خنده های ریز ریز

 مامان یک عروسک داره که با صدا(هر صدایی مثلا دستامون رو بهم کوبیدن یا زنگ تلفن) آهنگ میزنه و میرقصه و پسرم عاشقشه، اونروز اونقدر صداش رو درآورد که گفتم این عروسک دیونه ام کرد، با عصبانیت گرفتم گذاشتم داخل کمد، صبح بیدار شده رفته در کمد رو باز کرده میگه سلام دیبونه کرده چطوری دیبونه بعد هم به مامانم میگه این دیبونه رو  بده من

کلی خندیدم بلاخص که دیبونه کرده گفتنش خیلی مفهومی بود


این رو بعد از خوندن پست گندم جون یادم افتاد

چند روز پیش هم آینه خونه مامان اینا اومد گفت بهم مکنزی بده، گفتم مکنزی چیه،. دستم رو گرفت برد تن ماهی رو نشون داد(تن ماهیشون مکنزی نبود تحفه بود) بعد رفت دفتر نقاشیش رو آورد با مداد قرمز خط خطی کرد گفت فلفله بعد کوبید رو تن ماهی گفت تنده میسوزه، بده بخورم، خیلی گشممه(گشنمه)

نظرات 6 + ارسال نظر
مینو یکشنبه 1 فروردین 1400 ساعت 11:47 http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

شیشه خانم کجایی
نگران شدم

سمیرا دوشنبه 25 اسفند 1399 ساعت 11:45 https://khalvateman66.blogsky.com/

سلام عزیزم خوبی؟
خدا حفظش کنه فسقلیت رو
شیشه جون حال مامانت چطوره؟

سلام،. سال نو مبارک
خدا رو شکر بهترن هر چند که دستاش هنوز قدرت حرکتی از بازو رو ندارند

شیرین یکشنبه 17 اسفند 1399 ساعت 14:21 http://khateraha95.blogfa.com/

خیلی توی این موقع لذت‌بخشه حرفهاشون شیرین و خوشمزه و باحال خدا حفظش کنه

سلامت باشی

حوا چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 09:04

عزیزم

به سن چلوندن رسیده
سن طوطی بودن

بوس بهش

ممنون

نسترن چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 08:31

عی جااانم بچه ها عشقن عشششششششق

عشق

دل آرام سه‌شنبه 12 اسفند 1399 ساعت 16:08

ببوسش حسابی

عزیزی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.