گنج

من عاشق پولم، کیه نباشه، اما جدای از شوخی عاشق پول سکه ای هستم و هر سکه جدید رقم بزرگ بیاد جمع میکنم و یک قلک پر نگه میدارم،. مثلا همین الان یک قلک پر سکه 500 تومانی دارم، انشالله روزی برسه یک قلک پر از سکه تمام بهار داشته باشم

هفته پیش مامان یک کارتن بزرگ از بالای کمد درآورد گفت بیا اینو بگیر ببینیم توش چیه، گفتم کجا بود گفت داداشت رفته بود تبریز اینا رو خاله دومی داده گفته بعد از فوت خاله بزرگه از خونه اون پیدا کرده، اخوی محترم هم بازش نکرده و همینطوری آورده گذاشته بالای کمد مامان اینا، ما هر سال سه ماه تابستون رو میرفتیم تبریز  و یک قسمت خونه رو خاله داده بود به ما  و وسایل داشتیم اونجا،. باز کردم  یک پیراهن و شلوار بابا بود،. کتاب و دفتر و مداد خودکار و شونه و یک قلک، از این قلک پلاستیکی ها، گفتم آخ جون گنج، به صدای  من همه اومدند داخل اتاق، بابا لباسش رو برداشت و پوشید که نوه بزرگه گفت بابا جون چقدر تیپت ضایع بود،  داداش دفترها رو نگاه می‌کرد توش کلی تانک بازی و اسم فامیل و  هرزگاهی مشقی بود, قلک رو به اصرار برادر زاده بزرگه بریدم، کلی سکه 2 تومنی ازش ریخت بیرون، یعنی چنان ذوقی داشتم که نگو، 117 تا سکه دوتومنی، برادر زاده بزرگه گفت عمه اینا رو بده به من گفتم محال ممکنه و از اونجایی که اولین بار بود بهش نه گفتم بهش برخورد، بعد نیم ساعت اومد گفت یه فکری کردم ببریم اینا رو بفروشیم، فکر کنم دونه ای 100 تومن بخرن، گفتم من خودم دونه ای 1000 مال خودم رو بهت بدم دست از سرم برمیداری،  و نهایتا اونقدر بهونه گرفت که من از این پول قدیمی ها میخوام که بابام 30 تاش رو بزور ازم گرفت داد به اون، کوچیکه هم بغض کرد که باز 30 تا دیگه ازم گرفتند دادند به اون، دختر بزرگه در عالم بچگانه خودش میگه اگه اینا رو بیس سال نگه دارم بعدها ثروتمند میشم . کلی به فکرش خندیدم اما بعد یادم افتاد که خودمم همیشه حتی در این سن با همین نیت جمع میکنم

برای آینه هم قلک خریدم و بهش پول میدم بندازه داخلش . البته الباقی اون سکه ها رو هم آینه ازم گرفت و انداخت داخل قلک خودش  .

آینه اسمم رو یاد گرفته و مامان + اسمم رو صدا میکنه و من روزی هزار بار غش میکنم

ویزیت مهربانی

گفتم تا یادم نرفته بنویسم . هر چند که محال ممکنه یادم بره

دکتری که رفته بودم واقعا داغون بود و اوج داغون بودنش  داشتن یک تخته اعلانات کنار میز منشی به عنوان ویزیت مهربانی بود . خندیدم گفتم این چیه ؟‌گفت اگر کسی دلش بخواد میتونه ویزیت تهیه کنه و بچسبونه اینجا تا اگر کسی توانایی پرداخت ویزیت رو نداشت بتونه استفاده کنه و توسط آقای دکتر ویزیت بشه . خندیدم و سنگ دستم رو کشید رفتیم بیرون . بهم میگه چرا میخندی . میگم مگه فلافلی هست که ویزیت مهربانی باشه . خاک بر سر پزشک متخصصی که عرضه ویزیت کردن رایگان کسی که توانایی پرداخت حق ویزیت رو نداره ،نداره .  از اون روز هر موقع یاد اون حرف گهربارش که بهم گفت بدبخت فقط 30% ریه ات کار میکنه میفتم و ناراحت میشم بلافاصبه یاد ویزیت مهربانی میوفتم و کلی میخندم

دکتر خودم اومد و برای هفته آینده ازش وقت گرفتم .

