هزینه های بالا

چرا هزینه دارو به یکباره این قدر بالا رفته؟

از اول خرداد تا دقیقا دیروز نزدیک  دو میلیون و صد و هشتاد پول دارو های مامان شده، یک میلیون و صدو شصت داروی ستون فقرات‌ شد و الباقی در دو نوبت برای قلب، این داروها رو ما قبلا هم می‌گرفتیم اما نه با این قیمت ها

به نظرم یکی از دلایل حذف همین دفترچه های تامین اجتماعی هست، دکتر نسخه رو در سربرگ خودش مینویسه ، البته کد ملی رو هم مینویسه ولی احساس میکنم خود داروخانه ها در تاییدیه گرفتن تنبلی می‌کنند چون تا زمانی که دارو در دفترچه نوشته می‌شد مبلغ خیلی خیلی کمتری پرداخت میکردیم ، الان خودم هم با همین مشکل مواجه شدم، دکتر ریه فامیلیم رو کامل ننوشت داروخانه گفت نمیشه تاییدیه بگیرم، بردم اصلاح کرد گفت اسپری 500 نوشته من 250 دارم نمیشه تاییدیه گرفت، رفتم دادم 250 نوشت اوردم گفت این مدل دیسکی نوشته من هوایی دارم، اون رو هم دکتر برام درست کرد و سه تا نسخه داد دستم در مدل های مختلف که هر کدوم رو داشت بگیرم که باز هم گفت من ایرانیش رو دارم این خارجی نوشته نمیشه تاییدیه گرفت، من که برای خودم نخریدم و منتظرم فرصت بشه برم سیزده آبان یا 29 فروردین دنبالش، اما واقعا داروخانه ها دارن بامردم بد تا می‌کنند

ناخن پای آینه ترک های عمیق برداشته و شدیدا شکننده شده و رو به بالاست، دکترش گفت از داروخانه محلول تقویت کننده ناخن بگیر بزن خوب میشه، رفتم بگیرم گفت ایرانی ندارم خارجی دارم 380 هزار تومان، اندازه اش هم به اندازه انگشت کوچیکه دستم بودم و قطرش از اون هم کمتر، نگرفتم یعنی واقعا دلم نیومد فعلا دارم به ناخن هاش روغن زیتون و روغن آرگان میزنم

واقعا هزینه درمان خیلی بالاست،. اونیکه نداره پول ویزیت بده پول دارو رو باید از کجا بیاره، اختلاف قیمت هتلینگ عمل مامان با شرایط مشابه(سه شب بخش، یک شب icu) در فاصله زمانی یک ماهه(اسفند 99 و فروردین 1400) عدد قابل توجهی بود، نزدیک به دو میلیون تخت    ICU افزایش قیمت داشت و هزینه اتاق دو تخته و خصوصی هم که جای خود داشت

ایکاش واقعا مسئولین در همه زمینه ها  فکری به حال مردم بکنند

مهمانی

پنجشنبه به مهمونی سپری شد،. خانواده همسر رو با دو هفته تاخیر برای شام دعوت کرده بودم، کلی آینه با دختر عموهایش بازی کرد، عمه اش هم مجددا براش کیک درست کرد، روز تولدش همکیک درست کرد با اینکه گفته بودم فلان روز تولد میگیرم گفت دوست داشتم روز تولدش کیک داشته باشه وکادوش روهم داده بود، واقعا دستش دردنکنه، تولدش جبران میکنم انشالله

هفته گذشته هم خونه مامانم اینا تولد روگرفتیم ، و باز آینه با دختر دایی اش کلی بازی کرد

جمعه هم مجددا به خانواده سنگ گفتم بیایید ناهار، کلی غذا مونده بودم از شب ولی کاری (آقای دکتر از دوباره ویرایش  نکردن بود) برام پیش اومد رفتم بیرون و ساعت 1 با مادر سنگ تماس گرفتم که لطفا از خونمون غذا ها رو بیارید خونه خودتون گرم کنید، سالاد و دسر هم بود که دستشون درد نکنه همه رو آورد و وقتی ما رسیدیم سفره پهن بود، جمعه هم به خوبی و خوشی گذشت

به راحتی و بدون دردسر قبل از تولد سه سالگی در  24 ساعت تونستم آینه رو از پوشک بگیرم و طبق آرزوهام سه سالگی رو بدون پوشک با پسرم شروع کنم

در موردش مینویسم،.کلی دلم میخواد بنویسم بلاخص در مورد کلاس موسیقی آینه اما عجیب فرصت نمیشه نه اینکه وقت نداشته باشم کمی به قول سنگ، درگیر روزمرگی شدیم و باید تکونی به خودمون بدیم

یک آن شد این عاشق شدن 3

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود - آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

و اینک 3 سالگی

هنوز هم معتقدم اگر عشق در یک نگاه حقیقت داشته باشه فقط  وفقط عشق مادر به فرزند هست (  پدر به فرزند هم میتونه باشه ). اون لحظه ای که از پشت اون پرده سبز رنگ نشونت میدن زیباترین و رویایی ترین لحظه عاشقیِ . و اون صدای گریه زیباترین صدای هستی .

