رمضان مبارک

انشالله که نماز عید فطر  رو در صحت و سلامتی کامل و تمام شدن کرونا در کنار هم بخونیم . آمین

امسال تنها روزه میگیرم . سنگ دو هفته اول رو نمیتونه بگیره . کلا اعلام کردند اونایی که کرونا داشتند و درمان شدند 4 تا 6 هفته بعد از درمان روزه نگیرند . اما خب سحری  آینه و سنگ بیدار میشه و گویا به آینه هم خیلی خوش میگذره . تا صدای دعای سحر از تلویزیون پخش میشه سریع میاد پیشمون . افطار هم فقط خونه خودمون هستیم   و طبق قرارمون تا تموم شدن کرونا خونه پدر و مادرهامون برای ناهار و شام نمیریم .

صحبت کردن آینه خوب شده و تقریبا دیگه قابل فهم صحبت میکنه . پارک نرفتن بشدت کلافه اش کرده و روزی نیست که تاب تاب و سرسر نگه . به خاطر همین جمعه ساعت 7 صبح رفتیم پارک . البته نه قسمت بازی . رفتیم و نیم ساعتی قدم زدیم و دنبال بازی کردیم و به گربه ها و جوجوها سلام کردیم و برگشتیم . به باباش به چشم یک رقیب نگاه میکنه و کافیه سنگ دست من رو بگیره یا کنار من بخوابه شروع میکنه باهاش کشتی گرفتن و همش میگه مامان من مامان من . موهاش هم حسابی بلند شده و بعضی وقت ها با کش میبندمش . اما هنوز یک دست نیست و کامل پشت جمع نمیشه . به محض بیدار شدن میره جلوی یخحال میگه شیر . از اینکه در لیوان نی دار هم بهش شیر بدم دیگه بدش میاد و میگه لیوان و در لیوان معمولی شیر میخوره . بعضی مواقع پی پی اش رو میگه و ما هم سریع میبریم دستشویی و اونجا کارش رو انجام میده اما بعضی وقت ها هم میره یک گوشه و بعد از تموم شدن بلافاصله پشت شلوارش رو میگیره و میگه پی پی و قدم از قدم بر نمیداره تا عوضش کنیم . اما نسبت به جیش هیچ حسی نداره و فکر میکنم حتی بلد هم نیست . در حمام هم هر چقدر بهش میگیم بشین جیش کن نمیدونه یعنی چی  و این نشون میده که هنوز آمادگی نداره .

چند روزه که دارم فکر میکنم من چطور مادری برای آینه هستم و بلاخره به این نتیجه رسیدم که از دیدگاه خودم من مادر خوبی هستم . بهش آزادی میدم  . قوانین رو تا حد فهم خود آینه پایین میارم جز قوانینی که به خودش یا دیگران ممکنه آسیب و زیان برسونه . براش وقت میزارم . از کثیف کاری هایی که انجام میده (البته از دیدگاه من ) لذت میبرم مثل کیک درست کردن با کمک هم که بعد از تموم شدنش با یک بچه کاملا چرب و چیلی و آشپزخونه ای که رسما ترکیده روبرو میشم . از اینکه بیرون بدوه و بخوره زمین نمیترسم و تا زمانی که احساس کنم به کمک نیازی نداره میزارم خودش بلند بشه ( این کارم دقیقا جهت خلاف کار سنگ هست کافیه آینه بیفته بدو بدو میره بلندش میکنه اما من نه ) . جمعه در پارک دنبال یک گربه  دوید  کنار باغچه آب جمع شده بود افتاد زمین و  لباساش کثیف شد  ما هم پشت سرش داشتیم راه میرفتیم . سنگ دوید بغلش کرد میگه بیا زانوش زخم شده گفتم ولش کن خوب میشه فقط ببریم دستاشو  بشوریم  . سنگ همش میپرسید کجات درد میکنه پات اوف شد . آینه هم تقلا میکرد خودش رو از بغل سنگ بندازه پایین و به کار خودش ادامه بده . کلا در این حد نسبت به اتفاق هایی که روال عادی هست عادی رفتار میکنم .

روبروی کلاس پیانو چند تا مغازه لباس بچه هست . لباس های خوشگلی هم داره . رفتم داخل با دیدن قیمت هاش اومدم بیرون . واقعا کسی هست که بابت یک تیشرت نخی  بچه دو ساله 380 تومن پول بده . من اگر داشتم هم نمیدادم . دو سال پیش که آینه تازه به دنیا اومده بود  رفتیم بهار براش یک رامپر خریدم 48 تومن . دو روز بعد گفتیم بریم آقا بزرگ چند تا وسیله بخریم . همون رامپر برای همون تولیدی داخلی رو گذاشته بود 12 تومان . یعنی چنان سوختم که تا الان هم یادم میوفته حالم بد میشه . باید یه سر به آقا بزرگ بزنم ببینم برای سایز 2 سال به بالا هم لباس داره یا نه .

