زمستان زیبا

زمستون امسال زمستونی ترین زمستون از زمان تولد آینه است . پنجشنبه وقتی رسیدیم کلاس اونقدر برف زیاد بود که بعد از کلاس بچه ها کلی تو حیاط برف بازی کردند . امروز صبح هم وقتی پرده رو زدم کنار چشمام قلبی قلبی شد و سریع برای خودم و سنگ قهوه درست کردم و غرق شدم در خاطرات زمستان 96 و اکو قلب جنین آینه در یک روز برفی و گریه ای که بعد از جواب اکو بهم دادند و من بدون توجه به حرف سنگ  با اون شکم بزرگ زیر اون برف در زمین لیز از بیمارستان طبی کودکان تا ولیعصر رو پیاده اومدم و فقط گریه کردم  و الان خدا رو شکر پسرم صحیح و سالم کنارم داره شیطونی میکنه . خدا همه بچه ها رو سالم و سلامت نگه داره .

تعطیلات این چند روز خیلی لذت بخش بود . جمعه از قبل به آینه قول داده بودیم بریم آتش بازی رو ببینیم . ساعت 7 به سمت برج میلاد رفتیم و چون زود رسیدیم رفتیم کاربازیا و آینه چندتایی بازی کرد . بعد اومدیم بیرون آتش بازی رو دیدیم و بعد خواستیم بریم فست فود داخل برج که گفتند دیگه کسی رو داخل راه نمیدن . از اونجایی که پارکینگ شلوغ بود  با اصرار آینه ( چون از قبل قول فست فود داده بودیم اما فکر میکردیم فست فود داخل برج بعد از 9 همچنان میشه رفت) رفتیم فست فود محوطه برج اونیکه پایین پله برقی هاست اسمش یادم رفت ) و مزخرف ترین و بی کیفیت ترین پیتزای عمرمون رو  با قیمت بالا خوردیم  .  کلی مشتری داشت اما یک سالن کار نداشت . طوری بود که هر کسی باید خودش ظرف های غذای نفر قبلی رو از رو میز برمیداشت و اکثرا مثل ما به خاطر شلوغی بیش از حد پارکینگ ، فرار از سرما و همراه داشتن بچه  و نبودن هیچ رستوران دیگه ای   ناچارا مجبور شده بودند اینجا رو انتخاب کنند .ساعت 12 بود که رسیدیم خونه و البته کلی هم در خیابون های خلوت دور زدیم .

شنبه ناهار خونه مامان دعوت بودیم . بعد از صبحانه آینه رو بردیم پارک و با یکی دوست شد و یکساعتی بازی کرد . دوچرخه اش کوچیک شده ( سایز 12 بود)  و کمی پا زدن رو براش سخت کرده .تصمیم گرفتیم این رو بفروشیم و یک دوچرخه سایز 16 بگیریم . در دیوار قیمت ها رو دیدیم و اونقدر اختلاف قیمت ها زیاد بود تصمیم  گرفتیم هفته آینده بریم گمرک .

پیش ثبت نام پیش دبستانی اش رو هم انجام دادیم و از اون روز هر روز که بیدار میشه میگه پس کی میریم مدرسه . بهش گفتم برای مدرسه چیا لازم داری گفت نمیدونم .گفتم  کیف گفت نه دارم .گفتم  مداد رنگی و آبرنگ و مدادشمعی گفت دارم .گفتم  لیوان آب و ظرف غذا گفت دارم. گفتم کتاب گفت دارم .بعد فکر کرد و گفت مامان من اصلا لازم نیست برم مدرسه چون همه چیز دارم . بعد از چند دقیقه گفت مامان من باید برم مدرسه گفتم چرا گفت آخه خمیر بازی ندارم رنگاش قاطی قاطی شده اگر برام نخری برم مدرسه بی سبات( بی سواد) میمونم .

جمعه هفته قبل هم برده بودیمش حیات وحش دارآباد و با اینکه از قبل سایت رو چک کرده بودم ولی اونجا اعلام کردند موزه حیات وحش تعطیل هست و خب آینه دوست داشت بره فلامینگو ببینه که نشد و بجاش رفتیم دکترلند  . به نسبت قیمتش (70 هزار تومان به ازای هر کودک) و زمان (15 دقیقه) و بخش های مختلفش از قسمت بیمارستان کاربازیا بهتر مفیدتر و جذاب تر بود .

