این مدت

جواب آزمایش ها رو گرفتیم . خدا رو شکر هر دو سالم هستیم و سنگ هم آنتی بادی در بدنش تشکیل شده ، هر چند که دلیل بر عدم رعایت و یا ابتلای دوباره نیست .پس باید همچنان رعایت کنیم . دکتر به من آمپول زولیر زد و با کلی مکافات اسپری هام رو پیدا کردم . داروهای سنگ هم به سختی پیدا شد . واقعا معنی تحریم این موقع ها بیشتر خودنمایی میکنه .

این مدت چندباری آینه نصفه شب از خواب بیدار شده بود و جیغ میکشید و گریه میکرد . ما هم فکر میکردیم که احتمالا خواب میبینه . چند شب پیش از خواب بیدار شد و گریه کرد و شلوارش رو در آورد و پوشکش رو درآورد و با دست خودش رو گرفت . اونقدر گریه کرد که واقعا کبود شده بود . کلی ترسیده بودیم و نمیدونستیم چی شده . 10 دقیقه ای گریه با داد بود و بعد هم گریه و نهایتا یک ساعت بعد خوابید . دو روز بعد هم باز همین اتفاق افتاد که اینبار دیگه تصمیم گرفتیم بریم دکتر . دکتر پوشکش رو باز کرد و معاینه کرد و گفت بیضه راستش کمی بالاست یک سونو بدید و یک آزمایش هم نوشت . همون روز آزمایش رو دادیم و شب هم رفتیم سونو که خدا رو شکر چیزی نبود . دکتر موقع معاینه توضیح داد اگر بچه ای فتق داشته باشه از کجا علایم ظاهریش رو ببینیم . در مورد پیچش بیضه پرسیدیم که گفت در این سن نادر هست در مورد بالا اومدن بیضه هم گفت چیز خاصی در سونو مشخص نیست و خدا رو شکر خوبه . گفت بچه ها از دو سال کابوس میبینند . از طرفی ممکنه برای جلب توجه بعضی از رفتارها رو نشون بدن . از این سن به خاطر کسب استقلال  شروع به لجبازی میکنند . گفت به استقلال بچه احترام بزارید اما براش حد و مرز تعیین کنید.

مراسم ختم هم به خوبی ولی حاشیه زیاد تمام شد . من و سنگ همون روزی که بهمون خبر دادند فوت کرده و فرداش که خاکسپاری بود رفتیم . در تمام لحظات هم ماسک داشتیم و حتی کلی خودم از خونه ماسک و الکل بردم و در بهشت زهرا هر کی نداشت بهش میدادم . عصر بعد از مراسم خاکسپاری قبل از اومدن مهمون ها برای شام غریبان بودیم  زن دایی کوچیکه ( از سنگ دو سال بزرگتره ) بچه هاش رو برد اون اتاق و بلند بلند به بچه هاش گفت با این ( یعنی من ) و بچه اش کاری نداشته باشید و بهشون نزدیک نشید اینا مریض هستند . همه شنیدند . من فقط لبخندی زدم و سرم رو انداختم پایین . شب تمام شد و برگشتیم . دو روز بعدمادر سنگ اونجا بود و تماس گرفت فلات چیز رو برام از خونه بیار گفتم چشم . دست آینه رو گرفتم و رفتیم  . تا رسیدیم بچه ها اومدند آینه رو بغل کردند و اون خانم که این صحنه رو دید دوید سمت بچه هاش و بهشون تذکر داد و با دست آینه رو هل داد . اونقدر زشت بود اینکار که من 5 دقیقه بعد خداحافظی کردم و برگشتم  هر شب مادر سنگ تماس میگرفت که بیایید منم هر بار چیزی بهانه میکردم . تا رسید به شب هفت . رفتیم بهشت زهرا و سالن و بعد مادر سنگ اصرار کرد که تو و آینه هم بیایید خونه بابام . خونه یک دفعه خالی نشه و مهمون نیست و دور هم هستیم . سنگ هم رفت سرکار  . قبول کردم . داخل که شدم . زن دایی کوچیکه بلند شد به بچه هاش ماسک داد و گفت سمتش نرید . گفتن همین حرف اون هم بلند مصادف شد با یک دعوای بزرگ . مادر شوهرم گفت این چه حرفیه داری میزنی . گفت آبجی ، عروست سرفه کرد روز اول مریض هست اومده ما رو مریض کنه . نمی فهمه. که مادر سنگ گفت خودت نمیفهمی  . اون هم به مادر سنگ گفت شماها نفهمید که خواهر کوچیکه اومد هلش داد و گفت چرا با خواهرم اینطوری حرف میزنی و دعوا شروع شد . بیچاره پدر بزرگ اصلا نمیدونست چی شده . مادر سنگ گفت : یک هفته است هر روز میگه عروست و پسرت و نوه ات کرونا دارن مریضن هیچی نمیگم صدبار بهش توضیح دادم بچه من خوب شد شیشه هم اصلا نگرفت و تمام این مدت هم رعایت کردند اما باز نفهمید . عروس من خطرناکه که اصلا از خونه بیرون نمیره  یا رفتار خودت در این شرایط بچه هات رو میبری پارک . نوه من آلوده است یا ذهن تو . با کلی بدبختی آرومشون کردند . از اونطرف برادر سنگ تازه اومده بود اون هم وقتی فهمید موضوع چیه پرید وسط  . تا اینکه بلاخره با داد دایی بزرگه همه ساکن شدند و به زن دایی کوچیکه گفت باید بری از خواهرم و عروس اش عذرخواهی کنی . نشسته بودم داخل آشپزخونه که دایی بزرگه اومد یکم باهام حرف زد گفت به دل نگیر . گفتم من اصلا برام مهم نبود این از هفته پیش با من و آینه این رفتار رو داشت گفت  در این یک هفته هم هر روز همین حرف ها رو در موردتون میزد تا اینکه امروز دیگه صبر همه لبریز شد . گفتم اشتباه کردم اصلا اومدم . مامان اصرار کرد گفت نه این چه حرفیه که میزنی  هر کسی که ناراحته حساسه اون نباید بیاد . ساعت 5 بود که دست آینه رو گرفتم و اومدم خونمون . به سنگ هم چیزی نگفتم تا اینکه شب مادرش خودش گفت . واقعا ناراحت نشده بودم . یعنی اونقدر دغدغه کارهای دیگه رو داشتم که حرف ها ی اون اصلا برام اهمیتی نداشت .