عید فطر مبارک

سه شنبه رفتیم دکتر . یک دکتر متخصص بنام و استاد تمام دانشگاه شهید بهشتی . اولین بار بود و آخرین بار هم خواهد بود . ساعت 1:30 وقت داشتیم که تا ساعت 5:30 معطل شدیم .  چند تا چند تا مریض میفرستاد داخل . اون هم در این شرایط کرونایی . نه ویزیت اصولی داشت و نه سابقه بیماری میپرسید . من و سنگ هر دو به ویزیت نیاز داشتیم . بلاخره ساعت 5:30 رفتیم داخل  در حالی که یک مریض دیگه هم داخل اتاق بود . کل فضای اتاق کمتر از 6 متر بود که نصف بیشترش رو با نایلون پوشونده بود و خودش نشسته بود داخلش و نصف باقی مانده رو یک  خانم نشسته بود که داروها رو داخل دفترچه مینوشت . اول از سنگ پرسید چته ؟ گفت اسفند کرونا گرفتم  و خواست ادامه بده گفت الان چته داستان نگو .سنگ گفت تنگی نفس  و  سنگینی و درد بدن و رفتم سی تی که گفت سی تی کو (دقیقابا همین لحن  و رفتار ) داد بهش گفت کروناست برو خونه .گفتم چی چی کروناست  اسفند گرفته یعنی تو بدنش آنتی بادی تولید نشده گفت ما این حالت رو میگیم کرونا . به زور عکس سی تی اسفند رو دادم گفتم حداقل نگاه بندازین گفت قبلا ریه راست بوده الان ریه چپ . سنگ گفت قبلا فلان انتی بیوتیک رو میخوردم کخ گفت قبلا رو ولش الان رو گوش کن برو بهت اسپری میدم  . یعنی داشتم از عصبانیت میمردم . نوبت من شد . گفت تو چته ؟‌گفتم من 9 سالی میشه آسم دارم گفت گفتم قبلا روولش الان چته . گفتم نفسم سنگین هست و داروهام تموم شده . گفت برو اسپیرومتری . انجام دادم و برگشتم گفت حالت اصلا خوب نیست . بدبخت فقط 30% ریه ات کار میکنه . برات دارو میدم . خواستم بگم چی مصرف میکردم گفت مهم نیست . تو دلم به حرفش فحش میدادم . کلا دکتر ترمالی نبود . دلم واقعا دکتر خودم رو میخواست که هر بار میگفت چقدر خوب شدی . ماه بعد بهتر میشی و ملی با احترام صحبت میکرد . بهش هم گفتم چند ماه قبل برونسکوپی انجام دادم و جواب آزمایش رو خواستم نشون بدم که ندید سی تی من رو هم ندید حتی نپرسید که وقتی همسرت کرونا گرفت تو هم گرفتی یا نه .  امدیم بیرون . زدم زیر گریه . سنگ گفت ولش کن دیونه بود . نگاهی به نسخه انداختم  .بهم آزیترومایسین داده بود در حالی که نگاهی به جواب آزمایش مینداحت میفهمید بدن من نسبت به این دارو مقاوم  هست . 280 هزار تومان پول بی زبون رو   ریختیم دور . ویزیت 80 هر کدام و 110 اسپیرومتری . با دوستمون که تشخیص کرونا رو اسفند ماه داده بودند تماس گرفتیم  .گفت بیایید پیشم. ایشون جراح قلب هستند . بهش گفتیم پیش فلان دکتر رفتیم و اینجوری شد . نگاهی به سی تی سنگ انداخت و گفت . بعد از خوب شدن باید تا دو هفته هم آنتی بیوتیک مصرف میکردی . الان این عفونت است که با آنتی بیوتیک حل میشه . دکتر چون خوب نگاه نکرده نتونسته درست توضیح بده . قابل سرایت هم نیست اما شما رعایت کنید و همون شرایط قرنطینه رو تا بهبود کامل با توجه به وضعیت خانمت داشته باشید . من رو هم گفت ترجیحا مجددا برات داروهای قبلیت رو مینویسم تا بگیری و دکترت اومد حتما مراجعه کنی بهش . گفتم این دکتر گفت فقط 30 % ریه ات کار میکنه گفت نشنیده بگیر شایدخسته بوده  .

الان خدا رو شکر حال سنگ بهتر شده . زندگی به حالت عادی برگشته . منم فعلا داروهای  قبلی رو استفاده میکنم . نمیگم خوب خوب هستم اما بدم نیستم .  ریه من خیلی وقته که همینطوری کار میکنه اما هیچ وقت دکتر کیانی حرفی بهم نزده  که این همه بهم بریزم . اینکه اونقدر درس بخونی تا استاد تمام بشی مهم نیست مهم اینه که حداقل بدونی چطور باید رفتار کنی  . به قول اون دکتر من بدبخت فقط 30 % ریه ام کار میکنه اما متاسفانه اون بدبخت هم فقط 30 % شعور و مردم داریش کار میکرد .

