به مامانم میگه این دیبونه رو  بده من

کلی خندیدم بلاخص که دیبونه کرده گفتنش خیلی مفهومی بود


این رو بعد از خوندن پست گندم جون یادم افتاد

چند روز پیش هم آینه خونه مامان اینا اومد گفت بهم مکنزی بده، گفتم مکنزی چیه،. دستم رو گرفت برد تن ماهی رو نشون داد(تن ماهیشون مکنزی نبود تحفه بود) بعد رفت دفتر نقاشیش رو آورد با مداد قرمز خط خطی کرد گفت فلفله بعد کوبید رو تن ماهی گفت تنده میسوزه، بده بخورم، خیلی گشممه(گشنمه)

می‌گذرد روزگار

وقتی حرف عمل های مامان مطرح شد و هزینه سه تا عمل رو بالای 100 میلیون دکتر گفت بند دلم پاره شد،. دقیقا دو هفته قبل بود که ما برای تکمیل وجه ماشینمون پول کم داشتیم و حدود 100 ازشون گرفته بودیم و از اونجایی که حساب کتاب مالی مامان اینا رو دارم میدونستم تا حدودی به مشکل میخورن، وقتی اومدم خونه و هزینه و عمل رو گفتم بلافاصله گفتم بابا ما اون پول رو یکجوری جور میکنیم برمیگردونیم، گفتند کدوم پول قرارمون این بود ماشین رو بگیرید بفروشید بهمون بدید الان ما اصلا رو اون پول حساب باز نکردیم و کلا یادش نیستیم،. بابا گفت زن من مریض شده من خودمم پولش رو جور میکنم و چون سه مرحله عمل هست فرصت داریم، در دو روز اول،. هزینه عمل اول رو به حسابم  واریز کرد و کارت خودش رو هم داد بهم، یکی از بهترین ویژگی های خانوادم اینه که در مسائل مالی بهم اطمینان داریم، وقتی بابا پول رو به حسابم ریخت یعنی از اول تا آخر خودت کارهای پذیرش تا ترخیص و پرداختی ها رو انجام بده و باز یک اخلاق خوب دیگه حساب کتاب پس نمیدیم، هر چند که من مینویسم اما کلا ازم ریز هزینه رو  نمیپرسن کلا میگن چقدر شدو تمام.

عمل اول مامان خدا رو شکر خوب بود،. دکتر که می‌گفت خوبِ، هر چند که مامان درد زیادی داره، دستاش احساس برق گرفتگی داره که هم دکتر و هم دوستان گفتند برطرف میشه، کارهای ساده رو نمیتونه انجام بده و مهمترینش دستشویی رفتن هست،. باید من یا بابا همراهش بریم و شلوارش رو پایین بکشیم، از تخت هم از حالت دراز کش خودش نمیتونه بشینه و نیاز به کمک داره، شب ها بیشتر اذیت میشه و بیشتر از 10 بار و شب اول و دوم 15 بار برای دستشویی بیدار میشه یعنی نه خودش خواب داره نه بابا و نه من، البته شب ها بابا اتاق مامان می‌خوابه و از وقتی که میاد تمام کارها رو خودش انجام میده و میگه تو استراحت کن

انشالله همه پدر و مادرها سالم و سلامت باشن،

روحیه شون خوب باشه و سایه شون بالا سر بچه ها

چند وقت پیش با آینه رفته بودم فروشگاه دعوا شد، اونم جلوی ما، مرده داد میزد دهن نهن منو باز نکن شرفت و به باد بدم، آینه رو آوردم این سمت اما همش برمی‌گشت پشت سرش رو نگاه می‌کرد و دعوا رو میدید، چند روز پیش داشتیم با سنگ صحبت میکردیم آینه یک آن اومد بهمون گفت دهن مهنت رو ببند، با عصبانیت بهش نگاه کردیم خجالت کشید سرش رو انداخت پایین، بعد از چند ثانیه خواست خودش رو لوس کنه دید باز بهش کم محلی میکنیم گفت ببخشیدو ما هم بدون هیچ توصیح بخشیدیم

بعضی وقت ها بچه ها انگار خودشون هم متوجه میشن رفتار و کلام محیطی عده ای درست و مناسب نیست پس یادمون باشه در بیرون و حتی داخل خونه مراقب  کلاممون باشیم

از اون روز دیگه این جمله رو اصلا بکار نبرده

مامان

مامان دیروز عمل شد و به خاطر بالا رفتن فشار خون حین عمل بردنش icu ‌

فقط دوبار تونستم ببینمش اون هم در محموع 5 دقیقه نشد

سهیلا جان ما ده سال پیش اون مسیر رو رفتیم اما مال مامان واقعا مشکل درست تشخیص داده شده بودنظر 5 تا دکتر رو پرسیدیم و همشون یک حرف رو تایید کردند

انشالله که همه پدر  و مادرها در سلامت باشن و سایه شون بالا سر بچه ها و زندگی هاشون باشه

دعا کنید

بلاخره دکتر به مامان گفت  عمل

سه تا عمل، دو تا گردن و بعد کمر

مشکل تنگی کانال گردن و نخاعی

حالم خوب نیست، علائم مامان اصلا خوب نیست

درد از بالا به صورت و سر و دست ها زده و میگه صورتم بی حس میشه و درد زیادی در سرم دارم و از پایین پاها و عضلات میگیره و بعضی وقت ها نمیتونه قدم از قدم برداره، فردا قراره دکتر زمان عمل رو بگه هزینه عمل هم که واقعا بالا و در این میان بیمه تکمیلی آشغالی که به هیچ دردی نمیخوره و با  بیمارستانی هم که قرارداد داره دکتر گفت من تکمیلی قبول نمیکنم، گفت بیمه تکمیلی بازنشستگان بدهکارترین بیمه به بخش درمان هست و اکثر بیمارستان ها قبول نمی‌کنند، هر چند که در مقابل هزینه ای که بهمون گفت اون میزان از پوشش بیمه مقدار قابل توجهی نبود اما باز هم میتونست کمکی باشه

از طرفی نمیدونم اون یک یا چند روز بستری در بیمارستان رو باید چیکار کنم، اینکه خودم میمونم شکی نیست اما بابت آینه نگرانم، اول گفتم سنگ نگهش میداره اما بعد دیدم عملی نیست، به احتمال زیاد میزارمش پیش برادرم، رابطه خانمش و دختر دایی ها با آینه خوبه

مامان بشدت از عمل می‌ترسه، بابا هنوز با تمام علائمی که میبینه مثل تمام این سال ها مخالف عمل هست، برادرم مثل همیشه نظری نداره و حتی از خود مامان چیزی نپرسیده و این میان منم و کلی نگرانی و هر روز وصیت کردن های مامان رو گوش دادن و ظاهر مسقره بازی درآوردن و از درون سوختن و دم نزدن