مواظب کرونا باشیم

خواهر سنگ با یک آقایی آشنا شده و فعلا در همون مراحل شناخت از هم دارن طی میکنند . خانواده دو طرف هم در جریان هستند . انشالله که هر چی که خیر است همان شود و همه دخترها و پسرها خوشبخت و سفید بخت بشن .

این روزها تماما با آینه و شیطنت هاش و بزرگ شدن هاش طی میشه . از زمان شروع کرونا یعنی اسفند ماه من و آینه تنهایی پیاده جایی نرفتیم . چند روز پیش برده بودمش حیاط اونقدر صورتم و ناز کرد که رضایت دادم دستش رو بگیرم و دو سه باری کوچمون رو بالا پایین رفتیم . هفته گذشته هم پدر سنگ داشت باغچه جلوی در رو آب میداد و آینه هم برده بود کنار خودش  ،  منم  خونه اونها بودم . داشتم از داخل مانیتور از طریق دوربین جلوی در آینه رو میدیدم که دیدیم پدر سنگ اومد داخل حیاط   و در رو بست و داشت شلنگ رو جمع میکرد و آینه هم بیرون ، که آینه سرش رو انداخت پایین رفت . مادر سنگ چنان دادی کشید و شوهرش رو صدا کرد ( البته سمعک نبرده بود و نمیشنید ) من پابرهنه دویدم و سر کوچه گرفتم . . به پدر سنگ میگم : بابا میاوردیش تو . میگه تو زیادی حساسی  چیزی نمیشد خودم اینجا بودم . گفتم اول اینکه شما سمعک نذاشتید دو م اینکه خدای نکرده موتوری رد بشه بچه رو برداره ببره چه خاکی سرمون کنیم . مادر سنگ هم اونقدر باهاش دعوا کرد که خسته شد . تا شب تمام بدنم میلرزید . مواظب بچه ها خیلی باید بود . سنگ هم که شب فهمید کلی سرم هوار زد که چرا گذاشتی با بابام بره بیرون . میگم من موندم بین شماها . اشکالی نداره به جای جیغ وداد سر من  به اون تذکر بده حواسش جمع باشه . شلنگ رو میشه بعدا هم جمع کرد . یا اینکهبر میداره اون یکی از نوه ها رو میبره پار. چندباری گفته آینه رو هم ببرم نذاشتم .  البته مادر سنگ هم دوست نداره و کلی بهش میگه نبر مریض میشن اما خب اون عروس میگه اونطوری نگید بابا مواظب هست . مرزهای خودشیرینی  جابه جا میشه

آینه خیلی دوست داره دیگه پوشک نشه و روزی ده بار خودش میره زیر اندازش رو میاره و لباساش رو روی اون در میاره و میره دستشویی و پوشکش رو میندازه داخل سطل . مصرف پوشکمون شدیدا بالا رفته . بهش میگم این پوشک تمیزه الان بستم میگه نه . جیش رو هم بعد از اینکه میکنه میگه . موقع خواب  اگر قبلش جیشش رو کرده باشه بازش میزارم و زیرش زیر انداز میندازم . انشالله  که خودش بخواد و همکاری کنه تا از پوشک بگیرمش .

 اوضاع بازار سرمایه این روزها سبز اما با کمی تدبر هست . نباید بی محابا به آب زد . من خودم الان ( وتجارت ) و ( فولاد ) دارم و فعلا  همقصد فروش ندارم .البته این بازار یک اصلاح میخواد باید تایم اصلاح رو شناسایی کرد و به موقع نقد شد .

به سلامتی بعد از 10 ماه تاخیر بلاخره سند اون خونه رو بنام زدیم . هر چند که کمی پولمون کم بود و مجبور به فروش طلاهای باقی مونده شدیم . اما خب خدا رو شکر  . میخواستم از پدرمقرض بگیرم اما سنگ گفت نه خیلی در این سال ها کمک کردند بزار من از پدر  خودم بگیرم که گفتن همانا  و دعوا و چند روز قهر کردن همانا که شماها به مال و دارایی ما چشم دارید و  از این حرف ها . سنگ هم ناراحت شد گفت وقتی این سمت نمیدن منم دوست ندارم از پدر و مادر شما بگیرم خودم جور میکنم که دیگه دقیقه نود دیدیم نشد و طلا دادیم رفت . جالب ترین قسمت اینجاست که به اندازه نیازمون از کسی طلب داریم اما سنگ گفت روم نمیشه بهش در این شرایط بگم . برای عمل بچه اش ازمون گرفته بود . خدا رو شکر بچه اش عملش خوب بود و ترخیص شد اما خب هر دو میدونستیم که هزینه های بعد از عمل کم نیست . قسمتی از پول رو بهمون ماه قبل داده بود گفته بود الباقی تا دو ماه آینده میدم  .

