طاعات و عبادات قبول

نماز و روزهاتون قبول

از 15 فروردین باز بابت دست مامان راهی دکتر ها شدیم . اول رفتیم پیش متخصص عروق  و تروما  که گفت مشکل عروق نداره  اما براش فیزیوتراپی نوشت . رفتیم فیزیوتراپی گفت این چیه نوشته ( همکار محترم لطفا 10 جلسه فیزیوتراپی انجام گردد ) نه اسم ناحیه و نه دستگاه ذکر نشده بیمه قبول نمیکنه . مجددا رفتم  پیش دکتر،  چشمم افتاد که کنار مطبش یک جراح شانه و دست هست . سریع رفتم داخل و با کلی التماس برای همون روز وقت گرفتم و مامان رو دید . گفت باید بعد از عمل میرفتی فیزیوتراپی . هر چقدر گفتیم ما اصرار کردیم دکتر میگفت فیزیوتراپی نیاز نیست  باور نکرد . گفت مفصل خشک شده باید فیزیوتراپی کنید و سه مرحله prp. قیمت هر جلسه prp رو هم 1800 گفت که واقعا رقم خیلی زیادی میگرفت . فیزیوتراپی برامون نوشت و برای این هفته برای تزریق وقت داد که تصمیم گرفتیم تزریق رو جایی که با بیمه شون طرف قرارداد هست بریم . مجددا به فیزیوتراپی مراجعه کردیم که گفت بهتره از شنبه شروع کنه اما باز هم میگم این فیزیوتراپی هیچ تاثیری نداره و باید خودم یکسری حرکات کششی و طب سوزنی انجام بدم که اون هم باید جداگانه پرداخت بشه .

کلاس موسیقی آینه از این ترم قیمت خودش رو دوبرابر کرده و واقعا جای تعجب داشت برای همه . سال قبل 700 میدادیم الان 1440  شده . ایکاش قبل از عید حداقل اعلام میکردند و  پیش ثبت نام حداقل یک ترم رو با قیمت قبلی انجام میدادیم .

با یک مهد قرآنی هم صحبت کردم و قرار شد از اول تابستون و یا شاید از بعد از ماه رمضان بره .قیمتش خوب بود و تقریبا از لحاظ زمان بندی مناسب . سه روز در هفته و هر روز 2 ساعت و شامل کلاس قرآن - سفال - تقاشی -کاردستی و بازی  250 تومان ماهیانه .

این روزها به مشق نوشتن علاقه نشون میده و براش یکسری مشق  به صورت ریاضی و نقاشی طراحی میکنم و با اشتیاق میشینه و انجام میده . کتاب های کارش ( حواستو جمع کن) رو هم شب ها انجام میده .

کلاس سفالش رو هم اگر خدا بخواد با شش ماه وقفه مجددا از این هفته شروع میکنه . سال قبل سه جلسه رفت و بعد با گریه گفت نمیرم و حتی از ماشین پیاده نشد با مدیریتشون صحبت کردم گفت سیو میشه و سال بعد بیارین . الان خودش  گفت من دوست دارم برم کلاس سفال و ما  هم هماهنگ کردیم تا جلسات باقی مونده رو بره ولی بعدش دیگه اونجا ثبت نام نمیکنیم و در همون مهد میره سفال . کلاس ژیمناستیک هم به خاطر تداخلش با دکتر مامان در این سال جدید نرفتیم ولی از شنبه آینده اون رو هم به نظم میندازیم .

این روزها ازمون سگ میخواد . اسمش هم مکس باشه و حرف بزنه ( البته بعد از دیدن انیمیشن زندگی مخفی حیوانات خانگی) . بهش میگم سگ ها نمی تونند به زبون ما حرف بزنند میگه نه . دهن دارن میتونن حرف بزنن ببین مکس رو . بهش میگم اگر باغ بخریم یک سگ هم میخریم . دعا کن زود یک باغ بخریم . دستاش رو به حالت دعا بالا میگیره و میگه خدایا به من  کمک  کن بابا مامان باغ بخرن مکس بخرن که حرف میزنه