هفته قبل کاری در بازار داشتم که رفته بودم و اونجا دیدم در کاخ گلستان رو از سمت شمس العماره باز کردند . البته گفتند یک سالی هست که از سمت ناصر خسرو این در باز شده و من ندیده بودم . حالا انشالله اگه مشکلی پیش نیاد از اونجایی که سنگ و آینه تا حالا کاخ گلستان رو ندیدند برای تعطیلی شنبه هفته آینده شاید بریم کاخ گلستان و بعد بازارگردی.

--------------------------------------------------------------------

روز پدر برای هر دو پدر هدیه گرفتیم . جمعه خونه پدر خودم رفتیم و شنبه صبح خونه  پدر همسرم .  ما چیزی به رومون نیاوردیم و قیافه هم نگرفته بودیم اما خب کل صحبتمون سلام روزتون مبارک و خداحافظی بود ( تقریبا نیم ساعت) . پنجشنبه  گذشته هم سنگ تماس گرفت و گفت چایی دم کنید ما میخواهیم ببیاییم اونجا . باز نیم ساعتی رفتیم و کمی از اون حالت سعی میکرد با مخاطب قرار دادنم کم کنه البته از اونجایی که خیلی بی خیالم و برام گذشته ها گذشته محترمانه به سوالاتش جواب میدادم . کلا خواهرانه میخوام یک توصیه بکنم در زندگی کینه ای نباشید به راحتی بگذرید . صفات زیبای خدا باید در زمین گسترده بشه . باید سفیر بخشنده مهربان بودن خدا که در وجودمون قرارداده در زمین باشیم .

--------------------------------------------------------------------

شعر این روزها که افتاده تو دهنم

داستان : حضرت موسی وقتی به طور سینا رسید به خدا گفت ارنی( می خواهم تو را ببینم) و خداوند فرمودند لن ترانی(‌هرگز نخواهی توانست)

سعدی این داستان را اینگونه بیان میکنه :

چو رسی به طور سینا ارنی مگو و بگذر

که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی

البته در جعل تاریخی امثال این شعر برای حافظ و مولانا هم بیان شده ولی ساختگی است و ابیاتی از این بزرگان وجود نداره

حافظ :

چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر

تو جواب دوست بشنو نه جواب لن ترانی

 مولانا :

ارنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد

تو که با منی همیشه چه ترا چه لن ترانی

یکی از اتفاق های خوب سال 1401 برای من رفتن به کلاس فن بیان و سخنوری بود که من رو دوباره با اشعار حافظ و سعدی و مولانا نزدیک تر کرد و بهم درست خوانی شعر رو یاد داد . سال آینده هم میخوام کلاس حافظ خوانی برم و آینه رو کلاس شاهنامه خوانی ثبت نام کنم .

آخه چرا ؟؟؟

از اول بهمن تا امروز رو بد گذروندیم .چقدر بده که پدری انقدر بی فکر باشه که با کارهاش کاری کنه که زندگی بچه اش بهم بریزه . واقعا اگر زندگی من و سنگ بهم بخوره چی گیر اون میاد ؟؟؟؟‌به سنگ میگم میخوای برم مهریه رو بزارم اجرا تا ببینند ته این رفتارها چی میشه ؟ میخوای خونه زندگی رو ول کنم برم ببینند تهش چی میشه ؟


لاله دامن گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق

داوری دارم بسی یا رب کرا داور کنم


آینه در دو تا مدرسه مصاحبه انجام داد . هر دو مدرسه خوب بودند  ولی یکیش نزدیک تره و پیاده 10 دقیقه است ولی اون  یکی با ماشین 20 -30 دقیقه فاصله داره . خودش هم برای رفتن به پیش دبستانی هیجان داره . در مصاحبه میگفت من خیلی صبورم . ازش پرسیدند صبور یعنی چی ؟ گفت یعنی حرف معلمم رو گوش میدم  و خوب یاد میگیرم . گفتند اما معنی صبور این نمیشه . گفت من دلم میخواد اینجوری معنیش کنم شما هم بگید آینه خیلی صبوره .

از همه طرف

از اواخر تیر ماه که کرونا گرفتم ،وضعیت ریه ام بدتر شد . صداهاش- سنگینی -درد شدید لگن موقع سرفه -دکتری که تا اردیبهشت سال آینده وقت نداره - دارویی که نیست و حتی دو ماه بعد از تاریخ انقضاش هم استفاده کردم . و الان مجددا به همراه آینه سرماخوردیم . دو هفته ای هست که هر دو با علایم نزدیک بهم مشغول خوردن دارو هستیم . هر چند که برای سه شنبه برای آینه وقت گرفتم ببرم دکتر چون دیگه نمیدونم چه دارویی بهش بدم  تا کمی علایمش بهتر بشه . خودمم باید برم دکتر هرچند که شدیدا نیاز به خواب و استراحت کافی دارم که عملا خواب با بیماری آینه و گرفتگی بینی و شب بیداری ها و کلافگی هاش عملا برام رویا شده . الان در حالتی هستم که تا آینه میخوابه منم سعی میکنم بخوابم اما خب خواب های کوتاه با بیدار شدن با صدای گریه سردرد هم بهم اضافه کرده . انشالله همیشه بچه ها سالم و سلامت باشن .