مستاجر جدید اومد . خب موقع تحویل کلید خونه رو بررسی نکردیم و مسنقیم کاید رو دادیم به مستاجر جدید . الان مستاجر حدید تماس گرفته که 14 تا از هالوژن ها سوخته و توالت فرنگی شکسته و بدتر از همه کف چارچوب حموم شکسته و داره به راهرو آب میده . با مستاجر قبلی تماس گرفتیم گفت نه همه چیز سالم بود جدیده هم میگه این شکلی بود . کلی هزینه اول کاری رو دستمون گذاشت . درس شد که حواسمون رو جمع کنیم و در بعضی از موارد به حرف کسی اعتماد نکنیم

این مدت

جواب آزمایش ها رو گرفتیم . خدا رو شکر هر دو سالم هستیم و سنگ هم آنتی بادی در بدنش تشکیل شده ، هر چند که دلیل بر عدم رعایت و یا ابتلای دوباره نیست .پس باید همچنان رعایت کنیم . دکتر به من آمپول زولیر زد و با کلی مکافات اسپری هام رو پیدا کردم . داروهای سنگ هم به سختی پیدا شد . واقعا معنی تحریم این موقع ها بیشتر خودنمایی میکنه .

این مدت چندباری آینه نصفه شب از خواب بیدار شده بود و جیغ میکشید و گریه میکرد . ما هم فکر میکردیم که احتمالا خواب میبینه . چند شب پیش از خواب بیدار شد و گریه کرد و شلوارش رو در آورد و پوشکش رو درآورد و با دست خودش رو گرفت . اونقدر گریه کرد که واقعا کبود شده بود . کلی ترسیده بودیم و نمیدونستیم چی شده . 10 دقیقه ای گریه با داد بود و بعد هم گریه و نهایتا یک ساعت بعد خوابید . دو روز بعد هم باز همین اتفاق افتاد که اینبار دیگه تصمیم گرفتیم بریم دکتر . دکتر پوشکش رو باز کرد و معاینه کرد و گفت بیضه راستش کمی بالاست یک سونو بدید و یک آزمایش هم نوشت . همون روز آزمایش رو دادیم و شب هم رفتیم سونو که خدا رو شکر چیزی نبود . دکتر موقع معاینه توضیح داد اگر بچه ای فتق داشته باشه از کجا علایم ظاهریش رو ببینیم . در مورد پیچش بیضه پرسیدیم که گفت در این سن نادر هست در مورد بالا اومدن بیضه هم گفت چیز خاصی در سونو مشخص نیست و خدا رو شکر خوبه . گفت بچه ها از دو سال کابوس میبینند . از طرفی ممکنه برای جلب توجه بعضی از رفتارها رو نشون بدن . از این سن به خاطر کسب استقلال  شروع به لجبازی میکنند . گفت به استقلال بچه احترام بزارید اما براش حد و مرز تعیین کنید.

