سلام بهمن خداحافظ بهمن

الان دیدم یک ماهی میشه که ننوشتم . سلام و خداحفظ  بهمنم یکی شد

اتفاق جدیدی نیوفتاده  و تقریبا روند زندگی داره طی میشه

از اونجایی که وضعیت امیکرون خوب نیست و بچه ها و افرادی که واکسن نزدند بیشتر دارن درگیر میشن برای گردش صبح زود رو انتخاب کردیم . روزهای تعطیل دو باری رفتیم حیات وحش داراباد یکبار هم رفتیم پارک

 انشالله زود واکسن برای همه گروه های سنی بیاد و همه راحت بشن و از این پیک هم به سلامتی عبور کنیم . 

آینه شیطون تر شده و دیگه خواسته هاش داره رنگ و بوی تازه ای میگیره . چند وقتیه که میگه منو ببرید مهد کودک و تقریبا هر روز تکرار میشه . یا اینکه بعد از دیدن پاندای کونگ فو کار میگه من رو کلاس ورزش ثبت نام کنید . جلد اول کتاب کار حواستو جمع کن رو تموم کردیم و جلد دوم رو با اشتیاق بیشتری داره کار میکنه البته به جز قسمت رنگ آمیزی که واقعا هیچ علاقه ای به نقاشی و دنیای مدادرنگی و ... نداره

در نمایشگاه مجازی کتاب  چند تایی کتاب برای آینه از انتشارات فنی ایران (نردبان) گرفتم که در یک بسته بندی بسیار زییا همراه با هدایا فرستادند که باعث کلی خوشحالی و حال خوبمون شد . یکی از کتاب ها دو جلد از کتاب های داینا بود که تقریبا از روزی که بدستمون رسیده روزی دوبار خوندیم و کلی کیف کردیم . نحوه آموزشش همراه با شعر هست . یک بار از انتشاراتشون خرید کنید . (در اینستا هم به نام نردبان هست ) و از بسته بندی زیبا و هدیه های جذابشون لذت ببرید ( هدیه هاشون  گران نیست بذر گیاه و دو تا پازل و برچسب و کاغذ رنگی بود ولی بسیار ارزشمند ). من  قبلا هم ازشون خرید کرده بودم

من و آینه

الان دو هفته ای هست که هر گوشه ای که بتونیم  میخوابیم . مامان تو اتاق خودش و بابا هم تو اتاق من . من و آینه هم وسط اتاق ، تو اشپزخونه  جلوی بالکن و ....

هرچقدرگفتم بزارید  تخت خواب منو بیاریم تو سالن جلوی تلویزیون  گفتند خونه بهم میریزه مهمون میاد زشته . و اینگونه شدکه اتاق من به اشغال بابا دراومد . من و آینه هم بنا به دل آینه یک شب رو در آشپزخونه خوابیدیم تا مورچه ها رو از نزدیک ببینیم و هر چقدر بهش توضیح دادم که اون مورچه از بیرون اومده بود قبول نکرد و در خیال کودکانه خودش مورچه رو تو مشتش نگه داشت تا مامان باباش بیان. یک شب جلوی در بالکن خوابیدیم چون قبل از خواب آسمون رو بهش نشون دادم و گفتم من وقتی بچه بودم اون ستاره( با انگشت یک ستاره نشون دادم) مال من بود و همین باعث شد شب جلوی بالکن بخوابیم  تا پسر جانمان برای خودش ستاره انتخاب کنه  و نهایتا هم گفت همشون مال من به کسی نمیدم .چندین شب جلوی تلویزیون و در حال تماشای کارتون خوابیدیم و یک بار هم نصف شب  آینه تصمیم گرفت بره پیش بابا جون بخوابه  که بعد از خوابیدن برش گردوندم پیش خودم . اما در همه این ها یک چیز مشترک بود و اون ساعت 6:15 بیدار کردن های مامان که بلند شو  اینحا رو مرتب کن شاید کسی بیاد .

یکی نیست به مامان ما بگه آخه کدوم بی ملاحظه ای ساعت 7 صبح میره عیادت مریض . و من مجبورم بیدار شم جای خودم رو جمع کنم و وسایلی که قبل از خواب آینه ریخته رو جمع کنم و خونه رو مرتب کنم و تا نماز بخونم و اگر ظرفی از شب مونده بشورم ساعت 8 صبحانه رو آماده کنم .