از سرما هم نگم . رادیاتور اتاق آینه عملا از کارافتاده و هیچ گرمایی نداره و در نتیجه اتاقش شده یخچال . هر چند که اتاق خودمون هم دست کمی از اتاق پسر نداره . البته با همیشه زمستان ها با سرد شدن هوا تشک میندازیم و در سالن جلوی تلویزیون میخوابیم اما امسال واقعا سرد شده و مجبور شدیم در اتاق خواب ها رو ببندیم تا سرما نیاد و اینطوری بخش بزرگی از نور خونه گرفته شده . هممون با سوئیشرت در خونه میشینیم. خدا به همه بندگانی که در این سرما موندند و دسترسی به گاز و وسایل گرمایش ندارن کمک کنه .

این روزها با آینه در مورد صرفه جویی  و درست مصرف کردن صحبت میکنیم . از اینکه اگر ما همه چراغ های خونه رو روشن کنم ممکنه دختر یا پسری در تاریکی بمونه و نتونه مشقاش و بنویسه یا بازی کنه .آب وگاز زیاد براش ملموس نیست  .

مامان با عموش که در مشهد زندگی میکنن تماس گرفته بود . زن عموش میگفت هوا شدیدا سرد هست و مسافر زیاد و جا در هتل ها و مسافرخانه ها نیست و مردم دارن مسافرها رو در خونه هاشون جا میدن . گفت دو شب پیش بچه ها اومدند اتاق های طبقه پایین رو خالی کردند و فرش انداختند و بخاری گذاشتند و رختخواب گذاشتند و دو تا خانواده یکی دو نفره و یکی چهار نفره  اومدند . عموی مامان دو تا پسر داشت که هر دو کارهنری میکردند . حدود 20 سال پیش در گوشه حیاط برای هر کدوم از پسرها دو تا اتاق ساخته بودند که هر کاری که میخواستند انجام بدن اونجا انجام بدن یکیشون مجسمه سازی کار میکرد یکی دیگه معرق . میگفت بعد از عروسیشون شده بود انباری که الان خودشون اومدند و مرتب کردند و خدا روشکر چند نفر پناه گرفتند . میگفت نمیدونم تو این سرما و این وضعیت اصلا چرا میان این سمت . اصلا چرا جلوی حرکت قطار ها و هواپیماها و اتوبوس ها رو از هفته قبل نگرفتند . این روزها باید مهربون باشیم  و هوای همدیگرو داشته باشیم

 راستی حواسمون به حیوانات هم باشه . ما بیشترین حیوون های محیطی مون پرنده و گربه هستند . حالا در روستا ها و شهرستان ها سگ هم هست . حتما براشون غذا بزاریم . کمی ارزن و گندم و نان و برنج باقی مانده از سفره رو میشه ریخت پشت پنجره و کمی آب در بشقاب یا کاسه . برای گربه ها هم ما قبلا تن ماهی میگرفتیم که با بالا رفتن قیمت الان خودمون هم نمیتونیم تن ماهی بخوریم . یک کیلو غذای گربه خریدم و گذاشتم پشت ماشین . هرجا گربه ببینیم یک مشت براشون از اون غذا میریزیم  و در سکوی پارک ها هم میشه این روزها از این غذاها قرار داد .

وضعیت معیشت خیلی ها بهم خورده مواظب باشیم که در حرف هامون دل کسی نلرزه ، چشم کسی خیس اشک نشه ، سر کسی از شرمندگی به زیر نیوفته .