التماس دعا

دیشب رو در بیمارستان سپری کردیم

سنگ چند روزی بود که حالش بد بود و تنگی نفس و خلط خونی و درد شدید داشت، دیشب سه تا بیمارستان رفتیم یکی چیز خاصی نیست اصلا نگاه نکرد، دومی گفت علائم شبیه مشکل قلبی است و ارجاع مون داد به بیمارستان سوم که اونجا بعد از سی تی اسکن متوجه شدند اوضاع ریه بشدت داغون شده، دکتر میگفت اگر قبلا کرونا نگرفته بود این سی تی و این وضعیت رو کرونا اعلام میکردم، اما الان نمیشه با قطعیت گفت که عفونت چی هست، فعلا مجددا در شرایط قرنطینه قرار گرفتیم، دکتر ریه خودم مطب رو تعطیل کرده، امروز با کلی این ور اونور و تماس و التماس برای فردا بین مریض از یک متخصص ریه وقت گرفتم، انشالله که تن همه  سلامت باشه

دو سالگی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود ---- آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود .

حس وحال 26 اردیبهشت هر ماه، از سال 97 دقیقا یه جوره . انگار همون ساعت 8 صبح روز چهارشنبه است که دیدمش و حس ناب رو تجربه کردم . از خدا می خوام که این حس خوب رو نصیب همه بکنه .

امسال به خاطر همزمانی تولد آینه و شهادت مولا علی (ع) تولد نمگیریم . هر چند که پارسال هم خودم نگرفتم  و کلا از اول گفته بودم میخوام تولد سه سالگی آینه رو خوب برگزار کنم . براش حتی کیک هم نخریدیم . در شب قدر دستای کوچولوش رو بالا گرفتیم و خدا رو شکر کردیم و دعا کردیم . البته انشالله عید فطر یک کیک بخریم و بریم خونه مادرم و یکم تولد بازی کنیم . ببینیم خدا چی میخواد تا اون  زمان .و صد البته عمه جون هم کیک درست خواهند کرد و برای یک روز دیگه تعطیلی عید فطر اونجا تولد بازی کنیم . انشالله .

دو سال رو باعشق و علاقه و شیرینی و کلی مهارت مهم گذروندیم . از یک و نیم سالگی یواش یواش مطالعاتم رو به سمت حوزه کودک سوق دادم . از بحرانی به نام بحران دوسالگی که گویا خیلی هم مد هست و همه ازش مینالند خوندم . و اما چیزی که من متوجه شدم  و در آینه و بچه هایی که همسن آینه دور و برم بودم دیدم .