خدایا شکر که امانت زیبات رو به ما سپردی . انشالله که لایق باشیم و به نحوه احسن ازش مراقبت و تربیت کنیم . انشالله که در راه خدا و دین خدا و رسول خدا و امامانمون همه بچه ها تربیت بشن و قدم در راه نیکی و درستی و انسانیت بردارن

خدایا شکر

خدایا به تمام منتظران طعم شیرین مادر بودن رو بچشان . خدایا معجزه دوخط موازی رو در زندگی دوست داران و منتظرانش قرار بده . خدایا به همه آن ده که آن به

نگران منی به تو قرص دلم تو کنار منی نمیترسه دلم

آینه دیشب خوابش نمیومد، نشسته بود داشت نقاشی می‌کشید، هر چی هم میکشید میگفت گلابی یا فلفلِ. بعد فلفل رو الکی با دست برمی‌داشت میذاشت دهن باباش و می‌گفت بخور و گلابی رو به من میداد من به به و چه چه میکردم و سنگ میگفت تند بود آه سوختم و آینه غش می‌کرد، یک شادی کم هزینه

تعطیلات عید رفتیم پارک ژوراسیک و اونجا در قسمت حشرات یک اسب هم بود که آینه هم باهاش عکس گرفت و هم سوارش شد، اسم اسبِ، سلطان بود، چند وقت پیش ازش پرسیدم آرزوت چیه، مفهوم آرزو رو نمی‌دونست براش توضیح دادم و آخرش گفتم چی دوست داری گفت دوست دارم سوار اسب سلطان بشم، دیشب هم پریده بود پشت باباش و می‌گفت سلطان(فکر کنم قبلا نوشته بودم اینو) شو، دوست دارم. و تصمیم گرفتیم که امسال تولدش رو سه تایی بگیریم، البته احتمالا عمه اش کیک درست میکنه و یکبار با اونا تولد میگیریم و بابا هم کیک میخره و یکبار خونه مامانم اینا میگیریم، تصمیم گرفتیم به جای اون کیک مک کوئین که هر جا رفتم زیر 3 کیلو سفارش قبول نکرد سه تایی بریم پارک آب و آتش (از عید بهمون گفته بریم کافی شاپ )  بریم کافه ویونا روبروی پارک و  پسرک عاشق شیک ما شیک شکلات مخصوصش رو بخوره و بعد به عنوان کادوی تولد سوار اسبچه خزری که در قسمت اسب سواری پارک هست بکنیم و دل بچه رو شاد کنیم، یکبار هم چند ماه قبل عکس دلفین دید گفت چه ماهی قشنگی گفتیم دلفین هست، رفتیم سمت برج  میلاد که متوجه شدیم دلفیناریوم رو تعطیل کردند، یک دلفیناریوم هم طلبش، البته از اون موقع هر وقت از هر کجا برج میلاد رو میبینه میگه برج میلاد بریم دوفیل (دلفین) ببینیم

کلاس موسیقی رو اواسط ترم 2 هست،  هم راضی ام هم ناراضی، ادامه با این آموزشگاه یا رفتن به یک آموزشگاه دیگه یکی از چالش ها و دغدغه های این مدت ماست، ده روز پیش هم رفتم مهد آدم برفی و فرفری ها رو  دیدم که خوشم نیومد، اگر کسی محدوده آرژانتین، ساعی یا شهید بهشتی و شریعتی پایین تر از همت مهد مناسبی میشناسه ممنون میشم که معرفی کنه .

این روزها بیشتر از هر زمان دیگه ای داریم به (قول سنگ) هجرت فکر می‌کنیم، البته نه الان و نه یک دفعه، با برنامه ریزی 5 ساله  و نه برای همیشه ولی واقعا ظرفیت و توانایی رشد در جایی که مدنظرمون هست بیشتره، بعضی وقت ها باید انسان ها پوسته خودشون رو برای رشد بشکافند باید دنیای جدیدی ببینند، به خاطر همین داریم یکسری کلاس های جدید میریم مهارت های جدید یاد میگیریم و چون نمیتونیم با کسی بلاخص خانواده هامون در این مورد صحبت کنیم کارهامون از نظرشون بی معنا میاد به خاطر همین کمتر از اهداف و برنامه هامون براشون میگیم و زندگی رو از نگاه اونا روتین وار ادامه میدیم