مراسم ختم هم به خوبی ولی حاشیه زیاد تمام شد . من و سنگ همون روزی که بهمون خبر دادند فوت کرده و فرداش که خاکسپاری بود رفتیم . در تمام لحظات هم ماسک داشتیم و حتی کلی خودم از خونه ماسک و الکل بردم و در بهشت زهرا هر کی نداشت بهش میدادم . عصر بعد از مراسم خاکسپاری قبل از اومدن مهمون ها برای شام غریبان بودیم  زن دایی کوچیکه ( از سنگ دو سال بزرگتره ) بچه هاش رو برد اون اتاق و بلند بلند به بچه هاش گفت با این ( یعنی من ) و بچه اش کاری نداشته باشید و بهشون نزدیک نشید اینا مریض هستند . همه شنیدند . من فقط لبخندی زدم و سرم رو انداختم پایین . شب تمام شد و برگشتیم . دو روز بعدمادر سنگ اونجا بود و تماس گرفت فلات چیز رو برام از خونه بیار گفتم چشم . دست آینه رو گرفتم و رفتیم  . تا رسیدیم بچه ها اومدند آینه رو بغل کردند و اون خانم که این صحنه رو دید دوید سمت بچه هاش و بهشون تذکر داد و با دست آینه رو هل داد . اونقدر زشت بود اینکار که من 5 دقیقه بعد خداحافظی کردم و برگشتم  هر شب مادر سنگ تماس میگرفت که بیایید منم هر بار چیزی بهانه میکردم . تا رسید به شب هفت . رفتیم بهشت زهرا و سالن و بعد مادر سنگ اصرار کرد که تو و آینه هم بیایید خونه بابام . خونه یک دفعه خالی نشه و مهمون نیست و دور هم هستیم . سنگ هم رفت سرکار  . قبول کردم . داخل که شدم . زن دایی کوچیکه بلند شد به بچه هاش ماسک داد و گفت سمتش نرید . گفتن همین حرف اون هم بلند مصادف شد با یک دعوای بزرگ . مادر شوهرم گفت این چه حرفیه داری میزنی . گفت آبجی ، عروست سرفه کرد روز اول مریض هست اومده ما رو مریض کنه . نمی فهمه. که مادر سنگ گفت خودت نمیفهمی  . اون هم به مادر سنگ گفت شماها نفهمید که خواهر کوچیکه اومد هلش داد و گفت چرا با خواهرم اینطوری حرف میزنی و دعوا شروع شد . بیچاره پدر بزرگ اصلا نمیدونست چی شده . مادر سنگ گفت : یک هفته است هر روز میگه عروست و پسرت و نوه ات کرونا دارن مریضن هیچی نمیگم صدبار بهش توضیح دادم بچه من خوب شد شیشه هم اصلا نگرفت و تمام این مدت هم رعایت کردند اما باز نفهمید . عروس من خطرناکه که اصلا از خونه بیرون نمیره  یا رفتار خودت در این شرایط بچه هات رو میبری پارک . نوه من آلوده است یا ذهن تو . با کلی بدبختی آرومشون کردند . از اونطرف برادر سنگ تازه اومده بود اون هم وقتی فهمید موضوع چیه پرید وسط  . تا اینکه بلاخره با داد دایی بزرگه همه ساکن شدند و به زن دایی کوچیکه گفت باید بری از خواهرم و عروس اش عذرخواهی کنی . نشسته بودم داخل آشپزخونه که دایی بزرگه اومد یکم باهام حرف زد گفت به دل نگیر . گفتم من اصلا برام مهم نبود این از هفته پیش با من و آینه این رفتار رو داشت گفت  در این یک هفته هم هر روز همین حرف ها رو در موردتون میزد تا اینکه امروز دیگه صبر همه لبریز شد . گفتم اشتباه کردم اصلا اومدم . مامان اصرار کرد گفت نه این چه حرفیه که میزنی  هر کسی که ناراحته حساسه اون نباید بیاد . ساعت 5 بود که دست آینه رو گرفتم و اومدم خونمون . به سنگ هم چیزی نگفتم تا اینکه شب مادرش خودش گفت . واقعا ناراحت نشده بودم . یعنی اونقدر دغدغه کارهای دیگه رو داشتم که حرف ها ی اون اصلا برام اهمیتی نداشت .

مستاجر محترم هم از شانس ماباز زودتر از موعد اعلام کرد که میخواد خونه رو تحویل بده . البته خدا رو هزار مرتبه شکر خونه خریده و داره میره  . ده روزی بود که درگیر مستاجر جدید بودیم  که باز شکر خدا دیروز قرارداد رو باهاش بستیم و قراره تا 15  این ماه قبلی خونه رو خالی کنه و به جدیده تحویل بدیم .

چند روز پیش آینه بهم گفت :مامان ... دوست دارم و من همون لحظه خوشبخت ترین مامان دنیا شدم . حرف زدنش خیلی خوبه . بشدت کنجکاو شده . و نهایتا کاری کرد که بعد از چندین سال مجبور بشم موهام رو کوتاه کوتاه کوتاه کنم تا نتونه بکشه . کوتاهی موهام خیلی تو روحیه ام تاثیر داشته . هر چند که واقعا دلم برای موهای قشنگم و بافتنشون تنگ شده ولی اینکه الان دیگه کمتر میتونه بکشه و دردم بگیره  خوشحالم میکنه