این روزها داریم بحران دوسالگی رو پشت سر میزاریم . در پست بعدی در مورد بحران دوسالگی که خیلی ها در موردش میگن مینویسم و  تغییرات رفتاری آینه رو میگم

تغییر

صبای عزیز از نکته ای که گفتی و کلی به فکر منو انداختی ممنون . واقعا هیچ وقت از این دید نگاه نکرده بودم . اینکه من میگم خانواده همسر اینکار و کرد و این رو گفت به این معنی نیست که خودم بی عیب و نقص هستم و یا خانواده خودم همه چی تمام هستند .

من الان هم میگم خانواده همسرم به من کمتر از( اسمم+خانم)  چیزی نگفتند . همیشه و همیشه پشت سرم همه جا تعریف کردند . واقعا در کارهای مهمی که بخوان انجام بدن با من هم مشورت کردند و حداقل من رو هم در جریان گذاشتند  و خیلی چیزهای دیگه که واقعا اونقدر انجام دادند کهبیشتر از لطف دیگه برامون عادی شده و شاید به چشم نیاد  اما در مقابل یک نکته متاسفانه منفی دارند و اون این که بین بچه هاشون تا حدودی فرق میزارن . البته خودشون این فرق رو احساس نمیکنند اما واقعا میزارن . بطوری که بعضی وقت ها صدای خواهر سنگ هم در میاد .

چهارشنبه پدر سنگ مهمون داشت و  خواهر سنگ اومد خونه ما .ساعت 7 بود که مادرش هم اومد . خونه اون یکی پسر بودند . کلی نشستیم و صحبت کردیم  . دختر عمو بزرگه  (نوه اولی)مریض شده و متاسفانه به خاطر سهل انگاری ودقت نکردن متوجه نشدن و وقتی متوجه شدن که عفونت به چشم زده و اینا بردن بیمارستان که بیمارستان گفته باید بستری بشه . اینا برگشتن خونه  و وقتی پدر سنگ متوجه شده و صورت بچه رو دیده سریع بردند یک دکتردیگه که گفته با دارو و مراقبت حل میشه . اما متاسفانه بعد از دو روز بلند شدند رفتند سفر و  اونجا بچه بدتر شده . مادر سنگ میگفت بچه رو میبینم دلم براش کباب میشه . و کلی گفت که اصلا مسئولیت پذیر نیستند و اصلا پسر من وقت زن گرفتنش نبود چه بماند دو تا بچه و واقعا همه بابت این موضوع ناراحت بودیم . البته الان بهتر از قبل شده و حالت چشماش به حالت عادی برگشته اما باز هم گلوش چرک داره . شب هم برای شام نگهشون داشتم و صد البته با فاصله نشستیم و در هم باز بود .