هفته گذشته تولد سنگ بود . خواهر سنگ کیک درست کرده بود و رفته بودیم اونجا . پنجشنبه خونه مامانم بودیم عصر بابا رفت و کیک خرید و گفت تولد سمگ هست اما هر کاری کردیم آینه نذاشت کیک رو ببریم و بخوریم میگفت برای این مامان جونش تولد گرفته چرا شما براش تولد گرفتید . چنان گریه ای میکرد که بیا و ببین . کلا با این وروجک ها داستان ها داریم

چه خوابی بود

دیشب خواب بچه دیدم . یه بچه کوچیک چند ماهه. البته مال دختر همسایه بود .تو خونه قدیمی مامان اینا . توی هال نشسته بودند  جلوی در آشپزخونه . بچه رو گرفتم بغلم خیلی کوچیک بود نهایت 3 ماهه . پاهاش رو گذاشتم زمین بعد شروع کرد به راه رفتن . همه چنان ذوقی میکردند که با صدای خنده جمع از خواب بیدار شدم . آینه کنارمون خوابیده بود . نمیدونم کی اومده بود پیش ما . بغلش کردم و پرت شدم به  آخرای اردیبهشت 97  و بعد یکدفعه یادم افتاد که یک هفته ای هست که از زمان پریودیم گذشته . چنان وحشتزده از جام پریدم که سنگ هم بیدار شد . بهش گفتم . روشو کرد سمت دیوار و گفت بگیر خیالت راحت چیزی نیست . به آینه نگاه کردم چند وقتی میشه که بهم میگه تو داداشم شو ، آبجیم شو ، صداتو شبیه داداشا کن . به کرونا فکر کردم که اگر نبود شاید الان آینه خواهر یا برادر دیگه ای داشت . بعد  بی اختیار دستم رو روی شکمم گذاشتن . دیشب آینه نافش رو نگاه میکرد و میگفت  چرا وقتی نی نی بودم زخمیم کردی ؟ سنگ گفت این نافه و وقتی نی نی بودی و داخل شکم مامان ،مامان از ناف خودش و ناف شما بهت غذا میداد . بعد موقع شام اومده بود شکمش رو به شکمم چسبونده بود و میگفت چرا غذا نمیاد تو دلم و بعد دهنش رو باز میکرد میگفت ببین خالیه . بعد به خودم گفتم اگر موجودی الان در وجودم در حال شکلگیری باشه چی میشه و بعد لبخندی رو لبم نشست  و از خدا خواستم به هر کسی که آرزوش رو داره به زودی معجزه دو خط موازی رو نشون بده . 

برای من هم فقط بهم خوردن هورمون هاست  و تصور و رویاش  در چند روز و یا چند ساعت آینده بهم خواهد خورد .

هدف

این روزها با آینه سوالات فلسفی بازی میکنم . مثلا یک موضوعی رو مطرح میکنم  مثل هوای تمییز بعد در موردش قصه میگم و کتاب میخونم و کارتون میبینه  و بعد سوال رو شروع میکنم  . در فیلیمو یک محتوایی هست که کلیپ هایی با انیمیشن ها و شعرهای قشنگ درست کردند . مثلا برای لوراکس ( موزیکالش- اگر دارید بزارید بچه ها ببینند خیلی جالبه) قسمتی از شعر اینه ( من یک درخت میکارم ایول ایول ایول الله درختم میره بالا پر شاخ و برگ و زیبا تو هم درخت میکاری به به به به ایولله با این همه سرسبزی زیباتر میشه دنیا ) بعد ما در مورد درخت و هوا و تمییزی صحبت کردیم و سوال این شد چطوری میشه دنیا رو زیبا تر کرد و هر بار به نوبت جواب میدیم . فکر کردن آینه تا نوبتش برسه و جواب هایی که میداد شگفت انگیز بود . مثلا میگفت با  کثیف  نکردن هوا - با کمتر بوق زدن تو خیابون - با رنگین کمان - با پروانه های رنگی رنگی - با لبحند زدن - با سلام گفتن و مهربون بودن

 و تقریبا هفته ای یکبار سه ماهی هست که این بازی رو انجام میدیم . به این میگن افزایش قدرت فلسفی در کودکان . بچه ها نباید مثل ما فکر  و عمل کنند . بچه ها باید درست تر از ما فکر و عمل کنند .