با اینکه از قبل اعلام کرده بودیم که دو هفته اول تا زمانی که هنوز بخیه ها رو نکشیده و به خاطر کرونا کسی نیاد اما گوش ندادند و بدون زنگ قبلی اومدند و بعد از اون چند تا از دوستان و همسایه ها و الان تقریبا تمام طول روز خودمون چهار نفر هستیم

آینه بشدت آرام و حرف گوش کن شده و خیلی با احتیاط از کنار بابا رد میشه . البته ریتم زندگی آینه رو تا جایی که تونستم حفظ کردم . دوشنبه ها سنگ میاد و دو سه ساعتی میریم بیرون و میگردیم . چهارشنبه ها هم کلاس موسیقی اش پابرجاست . پنجشنبه هم با دختر دایی کوچیکه بردیمش کاربازیا و آتش نشان و پزشک و آشپز شد و به هر دو خوش گذشت . یکی دوباری هم بعد از ناهار بردمش پارک نزدیک خونه . اما امان از زمان هایی که یاد باباش میوفته و بهونه گیر میشه . سنگ به خاطر مراعات بابا و مامان زیاد نمیاد و میگه در این شرایط کرونایی تردد من  درست نیست و کلا در این ایام کرونا شدیدا مراعات کرده .

فردا میریم برای کشیدن بخیه ها و اگر  نیازی به پوشیدن  جوراب واریس نباشه من میتونم برگردم خونمون و هر دو روز یکبار برای درست کردن غذا بیام . به فکر ماشین ظرفشویی هم هستیم چون اوضاع دست مامان به شدت بد شده و نهایت در حد یک قاشق( اون هم به سختی) میتونه وزن تحمل کنه

انشالله که همه پدر ومادرها سالم و سلامت باشن و سایه شون مستدام و اونایی رو هم که به رجمت خدا رفتند قرین رحمت الهی

بابا آمد ....

خدا رو شکر امروز بابا ترخیص شد .

صبح من رفتم دنبال کارهای ترخیص و برادرم هم اومد دنبالش و برد خونه من هم ساعت 2 اومدم خونشون . البته با یک کوله بار  لباس و وسایل . در بهترین حالت تا دو هفته اینجام . انشالله که همه همیشه سالم و سلامت باشن و سایه همه پدر و مادرها بالای سر بچه هاشون .

از همه عزیزان و دوستانی هم که جویای حال بابا بودند تشکر میکنم . انشالله که همیشه شاد و موفق باشید

دعا کنید

بابا باید عمل قلب باز کنه و کلا حالم گرفته است .

وضعیت مامان هم خوب نیست و عملا دستش از کار افتاده و دردش نامشخص هست .

در این بین داشتن برادر بی خیالی که هیچ مسئولیتی رو به گردن نمیگیره هم دردی شده رو دردهام. بهش گفتم چهارشبه خانم بچه هات بیان خونه مامان اینا که بابا رو میخوام ببرم بستری بشه هم مامان تنها نمونه هم خیالم از آینه راحت بشه گفت زن و بچه من کار دارند بیکار که نیستند ما خودمون برای زندگی مون برنامه داریم . سر مامان هم اصلا نه اومد و نه حاضر شد آینه رو نگه داره . بهش گفتم صبح آینه رو بزارم  تا ظهر میام دنبالش گفت نمی تونیم نگهش داریم و بچه از 6 صبح تا 2 بعد از ظهر داخل ماشین کنار بابا بود . ولی اینبار مامان شرایط نگهداری رو نداره .خانواده سنگ هم کلا نسبت به سنگ و زن و بچه اش بی خیال عالم هستند . خدا سنگ رو خیر بده گفت مرخصی میگیرم میرم خونه مامانت اونجا مواظب آینه و مامانت هستم .

چهارشنبه بستری میشه و پنجشنبه عمل میشه . دکتر گفت اگر انشالله  مشکلی پش نیاد یک هفته میمونه وبعد ترخیص .

احتمالا از شنبه هم بعد از اینکه از عمل بابا خیالم راحت شد مامان رو فیزیوتراپی میبرم . واقعا اوضاع دست و گردنش وحشتناک هست 

حال خوبی ندارم. استرس و نگرانی کل وجودم رو گرفته اما توکلم به خداست

تجربه را تجربه کردن خطاست

منتظر بارونم . به آینه قول دادم اگه بارون بباره چترمون رو بر میداریم و میریم زیر بارون راه میریم و پاهامونو محکم تو آب های جمع شده می کوبیم و کلی کیف میکنیم . بعد میریم اون بستنی فروشی( کافی شاپ) که به نظر آینه خیلی بزرگ و قشنگه و نزدیک خونمون هست و صندلی های بلند داره میشینیم و بستنی میخوریم . بعد هم بادکنک میخریم و بر میگردیم خونه .