پنجشنبه بردیمش دندون پزشکی تا دندوناش رو فلوراید بزنه . از وقتی براش مسواک برقی گرفتیم دیگه از صدای براش دندون پزشکی نترسید .  دکتر اینبار کمی کم صبرتر و بی حوصله تر بود و دو بار دعواش کرد . البته راحت رو یونیت میشینه و همکاریش خوبه . وسایل رو که میاورد وارد دهنش کنه این کمی میترسید . البته دکتر بهش توضیح میداد اما کلا به نسبت دفعات قبل حوصله و مهربونی نداشت ( از اون وسیله ای که سرش حالت سوزن هست ولی سوزن نیست و برای برداشتن جرم های دور دندون ها استفاده میشه  میترسید و فکر میکرد سوزن هست ) آخر کار  هم جایزه بهش ندادند که ایکاش حداقل  یک برچسب به دستش می چسبوندند تا خوشحال بشه و چون دکتر بعد از دعوا کردنش گفت دیگه بهت جایزه نمیدم کلا این حرف در ذهنش مونده بود و میگفت گفت جایزه نمیدم و ناراحت بود بود . 300 تومان هم ازمون گرفتند که نسبت به 6 ماه قبل 100  اضافه شده بود .


آرایش

برادر زاده بزرگه ازم میپرسه عمه تا چند سالگی سیبیل داشتی؟ گفتم راستش الانم بیشتر وقتا سیبیل دارم

اما تا عقدم سیبیل داشتم ولی از زمانی که دانشگاه رفتم ابروهام رو مرتب میکردم ( واقعا چرا ؟؟؟؟؟) البته کم مو بودنم بی تاثیر نبود . میگه من کی میتونم موهای صورتم رو اصلاح کنم ، میگم تا ۳ -۴ سال دیگه هر چند که تو بور هستی و ابروهات هم واقعا خوشگل و مرتب هست ، بعد بهش در اینستا کارهای بلید و لیفت نشون میدم  ، گوشیم رو گرفته به مامانش میگه منم برم مژه ها و ابروهام رو این شکلی(لیفت) کنم . مامانش میگه الان نه به وقتش . دم گوشش میگم هر وقت دانشگاه قبول شدی دو تا جایزه پیش من داری . اول میریم برات یک گوشی میخرم  که میشه کادوی قبولی دانشگاه و دوم دوتایی بیاد بچگی هات که میرفتیم استخر و کافی شاپ میریم آرایشگاه و کارهای روز خانومانه انجام میدیم . میگه قول میگم قول بعد رفت کاغذ آورد نوشت رو کاغذ و  ازم امضا گرفت . انگار همین دیروز بود که با ترس بغلش کردم .

و امروز  رفته بودم آرایشگاه ،خانمی با دختر ۶ ساله اومده بود برای ژلیش ناخن پای دخترش

ایکاش یاد بگیریم که به دخترهامون یاد بدیم اون چیزی که شما رو زیبا میکنه مهارت های فردی و اجتماعی شماست نه رنگ رژ سال و لاک و آرایش ، در سنین مناسب و در حد سن مشکلی نیسن اما واقعا ۶ سال از دیدگاه من فاجعه است

 

قرن15 هجری شمسی

سال نو مبارک

انشالله که سرشار از خوشی ، سلامتی ، پول حلال و زیاد ، پر از خبرهای خوش و رسیدن به آرزوهای قشنگ باشه

سال تحویل رو مثل تمامی سال ها خونه خودمون بودیم و بعد ش هم به خوردن شام و جمع و جور کردن خونه  و تماشای تلویزیون و خواب گذشت .

اول فروردین رو منزل پدر و مادرهامون بودیم  و یک سر هم به منزل عمه و عموم زدیم که تازه فوت کرده بودند .