مستاجر محترم هم از شانس ماباز زودتر از موعد اعلام کرد که میخواد خونه رو تحویل بده . البته خدا رو هزار مرتبه شکر خونه خریده و داره میره  . ده روزی بود که درگیر مستاجر جدید بودیم  که باز شکر خدا دیروز قرارداد رو باهاش بستیم و قراره تا 15  این ماه قبلی خونه رو خالی کنه و به جدیده تحویل بدیم .

چند روز پیش آینه بهم گفت :مامان ... دوست دارم و من همون لحظه خوشبخت ترین مامان دنیا شدم . حرف زدنش خیلی خوبه . بشدت کنجکاو شده . و نهایتا کاری کرد که بعد از چندین سال مجبور بشم موهام رو کوتاه کوتاه کوتاه کنم تا نتونه بکشه . کوتاهی موهام خیلی تو روحیه ام تاثیر داشته . هر چند که واقعا دلم برای موهای قشنگم و بافتنشون تنگ شده ولی اینکه الان دیگه کمتر میتونه بکشه و دردم بگیره  خوشحالم میکنه

نظرات 12 + ارسال نظر
زهره سه‌شنبه 17 تیر 1399 ساعت 12:07

ممنون بابت راهنماییت عزیزم

خواهش میکنم

زهره سه‌شنبه 17 تیر 1399 ساعت 00:17

سلام عزیزم خوبین .میخواستم بدونم فرق میکنه ازچه کارگذاری کد بورسی بگیرم یا نه میشه راهنماییم کنی

سلام فرقی نداره،. عملکرد همشون یکسان هست، اما خب این روزها کارگزاری آگاه کمی مشتریانش رو به خاطر قطعی اذیت میکنه

سولماز یکشنبه 15 تیر 1399 ساعت 16:16

سلام شیشه جون یه سوال داشتم من یه دو میلیونی دارم میخوام باهاش سهام بخرم به نظرت چه سهمی رو بخرم ممنون میشم اگه راهنمایی کنی

فولاد اگر فرصت ورود داد

زینب یکشنبه 8 تیر 1399 ساعت 12:00

خدا رو شکر سالم هستید اون خانم به نظر میاد بیشتر عقده یا مسئله ای از قبل با شما داشته اینطوری بروز می داده. اگر واقعا باور داشت مریض هستین اصلا نمیومد.

سلام ممنون
اون خانم در واقع مادرشوهرش ن فوت کرده بود و پس نمیشد نیومد، اون حرف ها واقعا از روی کم اطلاعاتی هست، به قول خودش میترسم بچه هام مریض بشن، چون همسرم گرفته بود براش عینیت داشت که ماها مریض هستیم در صورتی که بهش توضیح دادم خطر من و پسرم به اندازه تک تک افرادی که اونجا حضور دارنر

سولماز شنبه 7 تیر 1399 ساعت 20:51

خداروشکر که حالتون خوبه
اون خانم چطور به خودش اجازه داده اینطوری رفتار کنه از کجا فردا خودش کرونا نگیره
ولی شیشه جون از مادرشوهرت خوشم اومد خوب جوابشو داده

ممنون
دیگه خیلی رفته بودرو مخ . مادر شوهرم میگفت عین این هفن روز حتی زمانی که نبودید هم همش این حرف رو تکرار میکرد

چه حس بدی به آدم دست میده با این رفتار
حالا اونا از کجا میدونستن؟ کلی آدم میتونه کرونا داشته باشه و حتی خودش خبر نداشته باشه چه برسه به دیگران حالا مورد مشکوک شما رو که میدونستن میتونستن بیشتر رعایت کنن یا اصلا بچه شونو نیارن اونجا

