پسر خوب من

من همیشه آینه رو به چشم یک پسر کوچولو میبینم . البته که واقعا سه سال و نه ماهگی سن بچگی هست و حس من طبیعی .

همیشه اگر رفتار تبعیض آمیزی نسبت به آینه از طرف کسی سر میزد با خودم میگفتم متوجه نمیشه و زیاد بهش فکر نمیکردم . تا اینکه چند موردی رو آینه بهم گفت که تلنگر عجیبی بهم وارد شد

چند وقت پیش مادر سنگ برای اون یکی نوه هاش اسلایم خریده بود .پایین بودیم دختر عمو  بزرگه ( نه ماه از آینه بزرگتره) گفت اینا رو مامان جون برای ما خریده و مثل همیشه ندادند دست آینه و بچه من با اینکه خودش اسلایم داره دنبال اونا میدوید تا به این هم بدن و بازی کنه . از اونجایی که این جور خریدها و تبعیض ها اولین بار نبود و عادت کردیم چیزی نگفتم و فقط دست آینه رو گرفتم و گفتم خودت داری و در جواب این حرف من مادر سنگ به نوه بزرگه گفت بده دست آینه این اینجا مهمونه چند دقیقه بازی کنه بعد بره اینجا خونه توست . گذشت تا اینکه دو هفته پیش خونه مامان اینا آینه در ماهواره تبلیغ اسلایم رو دید گفت من دوست دارم دختر بشم . گفتم شما پسری  . گفت می دونم اما دوست دارم دختر بشم تا مامان جون برای منم اسلایم بخره بگه اینجا خونه خودته و منو ببره خونشون و نگه داره .

من تا اون روز فکر میکردم آینه واقعا متوجه این چیزها نمیشه و اونقدر این رفتارها تکرار شده و حتی نسبت به سنگ و برادر کوچکترش ( پدر همین نوه ها) اینجور تبعیض ها انجام دادند که برای ما عادی محسوب میشه اما گویا پسرکوچولوی ما رو به فکر برده بود

یا اینکه وقتی با پیشنهاد خودشون رفتیم پارک و در پارک دو تا پچ پچ درآوردند و دادند دست اون دو تا نوه ها و گفتند اگه دوست دارید به آینه هم بدید اون تایم آینه گفت من نمیخوام و مامانم برام میخره ولی گویا فراموش نکرده بود و چند روز پیش که بیرون بودیم و خوراکی برداشت گفت زیاد بردارم چون اگه بریم پارک برای من ندارند .

چیزی که برای ما تمام شده بود ولی انگار در ذهن آینه مونده بود و  هر بار ما ماله کشی میکنیم اما واقعا نمیدونم با این رفتارها تا کی ماله کشی جواب خواهد داد .

یه خاطره دردناک و خنده دارو گریه دار

چند وقت پیش رفتم بیرون و کلید تو خونه جا موند . برگشتم دیدم کلید ندارم . به سنگ زنگ زدم و گفتم برام کلید بفرست . دیدم هوا سرد هست و لباس آینه مناسب نیست گفت بریم پایین . رفتیم خونه مادر سنگ تا گفتم منتظرم سنگ کلید و بیاره گفت نه زیاد طول میکشه و خودش پیچ گوشتی و دم باریک برداشت و و گفت میرم در رو باز میکنم گفتم خودم انجام دادم پیچ هرز شده نمیشه الان پیک میرسه گفت نه . خودش رفت بالا و افتاد به جون در و بلاخره با شکوندن دستگیره در رو باز کردند و صدا کرد بیایید باز کردم و همون موقع هم پیک اومد و ما موندیم و دستگیره کج و  ترک برداشته . اومدم خونه زنگ زدم به سنگ و برای اولین بار از مادرش  و کارش گفتم . یعنی اونقدر سخت بود نیم ساعت  ما اونجا بمونیم . پی پی کلاغ تو کار عیدی که شعور آدم رو از بین ببره . عصر رفتیم دستگیره بخریم دستگیره خودمون رو گفت 3100 . سنگ میگه چرا اینکار رو کرد گفتم نمی دونم حتی وقتی دیدم میخواد اینکار رو کنه گفتم من الان با آینه میرم داخل ماشین میشینم اصلا میرم خونه مامانم اما اصلا انگار اون رفتارش دست خودش نبود

دیگه غرغر بسه

ما آدم باشیم ما درست رفتار کنیم ما بین بچه هامون فرق نزاریم . این رفتارها حالم رو بد و بدتر میکنه . واقعا نگرانم و واقعا نیاز به مشاور دارم . از خودم و سنگ و رفتار این ها نمیترسم .  عادی شده اما از برخورد آینه در آینده ازشون میترسم . از تاثیری که این کارهاشون رو آینه میزاره میترسم . واقعا میترسم