یک روز تلخ

پنجشنبه صبح وقت آزمایش مجدد کرونا و سی تی اسکن با تزریق داشتیم، صبح زود آینه رو بردیم گذاشتیم پیش مادرم،. اول رفتیم آزمایش، دیگه خسته شدیم، هر بار که سنگ آزمایش داده منم همراهش آزمایش دادم، اینبار دکتر ریه خودم گفت بدین، بعد هم رفتیم سی تی که سنگ انجام داد و رفتیم خونه مادرم،  شب هم قرار بود برادرم و بچه هاش بیان، میوه ها رو شستم و چندتایی هم برای آینه داخل بشقاب گذاشتم، چند دقیقه بعد دیدم آینه دستش رو میکنه داخل بینی اش، چون عموما اینکار رو نمیکنه گفتم بیا برات دستمال بیارم پاکش کنم که تا دستم خورد بهش شروع کرد به جیغ کشیدن، بعد از ده دقیقه دیدیم گریه شدید کرد و پایین چشم کنار بینی اش باد کرد، دست بهش میزدیم گریه لش بیشتر می‌شد، خوابوندمش بغلم و چراغ قوه گرفتم دیدم هسته گیلاس کرده داخل بینی و با دست فشار داده بالا، اونقدر بالا بود که خودمون حتی با پنس هم نمیتونستیم درش بیاریم، از طرفی زیر چشمش هم تورمش بیشتر می‌شد، سریع لباس پوشیدیم و رفتیم سمت بیمارستان،. جلوی بیمارستان گفتم آینه مثل مامان با دهان نفس بکش بعد فین کن که قبل از پیاده شدن خدا رو شکر هسته گیلاس با کلی مخلفات اومد بیرون و بچه ام از خوشحالی دست میزد، برگشتیم خونه می‌خواستیم ناهار بخوریم که تماس گرفتند که مادر بزرگ سنگ سکته کرده و بردنش بیمارستان و از اونجایی که سنگ با خاله و دایی اش 2 و 3 سال اختلاف سن داره و همبازی بودند واقعا سنگ براشون پسر کوچیکه محسوب می‌شد طوری که حتی الان همسایه ها و کسبه فکر می‌کنند سنگ هم یکی دیگه از پسرهای اونهاست، سریع با پدرش تماس گرفت که گفت متاسفانه تموم کردند. سریع لباس پوشیدیم و رفتیم بیمارستان، تمام مسیر رو سنگ گریه میکرد هم از غم مادر بزرگ هم اینکه خبر دادند حال مادر خودش هم بد شده، وقتی رسیدیم بیمارستان سرم مادرش تموم شده بود و آرومتر بود، کلی اونجا با مادرش و دایی بزرگه اش گریه کردند هر سه تاشون رو به سختی سوار ماشین کردم و رفتیم سمت خونه مادر بزرگ، یواش یواش بچه هاش خبردار شدند و اومدند. هیچکس تو حال خودش نبود رفتم خرما و برشتوک به جای حلوا گرفتم و چایی گذاشتم، یک پارچ آب قند درست کردم اینو میگرفتم اون یکی میوفتاد،  آخر سر سنگ رو صدا کردم گفتم حداقل تو خودت رو جمع و جور کن، سنگ نوه بزرگه است با اومدن اون یکی نوه ها تقسیم کار انجام شد و سنگ رفت برای شام، دوتای دیگه رفتند برای خرید پذیرایی های مراسم خاکسپاری، اون یکی هم دنبال سالن و هماهنگی های اینچنینی، پدربزرگ  هم اعلام کرد هر کی هر چی خرج میکنه بعد از مراسم فردا و رفتن مهمون ها اعلام کنه پرداخت کنیم،. شب عجیب و سختی بود، ساعت 12:30بود که ازشون خداحافظی کردیم و رفتیم خونه مادرم تا کنار آینه بخوابیم

مادربزرگ سنگ بسیار خوب بود، هفته گذشته خونه ما مهمان بودند و چون به خاطر مریضی سنگ نرفته بودیم عیدی آینه رو اون روز بهمون دادند، هیچ وقت فکر نمیکردم یک هفته بعد دیگه بین ما نباشن، خدا رحمتش ن کنه، من که چیزی جز خوبی ازشون ندیدم