همین الان باز به حرف صبا فکر کردم ، حق با شماست اونا دلسوزی من رو حالت خانم معلمی میدونند که همیش داره بهشون میگه اینکار رو بکن یا نکن  اما چرامیگم . چون در پدر  و مادر خودم بلاخص پدرم دیدم که با بالا رفتن سن گویا استدلال منطقی شون کم میشه . برای مثال وقتی به پدرم میگم شیرینی نخور بهش بر میخوره و حتی یادش میره که تا همین ده  پانزده سال پیش خودش هم به پدرش میگفته شیرینی نخور . حتی دعوام میکنه اما من باز کوتاه نمیام چرا . چون اگر بیمار بشن ناراحت میشم عذاب میکشم. نسبت به خانواده همسرم هم همون حالت رو دارم .وقتی بعضی از نکات رو بهشون تذکر میدم نه به این معنی که من بیشتر میفهمم فقط یک تذکر برای اینه که دوستون دارم و سلامتیتون برام خیلی خیلی مهم هست . حالا اونا هم مثل پدر خودم میتونند ناراحت بشن اما من نمیشم . یا اگر بشم سریع فراموش میکنم دقیقا مثل رفتاری که هرکدوم از ما با پدر و مادرهای خودمون داریم . کدوم از ما وقتی میدونیم پدر و مادرمون قند داره فشار خون داره و یا هر مشکل دیگه و با دیدن اینکه سهوا و یا عمدا مراعات نمیکنه بی تفاوت از کنارش رد شدیم . حتی اگر بدونیم با تذکرمون بهمون ممکنه بتوپن باز هم کار خودمون رو انجام میدیم . وقتی سنگ مریض شد و دکتر گفت از پدر و مادرهاتون دوری کنید . نزدیک شدن به پدر و مادر یعنی مرگ اونا . و وقتی به چشم در بیمارستان دختری رو دیدیم که عزیزش رو به خاطر کرونا از دست داده بود اما حتی اجازه نزدیک شدن به آمبولانس رو هم نمیدادند تا خود خونه در سکوت گریه کردیم . اون زمان من اصلا به پدر و مادر خودم فکر نکردم چون چند روزی بود ندیده بودمشون اما پدر و مادر سنگ رو چند ساعت قبلش دیده بودیم و خونشون بودیم . واقعا نگرانشون بودم. وقتی برگشتیم خونه و پدر سنگ خواست بیاد داخل و اجازه ندادم و دستم رو گذاشتم رو چارچوب در و گفتم داخل نشید و برید عقب هیچ وقت فکر نکردم که دارم بی احترامی میکنم  چون دوسشون دارم دقیقا اندازه خانواده خودم . فکر اینکه اگر روزی نباشند دیونه ام میکنه ‌همون اندازه که فکرش در مورد پدر و مادر خودمم زجر آوره  . اما حق با صبا بود اونا من رو شبیه معلم میدونن  که میخوادبهشون بگه من بلدم و شما بلد نیستید . ایکاش میتونستم در باره اظهار نظر درباره سلامتیشون خودم رو تغییر بدم . اماباور کنید هیچ بچه ای از اینکه ببینه پدر و مادرش به فکر سلامتی خودشون نیستند سکوت نمیکنه . باید خودم رو تغییر بدم . یک تغییر اساسی و تمام سعی ام رو میکنم اما تا جایی که احساس نکنم که سلامتی ر فراموش کردند 


چه فرقی داریم


کلاس پیانو شروع شد . کلاس زبان هم به هفته آینده موکول شد . پاساژ ها هم که باز شد و یواش یواش آرایشگاه ها و رستورن ها و هتل ها هم باز میشه . نمی گم دولت مقصره ، مردم مقصره . به هر حال باید چرخ اقتصاد هر دولت و ملت و مردمی بچرخه . با دولت کاری ندارم ولی واقعا مردم خسته شدند . بلاخص افرادی که شغل آزاد دارن . اجاره خونه اجاره مغازه هزینه زندگی واقعا فشار میاره و بدتر از همه تو خونه موندن ها . اگر با رعایت نکات بهداشتی و اصول اولیه بهداشت باشه موردی نیست . من خودم الان واقعا بچم لباس نداره .  اما باز هم میگم اشکال نداره صبر میکنم اما اون صبر یک اندازه داره . دیروز همش دیدم گریه میکنه و میگه درد . بدنش رو بررسی کردم چیزی ندیدم . شب موقع خواب پاهاش رو دستم گرفته بودم که دیدم کتاره های پاش تاول زدند . تا دست زدم گریه کرد گفت درد . متوجه شدم صبح که تو حیاط بازی میکرد و دمپایی پاش بود ، دمپایی ها کوچیک شدند و روی کفش پاهاش رو زده و چهارتا تاول روی بچه زده . از شانس کفشاش هم کوچیک شده . پس یکی مثل من باید برم خرید . اما خب برای این هم پروتکل تعیین کردیم . میریم مغازه با ماسک و دستکش . اینبار باید خود آینه رو هم ببریم . وقتی کسی داخل نبود وارد میشیم . قبلش دو سه تا کفش از ویترین انتخاب میکنیم  و نهایتا یکی میخریم .بعد از خروج هم دستکش رو میندازیم سطل زباله و دستمون رو با آب و صابونی که همیشه پشت ماشین هست میشوریم و یا الکل میزنیم . اگر واقعا خرید ضروری ندارید نرید ولی اگر مجبور شدید کماکان فاصله رو رعایت کنید .

کلاس پیانو خصوصی هست و خود استاد هم فاصله رو رعایت میکرد و قبل و بعد کلاس دستامون رو میشوریم . هر کدوم هم که سر کلاس بودیم اون یکی آینه رو داخل ماشین نگه میداشت . کمی هم خیابون خلوت بود مامان پسری نیم ساعتی پیاده روی کردیم تا سنگ بیاد . الان هم تماس گرفتند که کلاس زبان قراره آنلاین برگزار بشه

خیلی باید مواظب بود .