دوم فروردین رفتیم ایران مال و بعد از برگشت خانواده سنگ  گفتند میخوایم برای عید دیدنی بیاییم خونتون و من هم گفتم شام بیایید و با نظر خودشون بین کباب و پیتزا ، پیتزا انتخاب شد و خودشون هم گفتند از فلان جا بگیر و هر کسی هم مدلی که دوست داشت گفت سفارش بده و منم فقط سریع رفتم بالا و سالاد سزار درست کردم و آمدند و خوش گذشت

سوم فروردین روز آینه بود .اول رفتیم کاربازیا که با صف طویل افراد برای بازدید مواجه شدیم و اصلا برای ورود به لابی هم صف بود و کمی الکی در محوطه بشدت شلوغ گشتیم و رفتیم  به سمت شهربازی ژوپیتر . کلی بازی کرد و بعد هم بردیمش خانه بازی و یک ساعتی هم اونجا بود و بعد هم رفتیم پارک  و ساعت 5 هم با هماهنگی با خانواده سنگ چند جایی عید دیدنی رفتیم 

چهارم فروردین قرار بود خانواده خودم مهمونم باشن . البته بنا به وضعیت مامان گفتم مهمونی خونه مامان باشه که مامان اذیت نشه که شب قبلش برادرم تماس گرفت و گفت دختر کوچولو آبریزش بینی داره و به خاطر شرایط مامان اینا نمی آییم و موکول شد به این هفته . ناهار  خانواده سنگ عروس جدید فامیل رو پاگشا کرده بودند و  اونجا هم خوش گذشت و بعد از مدت ها فامیل رو دیدیم .

 پنجم ناهار رفتیم بیرون و بعد رفتیم یک سر کوچولو به مامان بزنیم که اول خانواده سنگ تماس گرفتند و اومدند عید دیدنی و بعد زن عم وو خواهرشون و بعد از اونا هم یکی دیگه از عموهام با بچه هاش  و از اونجایی که مامان آش پخته بود و اونا هم نشسته بودند آش رو گرم کردیم و دور هم خوردیم و تا دیر وقت مشغول حرف زدن بودیم و بعد از مدت ها در نهایت سادگی خیلی خوش گذشت

از امروز زندگی به روال عادی برگشت . سنگ سرکار رفت و منم به کارهای خودم مشغول شدم . برای آینه از چهاردهم برنامه خاصی در نظر دارم .

همین الان تماس گرفتند و برای فردا و پس فردا شام دعوتمون کردند . با برادرمم هماهنگ کردم پنجشنبه بیان. یکی دو کار بیمه و بانک هم دارم که فردا باید برم دنبالش .

برای سه شنبه هم احتمالا برای ناهار یا شام پدر ومادر سنگ رو مجددا دعوت کنم . تا این تعطیلات هست و سرمون خلوت تر باید از این فرصت ها استفاده کرد .

قلک آینه رو شکوندیم  و عیدی ها رو هم روش گذاشتیم و کمی هم خودمون باید بزاریم و تصمیم گرفتیم براش ربع سکه بخریم . اردیبهشت ماه هم تولدش هست و همه نقدی حساب میکنند باز مقداری خودمون روش میزاریم و براش ربع سکه میگیریم

برای عیدیش هم  بعد از کلی بالا پایین کردن بین اسباب بازی ها تصمیم گرفتیم فوتبال دستی یا ایر هاکی بگیریم که خودش ایر هاکی رو پسندید و واقعا هدیه مناسبی برای تمامی رده های سنی محسوب میشه

مجددا سال نو مبارک

مشاور

رفتم مشاوره

در مورد مشکل پست قبل گفتم ، مشاور ازم پرسید تو چیکار کردی ، گفتم:  بهش گفتم مامان جون و باباجون دوست دارن و بازی هایی که با این انجام میدن رو یادآوری کردم و حواسش رو از اون موضوع پرت کردم و از اون به بعد هم چیزی نگفته ، البته زمانی هم که گفت چند هفته از ماجرای اسلایم و بیشتر از یک ماه از ماجرای پچ پچ گذشته بود . گفتم دوست ندارم من ذهنیتی در تصمیم رفتاری آینده بچه ام داشته باشم ، وظیفه من اینه که به پسرم بگم به بزرگترها بالاخص پدربزرگ ها و مادربزرگ هاش احترام بزاره . اما مشکلم اینه که میدونم این رفتار در آینده باز تکرار خواهد شد .