این روزها دارم سعی میکنم آهنگ ماه عسل رو بزنم

هر چند که هم کم وقت میزارم و هم کم تمرکز اما  باز یک چیز عجیب غریب در آمده که خودمم با آهنگ همراهی میکنم (نگران منی به تو قرص دلم تو کنار منی نمی ترسه دلم بغلم  کن ازم) تا همینجا، اونقدر بد میزنم و بد میخونم سنگ میگه جون مادرت تو یکی یا فقط آهنگ بساز یا بخون، دو تا کار رو با هم انجام نده، بماند که وضع خودش وقتی گلنار میزنه و میخونه به از من نیست، اینبار ضبط میکنم حساب کار بیاد دستش

امروز ما

دو هفته پیش یکی از دوستان پایان نامه برادرش رو فرستاد که اینو ببین و بگو مشکلش کجاست منم بر حسب عادت فصل 3 و 4 رو نگاه کردم و دیدم مدل ریاضی و روش های حل و مقایسه ایش درسته . گفتم از دیدگاه من مشکلی نداره گفت نه داره قبول نمیکنه . منم فکر کردم استادش قبول نمیکنه گفتم با خودش صحبت کنه . دیروز باز زنگ زد و با ناله گفت هر کاری میکنیم رد میکنه . گفتم آخه چرا گفت نمیدونم همش تله پوله . گفتم آره اوضاع دانشگاه ها ریخته بهم  . گفت دانشگاه نه هما نند جو . اونقدر قسم خورد که برو ببین گفتم باشه یوزر پس رو فرستاده  رفتم دیدم 8 بار فرستاده و با درصدهای بالا  رد شده . ازش پرسیدم چند درصد هستند گفت زیر 10 درصد . گفتم سعی میکنم . در اصلاح ها فقط کلمات رو چسبونده بود که اشکال نوشتاری هم گرفته بود . امروز از صبح نشستم سرش . البته خدا رو شکر امروز آینه تقریبا تا ظهر خواب بود و منم فرصت کافی داشتم . بیشترین ایراد رو فصل یک و دو داشت و یاد حرف استاد خودم افتادم که گفت فعل هات نباید گذشته نگر باشن . یکسری افعال رو عوض کردم و یکسری از کلمات رو  و چند تا مورد رو که نمی تونستم واقعا تغییری بدم تبدیل به عکس کردم و براش فرستادم گفت خودت برام بزار . نیما اعصابش نمیکشه خوش خبری بهم بده . فرستادم و  ساعت 4 رفتم ببینم نتیجه چی شد که دیدم با 8 درصد  مورد قبول قرار گرفت . بهش زنگ زدم خبر دادم کلی خوشحال شد و تشکر کرد . بعد هم با خیال راحت نشست و یک دل سیر صحبت کرد اونقدر که آخرش گفتم ببین انگار افطار تو آماده است من برم چیزی درست کنم هنوز سبزی خوردن هم نداریم برم ببینم از این دسته کوچیکا پیدا میشه . خداحافظی کردیم . ساعت 7 بود که زنگ زد گفت آدرس خونتون رو میدی .گفتم چیکار داری گفت نیما میخواد برای تشکر چیزی برات بیاره . مامان شله زرد درست کرده میخواد براتون بیاره . ازم آدرس گرفت . ساعت 8:10 دقیقه بود که در زدند . سنگ برداشت گفت الان میام . پدر  و پسر رفتند پایین و وقتی اومد دیدم دستش یک  مشمباست . داخلش یک دفتر رنگ آمیزی . 18 هزار تومان پول( میزان پرداختیم به سایت) یک بسته سبزی خوردن حاضری پاک شده  . یک بسته شکلات و یک کاسه شله زرد. بلافاصله با دوستم تماس گرفتم و تشکر کردم و گفتم به خاطر اینکه موهام خیس بود خودم پایین نرفتم از برادرتون هم تشکر کن اگر میدونستم خودش میاد حتما خودم میرفتم ( فکر کردم با پیک میخواد چیزی بفرسته)

من دوست های زیادی ندارم اگر هم بخوام راستش رو بگم کلا با فاطمه فقط صمیمی هستم و رفت و آمد داریم . اون هم الان بیشتر از یکسال هست که نه اومده و نه رفتم . حتی تلفنی هم شاید ماهی یکبار هم نتونیم با هم صحبت کنیم   البته بعضی وقت ها هم هر روز حال همو میپرسیم بنا به شرایط فرق داره . الباقی مثل همین در حد همسایه و کلاس های آموزشی و دانشگاهی سلام علیکی هستیم . شده بیان چیزی ازم بگیرن یا ببرم بهشون بدم اما بشدت به حریم خصوصی احترام میزارم و حالا  متاسفانه یا خوشبختانه علاقه ای به اینکه غریبه وارد فضای خونه ام بشه دوست ندارم اما اگر بهم نیازی داشته باشند یا کاری بخوان  در صورت امکان نه نمیگم و انجام میدم  و اگر بخواهیم دیداری داشته باشیم ترجیحا در بیرون در رستورانی پارکی کافه ای قرار میزاریم