از روز اول تولد  تا 1.5 سالگی هر شش ماه یکبار آینه دچار تحولات  رفتاری میشد که برای من اوجش یک سالگی بود که واقعا یک ماهی کاملا تمام نظم زندگیمون رو بهم زده بود . همون زمان که از دکترشون پرسیدم گفت بچه ها دارن بزرگ تر میشن و این حالت ها طبیعی است  فقط شما باید حوصله تون رو بیشتر کنید . از پایان 20 ماهگی کمی کله شقی به رفتارهای آیینه اضافه شد دو سه باری برای خواستن چیزی که ما مخالف بودم داد کشید و پاهاش رو زمین کوبید ولی از اونجا که طبق قول و قرارمون با سنگ رفتارمون  و حرفمون در اون مورد فرقی نمیکرد از سرش افتاد و فهمید با قشرق به پا کردن نمیتونه به خواستش برسه . البته تایید احساسات رو هم داشتیم . مثلا تا همین الان هرزگاهی برای خوابیدن بهانه میگیره و گریه میکنه و دور اتاق می چرخه و داد میکشه بغلش میکنیم میگیم میدونیم دوست داری بیدار بمونی و بازی کنی ولی الان وقت لالاست و می خوابیم ولی اگر به رفتاراش ادامه بده عصبانی نمیشیم و دعواش نمیکنیم و فکرش رو با موضوع و فعالیت جدید مثل بیا قصه بگم برات پرت میکنیم .اگر بخواهیم به کاری توجه کنه قصه با پسر قهرمان و خوبی به نام خودش میگیم که مثلا میخوابید یا اسباب بازی هاش رو جمع میکرد یا هر چیز دیگه . موضوع بعدی که خیلی یهویی باهاش مواجه شدم قدرت درک کلمات و جملات بود . یک شب که آینه داشت بازی میکرد من و سنگ صحبت میکردیم که من یک جوک گفتم که فقط در جمع زن و شوهری خودمون قابل گفتن بود . سنگ خندید . بلافاصله آینه رو کرد بهمون و اون کلمه رو گفت . هر دو شک زده شده بودیم  و یک اخم کردیم و وقتی آینه دید نمیخندیم و اصلا بهش توجه نمیکنیم مشغول کار خودش شد . اونجا بود که فهمیدیم دیگه از این به بعد باید بیشتر مواظب گفتارمون هم باشیم . از اون روز به بعد  افزایش لغت های احترامی رو بیشتر کردیم . سنگ بعد از تموم شدن غذا رو به من میکنه و میگه مامان شیشه مهربون ممنون که غذای خوشمزه درست کرده و یا من میگم بابا سنگ مهریون مرسی که ما رو بردی پارک و اینطوری الان آینه یاد گرفته از کلمات ممنون ، لطفا ،بفرمایید هرزگاهی که یادش باشه و کسی پیشش استفاده کنه ، استفاده کنه . خانواده های زیادی رو دیدم  که دم از بحران های سنی مختلف بچه هاشون میکنند . من و سنگ  فهمیدیم که بیشتر اون بحران ها از یک حرف نیودن حرف پدر و مادرها ، از دعواهایی که جلوی بچه باهم میکنند ، از سرکوب کردن احساسات بچه ها ، از متحد نبودن پدر و مادرها ، از رفیق نبودن بچه ها با پدر و مادرها شکل میگیره . به خاطر همین سعی کردیم این اتحاد رو بیشتر کنیم  و خدا رو شکر میکنم که امروز  پسرم  در این سن آروم هست . ما به استقلالش احترام گذاشتیم به انتخابش احترام گذاشتیم . از 22 ماهگی دیگه اصلا دوست نداره من بهش غذا بدم . خودش میخوره . درسته همه جا کثیف میشه اما با یک دستمال و جارو میشه تمیزش کرد . چه شب هایی که واقعا گرسنه خوابید اما سعی کردیم به استقلالش احترام بذاریم . اینجور وقت ها بیشتر سعی کردم غذاهایی درست کنم که با دست بتونه بخوره مثل کوکو ، پاستا . چه روزها و شب هایی که کل اسباب بازیهاش رو وسط اتاق خالی کرده و میکنه و خواهد کرد. بیشتر از قبل میخواد بفهمونه که منم هستم و به حرفم گوش بدید . حتی جنس بازی هاش هم عوض شده و بیشتر دنبال مورچه و دست زدن به زمین و خاک و گل هاست . خدا رو شکر داد نمیکشه ولی وقتی چیزی مطابق میلش نباشه هرزگاهی جیغ کوتاهی میزنه . دست بزن اون هم سیلی پیدا کرده ( خیلی کم )که مواقع مخالفتمون با کاری ازش سر میزنه و بعد که بلافاصله با اخم ما مواجه میشه سرش رو میندازه پایین و  میگه بشی( ب با فتحه ، یعنی ببخشید ) و بعدش بغض میکنه و خودش رو میندازه بغلمون و اون ناحیه کتک خورده رو بوس میکنه . در این ایام نگاه قاطع و کوتاه ابزار بسیار مفیدی برامون شده  هر چند که سعی میکنیم زیاد هم ازش استفاده نکنیم . تا زمانی که به خودش یا کسی آسیب وارد نکنه در بازی دخالت نمیکنیم . سعی کردیم شب ها نیم ساعتی بازی سه نفره انجام بدیم . از توپ به سمت هم با ترتیب قل دادن بگیر تا ساختن  خونه با لگو و خلق داستان بازی با مهره های شطرنج . وظایف کوچکی هم بهش محول کردیم . مثل خالی کردن طبقه پایین ماشین ظرفشویی و قراردادن وسایلی که در طبقات پایین کابینت ها قرار دارن و خطرناک نیستند . آوردن ظرف ها و چیدنشون در سفره . ریختن نوشابه و آب در لیوان   و هر چیزی که  خطری براش نداشته باشه . 


خدایا ممنون که بهم این فرصت رو دادی که شیرین ترین عشق عالم رو تجربه کنم  . انشالله که همه منتظران به زودی دامنشون سبز بشه و صدای کوچولوها در همه خونه ها طنین انداز