گفت اینکه به بچه تون رفتار اشتباه اونا رو  با بازی ها و محبت های دیگه شون همپوشانی کردید کار درستی بود . اگر در مقابل رفتار اونا شما شروع به توضیح و همدلی مقایسه ای و سرکوبانه(مثلا  میدونم ناراحتی خودم برات میخرم یا این یکی مامان جون برات میخره) می‌کردید در دراز مدت قدرت تحمل و  تاب آوری بچه تون رو حتی نسبت به نه  گفتم های به جا و زمان دار خودتون از بین میبردید ، بچه ها نباید از طریق پدر و مادر حرف منفی از اعضای درجه یک خانواده بشنون ، گفتم در دراز مدت چی ؟ بلاخره خودش یه روز این تبعیض ها رو میفهمه و ممکنه رفتار و واکنش و یا حرف بدی از خودش نشون بده ، گفت این فرق داره ، اگر با آگاهی و تصمیم خودش در سن مناسبش باشه ، یعنی به بلوغ فکری رسیده و با منطق میشه رفتار رو با همدلی کنترل کرد ولی اگر بر اثر واکنش به حرف های شما باشه در اولین بازی و محبت از جانب پدر و مادر بزرگ  انگشت اتهام به سمت خود شما کشیده میشه . پس رفتارتون درست بوده .

گفتم در اینجور مواقع که میبینم این رفتار ازشون سر میزنه چیکار کنم ، گفت اگر میتونید بهشون از ناراحتی پسرتون بگید ، البته گفتن شما ،معنی توقع نباید داشته باشه، هیچ کس در قبال فرزند شما جز خودتون و پدرش مسئول نیست ، گفتم نه من و نه همسرم تمایلی نداریم در این زمینه باهاشون صحبت کنیم( البته از تبعیضی که بین بچه هاشون هم میزارن گفتیم) گفت از اونجایی که میگید رفت و آمد زیاد از حد ندارید و حدود رو رعایت می‌کنید  در مواقعی که با هم میرید بیرون شما پیش قدم برای تقسیم خوراکی که خودتون تهیه کردید باشید اون هم نه برای هر کدوم یکی ، بلکه هر چند تا بود رو در ظرف بریزید و اجازه بدید خود بچه ها به اندازه نیازشون بردارند .در مورد خرید اسباب بازی باز به شیوه قبل عمل کنید بگید اینا رو مامان جون باباجون خریدند برای همه تون و با هم بازی کنید ، خودتون هم چند تا از اسباب بازی های آینه  و ببرید بزارید اونجا و بگید این اسباب بازی خونه مامان جون برای همه هست . گفتم اینکار ها رو کردم ولی حتی وقتی اون نوه ها هم نیستند و آینه به چیزی حتی یک ورق کاغذ یا لیوان آب دست میزنه میگند بازی کن اینا برای فلانی (اون نوه ها )هست . گفت واکنش نشون ندید همه چیز همیشه در کنترل آدم نیست و پسرتون باید تاب آوریش رو بالا ببره و در آینده با منطق درست خودش تصمیم گیری کنه و مطمئن باش آسیبی نمیبینه، کمی هم با آینه صحبت کرد مثلا ازش پرسید خونه مامان جون چیکار میکنی و آینه هم فقط از بازی ها و قائم موشک ها گفت


در مورد مسائل دیگه هم در مورد آینه دغدغه داشتم گفتم که ارجاع دادند به مرکز دیگه ، در مورد اونجا و حرف هایی که زدند هم سر فرصت می‌نویسم  ، برای خودم خیلی جالب بود

پسر خوب من

من همیشه آینه رو به چشم یک پسر کوچولو میبینم . البته که واقعا سه سال و نه ماهگی سن بچگی هست و حس من طبیعی .