اگر میتونید صلواتی برای شادی روح همه درگذشتگان بفرستید

آشنایی با بازار

 برای اینکه بدونیم بورس رو از کجا شروع کنیم واقعا جوابی ندارم . من از اونجایی که یادمه همیشه عاشق این بازار بودم . قبل از ورود به دانشگاهم میدونستم نماد چیه ، سهامی عام و خاص چیه ، p/e  چیه ، حق تقدم چیه ، حجم مبنا چیه ، دامنه نوسان چیه  و .... اما خب جرات معامله رو نداشتم . مطالعاتم رو هم اون موقع ها از طریق روزنامه دنیای اقتصاد انجام میدادم . مثل الان دسترسی به سایت نبود . اخبارهم  کافیه بود تابلو تالار بورسرو نشون بده میحکوب میشدم جلوش . از نمودار چیزی سرم نمیشد . حتی تحلیل صورت های مالی به صورت ابتدایی رو هم بلد نبودم . یکروز در انقلاب چشمم به کتاب آشنایی و تحلیل بازار فارکس افتاد . به نسبت اون زمان کتاب گرونی بود ولی خریدم و بارها و بارها خوندمش . وقتی ازدواج کردم و  همسرم با دیدن این شدت از علاقه ام گفت بیا بریم مشاوره  و با هم رفتیم یک مرکز سرمایه گذاری خصوصی  در خیابان گاندی . یادمه کلاس برگزار میکرد و اون قدر از دیدگاه من اطلاعاتی که در بروشور معرفی دوره نوشته بودند و صحبت هایی که اون شخص کرد پیش پا افتاده بود که قیدش رو زدم و اومدم  بیرون . اون روز مستقیم رفتیم انقلاب و اولین و موثرترین کتابی که تا به امروز ازش استفاده میکنم رو خریدیم . کتاب تحلیل تکنیکال جان مورفی . نرم افزار متاتریدر رو هم گرفتیم و همسرم لپ تابش رو داد بهم  گفت  این مال تو . با خوندن کتاب تازه متوجه میشدم چیزی بلد نیستم . اون هم ساده ترین چیزها رو . مثلا چطوری دیتا بگیریم براای تحلیل  . از طرفی  با سایت های بورسی اشنا شدم و متوجه شدم خود سازمان بورس یک تالار مجازی معاملات داره که بصورت فیک بدون هیچ سرمایه ای  میتونی خرید و فروش مجازی انجام بدی . البته دارایی واقعی نبود اما بازگشایی و کار  و نماد ها و همه شرایط بازارمنطبق بر بازار اصلی بود . این اولین و موثرترین قدم  بود  نمیدنمالان هم هست یا نه . تازه کد بورسی گرفته بودم . با تشویق های همسرم به اندازه 500 هزار تومان خرید انجام دادم و یواش یواش سرمایه ام رو بالا بردم . بارها و بارها ضرر کردم و میکنم و بارها و بارها سود کردم و میکنم . کلاس های مختلف رفتم از تحلیل تکنیکال  تا روانشناسی بازار  و تابلو خوانی  . حتی مجددا در رشته بورس وارد دانشگاه شدم .

حالا در این روزها گه بازار رونق پیدا کرده و دولت هم در بوق و کرنا انداخته خیلی ها میخوام وارد بشن . خواهشا اگر علاقه ای ندارید و یا فکر میکنید که با وارد شدنتون قراره فقط سود کنید و ضرر هم به مقدار کم کلا وارد نشید  و یا سراغ صندوق های سرمایه گذاری برید .واقعا نمیشه گفت چی بخونید که بلد کار باشید . اگر کسی ادعا کرد بلد کار هست بهش شک کنید . اگر کسی گفت تضمینی خرید کنید بهش شک کنید کسی که اطلاعات رانتی داشته باشه به راحتی در احتیار کسی قرار نمیده .  من خودم چندباری با تحلیل تکنیکال سهم معرفی کردم اما هیچ وقت قطعی نگفتم فلان درصد سود . چون بازار بالا پایین داره . پولی که مستقیم به زندگیتون ربط داره رو واردش نکنید. برای شروع آشنایی میتونید کتاب و انیمیشن های الفبای بورس رو بخونید و ببینید . هر اصطلاحی که میبینید مثلا افزایش سزمایه از طریق آورده نقدی  برای یکبار هم شده سرچ بزنید فرمول محاسباتیش رو بدونید و در موردش مطالعه ولو ا زطریق سیت و سرچ گوگل داشته باشید . از کلاس های رایگانی که کارگزاری ها برگزار میکنند استفاده کنید . حدالامان کلاس های تحلیل برید . بونی استراتژی معاملاتی تون قراره چی باشه . واثعا کتابی که بخوادآموزش بده رونمیدونم ولی برای تحلیل تکنیکال بدون شک جان مورفی رو به همه پیشنهاد میکنم .