غریبه نبودند، زن دایی همسرم بودند، عید همون مادربزرگی که فوت کردند بهشون گفته بود، در ضمن از اسفند تا الان و با وجود آنتی بادی و منفی بودن جواب اون حرف ها کلا زشت بود

نجمه پنج‌شنبه 5 تیر 1399 ساعت 22:26

سلام عزیزم. خداروشکر چیزی نبود.
همیشه سالم و سلامت باشین. عمیقا رفتارشون منو ناراحت کرد، خواهر من سرطان داشتن، یک سال رفتن عید دیدنی، یک ادم از خدا بی خبری، باهاش روبوسی نکرد، گفت مریض می شم. خواهرمو داغون کرد... نمیدونم چطوری خودشو می بخشه، بابت اون رفتار. الان این متنو خوندم،قشنگ اون برام تداعی شد.
پسر منم، چند بار اینطوری شد. اما چیز خاصی نبود، انشالله ایینه حان هم سالم و سلامت باشه

متاسفم برای اون به اصطلاح انسان، بعضی وقت ها، بعضی رفتارها از خود بیماری سختر هست

گندم پنج‌شنبه 5 تیر 1399 ساعت 14:30 http://40week.blogf.com

وای ........
کاش برای خاطر جمع شدنش جواب آزمایشت رو نشونش می دادی . همون اول کلی هم شرمنده اش می کردی .
امیدوارم کوچولو هم خوب شده باشه .
دقیقا سن لجبازی شروع شده فسقلی ما قبلا بره بود هرچی می گفتیم بروبیار سریع می رفت الان می ایسته فکر می کنه و اگه به صرفش نبود یا راه طولانی تر بود می گه نه و یا اصلا محل نمیده برگ ها گل را می کنه ووقتی می گم نکن دومی را می کنه .

آدم ناآگاه همیشه ناآگاه و احمق میمونه چه با جواب آزمایش چه بی جواب
خدا رو شکر چیز مهمی نبود ولی دکتر گفت برای اطمینان بیشتر به یک دکتر ارولوژی مراجعه کنیم

دل آرام پنج‌شنبه 5 تیر 1399 ساعت 13:28

دختر من جیغ زنان بیدار می شد، دندون درد داشت. شایدم گرمش شده با پوشک.
تابستون، دخترم خود درگیری اش تو خواب زیاده، گرماییه، گرمش میشه یا جیغ می زنه یا هذیون میگه. انگار تب داره. مخصوصا زمانی که پوشک داشت، خیلی اذیت می شد. شبها پوشک رو باز میکردم، زیرش مشمایی مینداختم، اول صبح پوشک میکردم. خیلی راحت میخوابید.

پسرم از پوشک نشون می‌ترسه و کلا کنار نمیاد، منم هرزگاهی باز میکنم و شورت آموزشی میپوشونم تا راحت بخوابه اما اذیت میشه

سحر پنج‌شنبه 5 تیر 1399 ساعت 12:23 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

انشاالله چیز مهمی نباشه دوقلوهای منم‌گاهی تو خواب گریه و اینا می کنن

امروز آزمایشش رو می‌بریم نشون دکتر میدیم، انشالله که هیچی نیست

سحر پنج‌شنبه 5 تیر 1399 ساعت 12:21 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

رفتارش درست نبود نهایتا می تونست بپرس و اگه خیلی حساس بود اصلا چرا پاشد اومد خونه مادرشوهرتو؟میگفت من خونه شام غریبان می گیرم و عدرخواهی می کرد نمی اومد....
خدا رحمتش کنه
خوشحالم هر دوخوبید

خونه مادر شوهر من نبود،. خونه مادرشوهر خودش بود، مادر شوهر من میشد خواهر شوهر بزرگه ایشون، کلا من از این خانم کلی از این رفتارها دیدم

Delaram پنج‌شنبه 5 تیر 1399 ساعت 00:37

چه زننده رفتار کردن. شاید آدم ناراحت نشه، ولی در برابر این رفتارا آدم محترمانه دور بشه و بره حساب کار دستشون میاد. خوب کاری کردی جواب ندادی و.خودشون جواب دادن.
سکوت بهترین جوابه این وقتا.
الحمدلله که آینه سالمه. هرچند اگه بیضه بالا بود تا حالا دکترش فهمیده بود چون مرتب میبریش دکتر.
مواظب خودتون باشید. ببوس فسقلی سخنگوت رو

این رفتارها از عدم آگاهی میاد، به نظر من هر کسی که خیلی حساس هست باید به همون نسبت مطالعه و آگاهی درستش رو بالا ببره تا باعث رنجش دیگران نشه
امروز قراره جواب آزمایشش رو به دکتر نشون بدیم یکی دو مورد بالا پایین هست انشالله که اونا هم چیزی نیست
شما هم مواظب دخترای گلت باش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.