پنجشنبه شب خونه مامان داشتیم ظرف ها رو جابجا میکردیم که برادرزاده بزرگم گفت عمه من برای انتخاب رشته ( دبیرستان) چی بخونم  که در آینده پولدار بشم . گفتم هدفت فقط پولدار شدن هست گفت بله . مثلا پزشکی  که پول خوبی توش هست . گفتم هر رشته ای نقاط قوت و ضعف خودش رو داره . اون درصدی از پزشکان که منحصرا طبابت میکنند و وضع مالی خوبی دارن تلاش زیادی کردند . مثلا دکتر فلانی( یکی از دوستانمون که میشناخت) کلی سال درس خوند تخصص گرفت فوشیب های رشته های خودش  رو شرکت کرد و بعد فوق تخصص   . سهامدار بیمارستان شد مطب زد و همین حالا هم، هم داره در دانشگاه درس میده و هم مطب و  یک مرکز دیگه هم بیمار ویزیت میکنه و عمل هاش رو هم داره . با همسرشون هم دانشگاهی بودند و تقریبا تمام مسیر رو با هم طی کردند . سختی مسیرش زیاد هست ولی با سخت کوشی به اینجا رسید و حقیقتا هم بعد از 40 سالگی میتونند به درآمد نسبتا خوبی دست پیدا کنند . شما در هر رشته ای که باشی اگر متخصص رشته خودت باشی علاوه بر دروس دانشگاه بری سراغ مدارک حرفه ای رشته ات  زبان انگلیسی قوی داشته باشی تا حدودی برندینگ دانشگاه داشته باشی( البته به نظر من الزامی نیست تاثیر گذار هست ولی مهارت های حرفه ای مهم تر هست)فن بیان خوب داشته باشی و ... و از همه مهمتر فکرت به سمت توسعه فردیت باشه موفق خواهی بود .

بهش گفتم سه سال آخر دبیرستانت رو فقط رو درست تمرکز کن بعد که وارد محیط دانشگاهی خوب شدی میبینی که دنیات تا حدودی عوض میشه و بعد به خودت و میزان مهارتی که قراره بدست بیاری بستگی داره . دیگه دنیات از چشمک پسری که موهاش رو یه وری کرده بود و تو  فلان خیابون بهت چشمک زد عوض میشه و یاد میگیری که با جنس مخالف خودت میتونی بدون هیچ پیش فرض فکری ارتباط قاعده مند داشته باشی و منطق انتخاب به جای جذابیت میاد سراغت . بعد میبینی با همین منطق شخصیت و مهارت و ارتباط خودت رو ساختی .

بهم گفت چرا خودت اینطوری نشدی . گفتم چون کسی نبود که به من مسیر رو درست نشون بده . منو بابا جون از کلاس سوم دبستان گذاشت کلاس زبان و بعد از سه ترم دفترچه  راهنمای تلفن آورد گفت ترجمه کن و وقتی گفتم بلد نیستم کلی دعوام کرد . من تا آخر دبیرستان زبان رفتم ولی هیچ وقت تحقیری که شدم رو یادم نرفت به خاطر همین دوست نداشتم یاد بگیرم و در حد پاس شدن هر ترم بود برام . ولی زبان روسی رو چون سنگ همراهیم کرد و تشویق میکرد الان در سطح خوبی در مدت 9 ماه هستم .

گفتم تو درست عمل کن که 10 سال دیگه آینه و خواهرت بیان و ببینن تو چه راهی رو رفتی تا موفق شدی نه اینکه مثل امروز من بشینی و بگی از فلان راه برید و اشتباه من و نکنید . 

گفتم تو باید تجربه کنی . اینکه گفتند تجربه را تجربه کردن خطاست زیاد درست نیست . تو هم باید تجربه خودت رو در تناسب سنت داشته باشی ولی نباید خطایی که زندگی کسی رو که داری میبینی بهم ریخته رو تکرار کنی . تو نباید به بهانه تجربه،  مواد  مخدر صنعتی یا سنتی مصرف کنی چون خروجی اش مشخص هست اما تجربه مواردی که جنبه اجتماعی وتبعات محدودیت های خانوادگی ندارن تا حدودی مشکلی نداره .

اون شب کلی با هم صحبت کردیم و تک تک کلماتی که بهش میگفتم رو دوست داشتم کسی بود که در اون سال ها به خودم بگه .من با اینکه فامیل مادریم تحصیلکرده بودند و دخترو پسر خاله ها دکتر و مهندس و استاد دانشگاه داریم و همشون از من بزرگتر بودند ولی همیشه نگاه تو هیچی نمیشی داشتند با اینکه درسم خوب بود . یکبار ننشستند با آدم حرف بزنند . یکبار مسیر رو نشون ندادند . هر وقت سوال میپرسیدم بد جواب میدادند .  دنیای من و سنگ رو یکی از دوستان سنگ عوض کرد . و بعد خودمون بودیم که همدیگرو باور کردیم . ولی اینکه این حرف ها رو در نوجوانی بهمون میزدند تاثیرش بیشتر بود .

شبش تو خونه به حرف هایی که به اون بچه زدم فکرکردم .دیدم چه مسیر سختی در آینده با آینه پیش رو دارم و اون مسیر رو باید از الان براش به زبان کودکی تشریح کنم . آینه قرار نیست من و سنگ بشه آینه قراره آینه بشه و ما باید کمکش کنیم که بهترین خودش باشه