نظرات 13 + ارسال نظر
محدثه شنبه 21 اسفند 1400 ساعت 11:14

عزیزم من جات نیستم ولی بنظر میاد دیگه اگر راه دورتر، تو خونه چهل متری زندگی کنید خیلی بهتر از اینه با هم در یک ساختمان … یعنی هر چی رشته کنید برای تربیت بچه، اینا همه رو پنبه میکنن

راه دورتر فرقی نداره ، نهایت مثل همین الان هفته ای چند ساعت قراره هم رو ببینیم و باز همین ها .
صادقانه میگم واقعا در تربیت پسرم کوچکترین دخالتی نمی‌کنند و از روز اول گفتیم شما ها بچه هاتون رو تربیت کردید حالا نوبت ماست و واقعا دخالتی صورت نمیگیره ، مشکل من چیز دیگه است

نگار شنبه 21 اسفند 1400 ساعت 10:50

سلام وای با این پست یاد نوزد سال پیش و پسر خودم افتادم.متاسفانه من هم چنین مشکلاتی را داشتم.دختر جاریم از پسر من یک سال بزرگتر هست و اون زمان که اون دو ساله بود و پسر من یک ساله چه کار هایی که با بچه من نکردن.دختر بچه با ملاقه میزد توسر پسر من و اونا هر و کر بهش میخندیدن و چه ماجراهای دیگه.نهایت اینکه با وجود مشاوره و صحبت و هزار چیز دیگه پسر من از خانواده پدریش متنفره.یعنی یه تبریک تولد خشک و خالی هم به این بچه نگفتن.و من دو ساله قطع ارتباط کردم چون بچم د ر عذاب بود و اونا هم انگار راضی تر هستن.آدمای سمی و به درد نخور زندگیتون را دور بندازید نزدیک و دوریش مهم نیست.مهم روح و روان بچتون هست

منم همیشه حسم نسبت به خانواده مدریم منفی بود البته مادرم هیچ وقت به ما حرفی نمیزد ولی ا یه جایی به بعد با چشم خودمون می‌دیدیم، برادر من نام د بود پدر بزرگم فقط به خاطر اینکه داشت با خانمش حرف می‌زد و می‌خندید چنان چکی زیر گوشش زد که عمو کوچیکم با پدربزرگم دعوای شدیدی کرد . مسلما برادر من هیچ وقت اون ها رو نبخشید و واقعا وقتی فوت کردند با زور و اجبار پدر و مادر در حد چند دقیقه مراسم ها اومد
واقعا نمیشه با پدر و مادر قطع رابطه کرد . میشه محدود کرد ولی قطع واقعا از دیدگاه من شدنی نیست

مونا چهارشنبه 18 اسفند 1400 ساعت 21:28 https://motherofflowers.blogsky.com/

شیشه جان
من واقعا غمگین شدم اما چه فایده کسی که خودش رو به خواب زده نمیشه بیدار کرد
فقط موندم وقتی همسرتون پسربچه کوچیکی بوده چطور می تونستند بهش بی توجهی کنند!این همه خشم(اعتقادم اینه تبعیض از خشم نسبت به اون طرفی میاد که نادیده گرفته شده)در مورد فرزند اول چطور شکل گرفته؟
یک سوال بی ربط نسبت به پستی که نوشتید
کتاب خوب برای آموزش تکنیکال بازارهای مالی به من معرفی می کنید؟تو تحلیل چارت ها واقعا گیر کردم!!!!

کتاب تحلیل تکنیکال جان مورفی و اینکه حتما کلاس آموزشی برید
واقعا خودم هم در عجبم

غزل سپید چهارشنبه 18 اسفند 1400 ساعت 10:22

واقعا متاسفم...
خدا هدایت کنه همه ما رو...
من اینجا قلبم چند پاره شد...شما که مامانش هستید چقدررر اذیت شدین.
مشاوره رو بر هر کاری مقدم بشمارید.خیلی جمله م امری و خشکه ولی نتونستم بهتر بنویسم. این روزها حتی مشاوره‌ های خوب آنلاین هم هست... واسه بچه ها دیر میشه بعضی کارها و توصیه ها...واسه این میگم.
الهی که دلتون آروم باشه و آینه جان گل هم به بهترین جایگاه ها برسه و همیشه چشماش برق بزنه از شادی

وقت مشاوره گرفتم و حتما میرم
ممنون عزیزم

مینو یکشنبه 15 اسفند 1400 ساعت 21:02 http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

چطور دلشون میاد
آخه آیینه فقط یه بچه هست
چرا
واقعا برام غیر قابل درکه
مهم نبود تا زمانی که آیینه نفهمیده بود اما از این به بعد خیلی مهمه

برای منم مهم نبود اما از زمانی که پسرم گفته فکرم رو بد درگیر کرده

رویا یکشنبه 15 اسفند 1400 ساعت 18:21 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