هر روز که از خواب بیدار میشه می پرسه بارون اومد و با ذوق و شوق میدوه جلوی پنجره و برنامه بالا رو بلند بلند میگه . البته هرزگاهی چیزهایی بهش اضافه میکنه اما کلیت چتر و پا کوبیدن رو آب و بستنی  و بادکنک تغییر نمیکنه .

دنیای بچه ها قشنگه . بدست آوردنیه . بعضی وقت ها پدر و مادر من یا سنگ میگن آینه رو لوس کردید بهش زیاد توجه میکنید هرچی می خواد براش میخرید اما حقیقتا هیچ کدوم از اونا نیست . اینکه به حرف بچه ات گوش بدی و نیازها و رویاهای کوچکش رو با صبری که بهش یاد میدی براورده کنی زیاده خواه کردن بچه نیست .

بچگی ها دلم مداد رنگی جعبه فلزی 24 رنگ میخواست . برام هیچ وقت نخریدند . 9 سالگیم دایی ام برام خرید عکس روی جعبه یک اسب بود و من در خیال کودکانه خودم سوار بر اون بودم . بعد از رفتن دایی ،مامان ازم گرفت و گذاشت در چمدان که خراب میکنی و برای سن تو نیست و هیچ وقت برای سن من نشد ( مثل دمپایی دستشویی که هیچ وقت اندازه حقیقی پای آدما نیست) من موندم و حسرت اون مداد رنگی .تا دو سه سال پیش که مامان داد به نوه بزرگه که اون هم چون نیازی نداشت اصلا به چشمش نیومد ( شاید هم چون خودش داشت و رویاش نبود براش جذاب نبود- به من گفت ببر گفتم به دردم نمیخوره  و داد به نوه بزرگه) و مامان تازه فهمید اون زمان چه اشتباهی کرده که اون مداد رو از من دریغ کرده . من الان میتونم هر نوع مداد رنگی با هر قیمتی  و تعدادی و نوع جعبه ای بخرم اما هنوز که هنوزه حسرت داشتن اون رو در اون زمان به دل دارم .

خواسته های بچه ها اکثرا متناسب با بودجه مالی خانواده هاست و راحت میشه بدست اومد . یه جاهایی فکر میکنیم اگر توجه به خواسته شون کنیم ممکنه زیاده خواه بشن . اما اگر با کمی صبر همراه باشه و بهش برسن دیگه نمیشه عقده و حسرت

هر کدوم ما در دلامون کلی حسرت داریم و به خاطر اون حسرت ها از دنیا و آدم ها طلبکاریم . بستنی و شکلات و اسباب بازی و ... نباید گره های بزرگسالی بچه هامون باشن . از ما گذشت اما اینا اول راه هستند . تجربه را تجربه کردن خطاست

بعضی از خواسته ها رو هم نمیشه با پول براورده کرد و باید به بچه صبر کردن یاد داد . بهش متناسب با سن کودک توضیح داد و جایگزین مشخص کرد

یک مورد دیگه اینکه ،‌چند وقت پیش در پارک آینه موتور شارژی دید . ازش پرسیدیم دوست داری گفت بله . دو سال پیش مامان اینا می خواستند برای تولدش بخرند اما مخالفت کردم چون از دیدگاه من کالای لوکس محسوب میشه و ممکنه بچه ای با دیدنش بخواد و خانواده نتونه براش تهیه کنه . دو هفته قبل رفتیم کاربازیا برج میلاد و اونجا موتور شارژی گرفت و جالب بود کمتر از ده دقیقه وقت قانونی برد پس داد و گفت جالب نبود . بعضی خواسته ها رو میشه با هزینه کمتر اجازه تجربه کردن داد . یکی از دوستانم میگفت پسرش پلی استیشن میخواسته . باباش برداشته برده یک گیم نت و گفته بیا باهم بازی کنیم کلی بازی کردند و خوش گذروندند و اونجا بهش توضیح داده که هر وقت که دوست داشتی میتونیم  باهم بیاییم اینجا ولی خریدش برای خونه به فلان دلایل مناسب نیست ( بچه شون نوجوان هستند) هم بچه نیازش براورده شده هم خانواده از اون بحران خلاص شده (این دوستمون توانایی مالی خرید رو داشتند اما معتقد بود داشتن گیم در خانه مناسب نیست و بچه رو از هدف اصلی زندگی و تمرکز روی اهدافش دور میکنه و وقت زیادی ازش میگیره )