همیشه اگر رفتار تبعیض آمیزی نسبت به آینه از طرف کسی سر میزد با خودم میگفتم متوجه نمیشه و زیاد بهش فکر نمیکردم . تا اینکه چند موردی رو آینه بهم گفت که تلنگر عجیبی بهم وارد شد

چند وقت پیش مادر سنگ برای اون یکی نوه هاش اسلایم خریده بود .پایین بودیم دختر عمو  بزرگه ( نه ماه از آینه بزرگتره) گفت اینا رو مامان جون برای ما خریده و مثل همیشه ندادند دست آینه و بچه من با اینکه خودش اسلایم داره دنبال اونا میدوید تا به این هم بدن و بازی کنه . از اونجایی که این جور خریدها و تبعیض ها اولین بار نبود و عادت کردیم چیزی نگفتم و فقط دست آینه رو گرفتم و گفتم خودت داری و در جواب این حرف من مادر سنگ به نوه بزرگه گفت بده دست آینه این اینجا مهمونه چند دقیقه بازی کنه بعد بره اینجا خونه توست . گذشت تا اینکه دو هفته پیش خونه مامان اینا آینه در ماهواره تبلیغ اسلایم رو دید گفت من دوست دارم دختر بشم . گفتم شما پسری  . گفت می دونم اما دوست دارم دختر بشم تا مامان جون برای منم اسلایم بخره بگه اینجا خونه خودته و منو ببره خونشون و نگه داره .

من تا اون روز فکر میکردم آینه واقعا متوجه این چیزها نمیشه و اونقدر این رفتارها تکرار شده و حتی نسبت به سنگ و برادر کوچکترش ( پدر همین نوه ها) اینجور تبعیض ها انجام دادند که برای ما عادی محسوب میشه اما گویا پسرکوچولوی ما رو به فکر برده بود

یا اینکه وقتی با پیشنهاد خودشون رفتیم پارک و در پارک دو تا پچ پچ درآوردند و دادند دست اون دو تا نوه ها و گفتند اگه دوست دارید به آینه هم بدید اون تایم آینه گفت من نمیخوام و مامانم برام میخره ولی گویا فراموش نکرده بود و چند روز پیش که بیرون بودیم و خوراکی برداشت گفت زیاد بردارم چون اگه بریم پارک برای من ندارند .

چیزی که برای ما تمام شده بود ولی انگار در ذهن آینه مونده بود و  هر بار ما ماله کشی میکنیم اما واقعا نمیدونم با این رفتارها تا کی ماله کشی جواب خواهد داد .

یه خاطره دردناک و خنده دارو گریه دار

چند وقت پیش رفتم بیرون و کلید تو خونه جا موند . برگشتم دیدم کلید ندارم . به سنگ زنگ زدم و گفتم برام کلید بفرست . دیدم هوا سرد هست و لباس آینه مناسب نیست گفت بریم پایین . رفتیم خونه مادر سنگ تا گفتم منتظرم سنگ کلید و بیاره گفت نه زیاد طول میکشه و خودش پیچ گوشتی و دم باریک برداشت و و گفت میرم در رو باز میکنم گفتم خودم انجام دادم پیچ هرز شده نمیشه الان پیک میرسه گفت نه . خودش رفت بالا و افتاد به جون در و بلاخره با شکوندن دستگیره در رو باز کردند و صدا کرد بیایید باز کردم و همون موقع هم پیک اومد و ما موندیم و دستگیره کج و  ترک برداشته . اومدم خونه زنگ زدم به سنگ و برای اولین بار از مادرش  و کارش گفتم . یعنی اونقدر سخت بود نیم ساعت  ما اونجا بمونیم . پی پی کلاغ تو کار عیدی که شعور آدم رو از بین ببره . عصر رفتیم دستگیره بخریم دستگیره خودمون رو گفت 3100 . سنگ میگه چرا اینکار رو کرد گفتم نمی دونم حتی وقتی دیدم میخواد اینکار رو کنه گفتم من الان با آینه میرم داخل ماشین میشینم اصلا میرم خونه مامانم اما اصلا انگار اون رفتارش دست خودش نبود

دیگه غرغر بسه

ما آدم باشیم ما درست رفتار کنیم ما بین بچه هامون فرق نزاریم . این رفتارها حالم رو بد و بدتر میکنه . واقعا نگرانم و واقعا نیاز به مشاور دارم . از خودم و سنگ و رفتار این ها نمیترسم .  عادی شده اما از برخورد آینه در آینده ازشون میترسم . از تاثیری که این کارهاشون رو آینه میزاره میترسم . واقعا میترسم