چقدر نامهربون
تو اون خونه موندنتون سخته فقط امیدوارم به زودی بتونید یه جا مستقل بگیرید و سال به سال بهشون سر بزنید بچه آسیب نبینه .
درک کردنشون سخته ، خیلی سخت

اینکه در سختی هستیم شکی نیست
اما اینکه بچه رو و کلا کسی رو از داشتن خودمون یا خانواده و اقوام محروم کنیم و فکرمون سال به سال باشه آسیب دراز مدتش بیشتر خواهد بود . ما الان هم نهایتا در هفته یکساعت هم رو میبینیم . نزدیکی دلیلی بر رفت و آمد هر روزه ما نیست .
امیدوارم جابه جا بشیم اونا کمی به خودشون بیان

نجمه شنبه 14 اسفند 1400 ساعت 20:37

سلام عزیزم
ای جان دلم
مردم واست آیینه قشنگم
چقدر ناراحت شدم
آخه جالبه اصولا جامعه مرد پرست ما،با نوه های پسر بهترن.چه رفتار عجیب و غریبی...
بچه ها حافظه فوق العاده ای دارن.
حقیقتا درکی از این موضوع گه بچه و نوه ای فرق بذارن، ندارم.ولی دلم خواست،آیینه رو بغل کنم و ببوسم.
واقعا بغضم گرفت.اخه این چیزهایی ارزش مادی ای دارن.
خداروشکر که مامان و بابای آگاهی داره

کلا خانواده همسر من عشق پسر هستند اما دوست داشتند از پسر کوچیکه که مثل خودشون هست نوه پسر داشته باشند .

منم درکی ندارم . خانواده من بین بچه های برادرم و بچه من هیچ فرقی نمیزارن . حتی بین عروس و دامادشون هم فرق نمیزارن .اما واقعا سر چیزهای بی ارزش اینکارها رو کردن برام خیلی سخته

ضحی شنبه 14 اسفند 1400 ساعت 15:37

سلام عزیزم
من ندتهاس شمارو نیخونم ولی کلا عادت ب کامنت گذاشتن ندارم
ب نظر من خیلی زیاد میشه ادمارو از روی نوشته هاشون شناخت و شناختی ک من این مدت از شما پیدا کردم ی ادم سالم از لحاظر روانی و فکری و احساسی هست،ی ادمی ک تو روزگار فعلی نمونه اش سحخت پیدا میشه
قصد تملق ندارم چون اصلا دلیلی برای تنلق وجود نداره و صرفا احساسمه
اینم ک امروز کامنت گذاشتن بخاطر پست اخرتون بود و اینکه چقدددد شما صبور و بزرگوارین
من بشخصه اصلاااا تحمل نمیتونستم بکنم این رفتارارو،ج با خودم ج با همسرم و هزاربرار با بچم (البته ک کلا مجردم) ولی اینکه شما اینهمه سال اینقد بزرکوارانه این رفتارای زشته مکرر خانواده همسر تحنل میکنین و بازم ب روابط ادامه میدین احسنت داره
حیف ک در این دنیای مجازی اعتمادا سخت شده وگرنه جدا دوست داشتم از نزدیک باهاتون اشتا بشم
در اخر اینکه ی اسفند برا خودتون دود کنین☺️

سلام
ممنون عزیزم بابت این تعریف . اما منم خوب و بد دارم . حال خوب و بد دارم . روز خوب و بد دارم . اما از 23 سالگی یاد گرفتم که برام خیلی چیزه اهمیت نداشته باشه . یاد گرفتن آدم ها میان حرف میزنن و میرن و این ما هستیم که اثر بخشی کلام و رفتار و فکر اونا رو در زندگیمون منعکس میکنیم . یاد گرفتن بعد از خدا هیچ کس زندگی رو بهتر و قشنگ تر از دید خودمون نمیبینه . من اگر میخواستم با کلام و رفتار خانواده همسرم جا بزنم باید همون زمان عقد همه چیز تموم میشد . اما با فکر خودم و نگاه خودم موندم . کسی رو حذف نکردم اما اجازه ندادن اثری در زندگیم داشته باشند . بودند هستند و خواهند بود و من وظیفه خودم میدونم که احتران بزارم به بچه ام یاد بدم دوستشون داشته باشه و احترام بزاره اما نزارم حرف ها و رفتارهاشون در زندگی و روحیه و فکر بچه ام اثری داشته باشه
لطف دارید

نسترن شنبه 14 اسفند 1400 ساعت 08:20 http://second-house.blogfa.com/

چه ناراحت کننده
اگر کسی با بچه من چنین کاری میکردی دیگه پامو خونه اش نمیذاشتمدر این حد رو بچه نداشتم حساسم، شما واقعا بزرگواری میکنید خوش بحالتون روح بزرگی دارید