دیروز باز مادر سنگ میگفت آشنای اون یکی عروس براشون عرضه اولیه شستا خریده و تا حالا 80 درصد سود داده . گفتم به حق چیزهای ندیده آخه چطوری . گفتم مامان این سهم چهارشنبه هفته پیش عرضه شد تا الان چهار روز کاری هست با فرض اینکه روزی 5% رو  هم پرکنه نهایت 20% سود داده که واقعا نداده چون بعضی روزها حجم مبنا رو پر نکرده  . بعد سهمی که به هر کد 3637 سهم داده و قیمت عرضه 860 تومان بوده نهایت3200000 میتونسته بخره ایشون چطوری توسته 11 میلیون خرید کنه . گفت اون تو کارگزاری کار میکنه و وارد اینکار هست و هوای اینا رو داره . خب مادر مادر سنگ علم نداره اما اینکه حرف اون رو اینقدر باور میکنه خنده داره و جای تعجب . اونقدر گفت گفتم مامان اگر واقعا اینکار رو میکنه شما هم پولت رو بده برات بخره من نه علم اینطوری خریدن دارم نه حقیقت میدونم . گفت ناراحت نمیشی  . گفتم نه خیلی هم خوشحال میشم . زنگ زد به اون عروس و گفت . بعد از قطع تماس گفت میگه اون خیلی نمیتونه برای کسی خرید کنه برای ما هم چون براش کاری انجام دادم ومدیونم هست اینطوری میخره . هیچی نگفتم . اومدیم بالا . سنگ گفت ناراحت نشو . چون کار تو این هست الکی اومده حرفی زده . من که میدونم واقعا نمیشه . گفتم از این میسوزم که الکی ازش حمایت میکنند بعد هم خدا رو شکر کردم که سهامش رو با سود دادم به خودش و راحت شدم .

برای پنجشنبه شام هم دعوت کرد که گفتیم تا زمانی که وضعیت کرونا تموم نشه چون باید دور سفره نزدیک هم بشینیم نمیاییم . الان هم چون در بازهست و با  دو سه متر نشستیم و نهایت به 10 دقیقه میرسه اومدیم . بعد گفت اون عروس باز میره آرایشگاه و کارش شروع شده گفتم مامان بگو نکنه . گفت مواظب هست . گفتم مثلا ماسک و شیلد زدن شد مواظب بودن . خدا رو شکر که وضعشون خوبه و نیازی نداره . شروع کرد توجیه کردن من و دفاع از اون و دیگه چیزی نگفتم . آخرش یک حرفی پیش اومد گفت وای میترسم کسی تو فامیل کرونا بگیره بگن از سنگ گرفته . سنگ گفت غلط میکنه هر کی بگه من خونه کی رفتم یا کجا میرم . گفت میترسم بچه ها یعنی اون پسر و عروس و نوه ها بگیرن . گفت بشینن خونشون . رفته بودند مسافرت . الان هم آرایشگاه . مهمونی هم میرن . بعد مریض بشن تقصیر ماست . مزخرف حرف نزنید . حواسشون به خودشون نیست . گردن ما نندازین 

خدا رو شکر بابا هم خوب شده . باز رفتیم دکتر که گفت فقط یک سرماخوردگی بد بود و الان خوب شدی اما باز تا آخر هفته براش مرخصی رد کردند . جالبه همش هم از اداره بهش زنگ میزنند و پیگیر احوالاتش هستند . الان خیلی وقت هست که بهش میگیم نرو میگه نمیشه .اون روز عصبانی شده بودم میگفتم من نمیفهمم جوون ها رو تعدیل نیرو میکنند شما رو چرا نه . میخندید . اما خدایی تا الان کلی آدم اومدند پیشش کا رو یاد بگیرن اما همشون بعد از سه چهار روز رفتند و گفتند کار ما نیست . بابا هم خیلی دوست داره برادرم کارش رو یاد بگیره و ببره جای خودش اما خب اون هم مثل همه اون افراد میگه من در این حد کار فنی و محاسباتی  بلد نیستم . الان هم به زور دو هفته میشه که فرستادنش خونه و هر روز باهاش در تماس هستند و بعضی کارها رو از خونه انجام میده .بهش میگم بابا نمیشه به جای اون شازده پسرت منو ببری . من بهترماااااااااا . میگه نه .تا کی تبعیض جنسیتی

شنبه هم 13 همین سالگرد عقدمون بود . الکی الکی 13 سال گذاشت.