در موردسهام عدالت ، نظر شخصی ام رو میدم .

من با اسم این سهام مشکل داره . عدالت یعنی به همه 82 میلیون نفر بدن نه یک عده محدود . پس اسمش سهام عدالت نیست . آزاد سازی سهام عدالت یک مسئله کاملا شخصی هست . هفته گذشته کسی برای مشاورهاومده بود آخر سر ازم پرسید چیکار کنم . گفتم اگر علمش رو دارید اختیار معامله رو بدست بگیر و آزادسازیش کن تا خودت بتونی مدیریتش کنی اگر نداری بزار بمونه . یک زمامی مجانی بهتون به اندازه 500هراز چیزی دادند الان شده حداقل 8 میلیون . از طرفی اگرآزاد سازیش کردی چون فقط 30 % قابل معامله هست بهتره سمت فروشش نری . چون مطمئن باش پول اون 30% رو  صرف چیزهای الکی خواهی کرد و نهایتا میبینی یک دارایی از دست دادی . آزادسازی کن اما بنداز کنار  و نادیده اش بگیر  . من و خانواده ام نداریم اگر داشتیم آزاد میکردم اما نمیفروختم اگر مال خودم بود برای پسرم نگه میداشتم اگر مال پدر و مادرم بود میفتم بزارید کنار برای نوه ها

گنج

من عاشق پولم، کیه نباشه، اما جدای از شوخی عاشق پول سکه ای هستم و هر سکه جدید رقم بزرگ بیاد جمع میکنم و یک قلک پر نگه میدارم،. مثلا همین الان یک قلک پر سکه 500 تومانی دارم، انشالله روزی برسه یک قلک پر از سکه تمام بهار داشته باشم

هفته پیش مامان یک کارتن بزرگ از بالای کمد درآورد گفت بیا اینو بگیر ببینیم توش چیه، گفتم کجا بود گفت داداشت رفته بود تبریز اینا رو خاله دومی داده گفته بعد از فوت خاله بزرگه از خونه اون پیدا کرده، اخوی محترم هم بازش نکرده و همینطوری آورده گذاشته بالای کمد مامان اینا، ما هر سال سه ماه تابستون رو میرفتیم تبریز  و یک قسمت خونه رو خاله داده بود به ما  و وسایل داشتیم اونجا،. باز کردم  یک پیراهن و شلوار بابا بود،. کتاب و دفتر و مداد خودکار و شونه و یک قلک، از این قلک پلاستیکی ها، گفتم آخ جون گنج، به صدای  من همه اومدند داخل اتاق، بابا لباسش رو برداشت و پوشید که نوه بزرگه گفت بابا جون چقدر تیپت ضایع بود،  داداش دفترها رو نگاه می‌کرد توش کلی تانک بازی و اسم فامیل و  هرزگاهی مشقی بود, قلک رو به اصرار برادر زاده بزرگه بریدم، کلی سکه 2 تومنی ازش ریخت بیرون، یعنی چنان ذوقی داشتم که نگو، 117 تا سکه دوتومنی، برادر زاده بزرگه گفت عمه اینا رو بده به من گفتم محال ممکنه و از اونجایی که اولین بار بود بهش نه گفتم بهش برخورد، بعد نیم ساعت اومد گفت یه فکری کردم ببریم اینا رو بفروشیم، فکر کنم دونه ای 100 تومن بخرن، گفتم من خودم دونه ای 1000 مال خودم رو بهت بدم دست از سرم برمیداری،  و نهایتا اونقدر بهونه گرفت که من از این پول قدیمی ها میخوام که بابام 30 تاش رو بزور ازم گرفت داد به اون، کوچیکه هم بغض کرد که باز 30 تا دیگه ازم گرفتند دادند به اون، دختر بزرگه در عالم بچگانه خودش میگه اگه اینا رو بیس سال نگه دارم بعدها ثروتمند میشم . کلی به فکرش خندیدم اما بعد یادم افتاد که خودمم همیشه حتی در این سن با همین نیت جمع میکنم

برای آینه هم قلک خریدم و بهش پول میدم بندازه داخلش . البته الباقی اون سکه ها رو هم آینه ازم گرفت و انداخت داخل قلک خودش  .

آینه اسمم رو یاد گرفته و مامان + اسمم رو صدا میکنه و من روزی هزار بار غش میکنم