اگر اون شخص یک فرد غیر خانواده بود به راحتی کنارش میزارم یا حتی اگر درجه دو یا سه فامیل باشه نحوه رفتارم تغییر میکنه اما با خانواده درجه یک ( پدر مادر خواهر برادر) و باز مهمتر پدر و مادر وضعیت فرق میکنه . ادم ها و بلاخص بچه ها برای ادامه زندگی نیاز به خانواده دارند ما اجازه نداریم این حق طبیعی رو ازشون بگیریم . اگر میبینیم داره کسی به روحش آسیب میزنه از روح خودمون و بچه مون باید مراقبت کنیم . حذف افراد مهم اصلا کار درستی نیست

سمیرا جمعه 13 اسفند 1400 ساعت 12:15 http://khalvateman66.blogsky.com

شیشه عزیزم، قبل از تعریف خاطره قلبم فشرده شد از این همه فشار روانی روی بچه، بعدش که بغضم نشست تو گلوم.
چقدر ناراحت شدم از شنیدن این حرفها، ای کاش شرایطی جور بشه ازشون دور شید سالی یه بارم نبینیدشون که آینه نازنینم بیشتر از این مورد تبعیض قرار نگیره

منم همیشه از تبعیض ناراحت میشم . اینکه در حد یک اسلایم و پچ پچ و خوراکی هست . اینکه بین بچه هاشون فرق میزارن و به زبون هم میارن که به تو اهمیت نمیدیم دردناک تره

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 12 اسفند 1400 ساعت 15:41 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خیلی دارین دیر به دیر آپ میکنینا! دیگه تکرار نشه!
آفرین به پسرتون که گفته من نمیخوام و مامانم برام میخره مشخصه که به قول مردم ولایت ما چشمش سیره! اما خب حق با شماست این رفتار خانواده همسرتون هم قابل دفاع نیست.
میخواستم بگم شما که مشاور آشنا دارین دیدم قبلا دو سه بار گفتم دیگه خیلی خز شده

سلام
اونقدر درگیر وضعیت بیماری مادر و پدرم و حواشی زندگی هستم و فرصت نمیکنم بنویسم
کلا بچه های این نسل نسبت به نسل ما و نسل های قبلی چشم و دل سیر هستند بالاخص در خوراکی ها
مشاور یعنی مردم از خنده خیلی وقته پیام نفرستاده اما جدای از شوخی مشاور لازم هستم اساسی

سحر پنج‌شنبه 12 اسفند 1400 ساعت 14:22 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

بچه ها خیلی خوب می فهمند خیلی خوب
واقعا ناراحت شدم از رفتار مادرسنگ...
گاهی حس می کنم این رفتارا دست خودشون نیست اینم ی جوری بیماری گاهی می گم خوب چرا!؟؟؟چون توخونه مادرمن زیاد بود شکر خدا یاهرچی کرونا رفت امدارو کم کم تر کرد و کمتربه چشم ما می یاد....
اگه مشاور رفتی نطراتشون اینجا بنویس ماهم بخونیم

منم معتقدم ی جور بیماری هست ، دقیقا رفتاری که با پسرشون دارن با نوه ها هم دارن حتی با عروس ها
همه فامیل میگن اینا از اول با شوهر من اینطوری رفتار می‌کردند بنده خدا خودش هم میگه و متاسفانه پدر و مادرش تو روی شوهر من میگن ما به تو توجه نمی‌کردیم هزینه نمیکردیم فکر نمی‌کردیم اصلا کسی بشی بتونی زندگی کنی ، واقعا احساس می‌کنیم که دوست دارن زندگیمون بهم بریزه
باور کن ما یک طبقه فاصله داریم اما نهایت در طول هفته فقط جمعه ها اون هم با تماس و اطلاع دادن قبلی کمتر از یکساعت میریم خونشون اما .....
حتما حرف های مشاور رو مینویسم

دل آرام پنج‌شنبه 12 اسفند 1400 ساعت 14:18

چه زشت. الحمدلله مادرشوهر من با نوه هاش یکسان برخورد میکنه. خیلی ناراحت کننده است. عزیزم یه کاری کن. با اینه حرف بزن، بگو بهت اسلامی ندادن، پچ پچ ندادن چه حسی بهت دست داد، سعی کن بهت بگه حس و ذهنیت رو، و باهاش همدلی کن. بگو ناراحت شدی. چی فکر کردی، غصه خوردی .و ...
بذار تو دلش نمونه.

اگر همون زمان واکنش نشون میداد باهاش حرف میزدم و همدلی میکردم ولی در مورد اسلایم بیشتر از یک ماه گذشته بود و در مورد خوراکی شاید سه ماه پیش اتفاق افتاده بود و در این مدت اصلا حرفی نزده بود وفتی هم گفت دیگه ادامه نداد تا باهاش صحبت کنیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.