تغییر

صبای عزیز از نکته ای که گفتی و کلی به فکر منو انداختی ممنون . واقعا هیچ وقت از این دید نگاه نکرده بودم . اینکه من میگم خانواده همسر اینکار و کرد و این رو گفت به این معنی نیست که خودم بی عیب و نقص هستم و یا خانواده خودم همه چی تمام هستند .

من الان هم میگم خانواده همسرم به من کمتر از( اسمم+خانم)  چیزی نگفتند . همیشه و همیشه پشت سرم همه جا تعریف کردند . واقعا در کارهای مهمی که بخوان انجام بدن با من هم مشورت کردند و حداقل من رو هم در جریان گذاشتند  و خیلی چیزهای دیگه که واقعا اونقدر انجام دادند کهبیشتر از لطف دیگه برامون عادی شده و شاید به چشم نیاد  اما در مقابل یک نکته متاسفانه منفی دارند و اون این که بین بچه هاشون تا حدودی فرق میزارن . البته خودشون این فرق رو احساس نمیکنند اما واقعا میزارن . بطوری که بعضی وقت ها صدای خواهر سنگ هم در میاد .

چهارشنبه پدر سنگ مهمون داشت و  خواهر سنگ اومد خونه ما .ساعت 7 بود که مادرش هم اومد . خونه اون یکی پسر بودند . کلی نشستیم و صحبت کردیم  . دختر عمو بزرگه  (نوه اولی)مریض شده و متاسفانه به خاطر سهل انگاری ودقت نکردن متوجه نشدن و وقتی متوجه شدن که عفونت به چشم زده و اینا بردن بیمارستان که بیمارستان گفته باید بستری بشه . اینا برگشتن خونه  و وقتی پدر سنگ متوجه شده و صورت بچه رو دیده سریع بردند یک دکتردیگه که گفته با دارو و مراقبت حل میشه . اما متاسفانه بعد از دو روز بلند شدند رفتند سفر و  اونجا بچه بدتر شده . مادر سنگ میگفت بچه رو میبینم دلم براش کباب میشه . و کلی گفت که اصلا مسئولیت پذیر نیستند و اصلا پسر من وقت زن گرفتنش نبود چه بماند دو تا بچه و واقعا همه بابت این موضوع ناراحت بودیم . البته الان بهتر از قبل شده و حالت چشماش به حالت عادی برگشته اما باز هم گلوش چرک داره . شب هم برای شام نگهشون داشتم و صد البته با فاصله نشستیم و در هم باز بود .

همین الان باز به حرف صبا فکر کردم ، حق با شماست اونا دلسوزی من رو حالت خانم معلمی میدونند که همیش داره بهشون میگه اینکار رو بکن یا نکن  اما چرامیگم . چون در پدر  و مادر خودم بلاخص پدرم دیدم که با بالا رفتن سن گویا استدلال منطقی شون کم میشه . برای مثال وقتی به پدرم میگم شیرینی نخور بهش بر میخوره و حتی یادش میره که تا همین ده  پانزده سال پیش خودش هم به پدرش میگفته شیرینی نخور . حتی دعوام میکنه اما من باز کوتاه نمیام چرا . چون اگر بیمار بشن ناراحت میشم عذاب میکشم. نسبت به خانواده همسرم هم همون حالت رو دارم .وقتی بعضی از نکات رو بهشون تذکر میدم نه به این معنی که من بیشتر میفهمم فقط یک تذکر برای اینه که دوستون دارم و سلامتیتون برام خیلی خیلی مهم هست . حالا اونا هم مثل پدر خودم میتونند ناراحت بشن اما من نمیشم . یا اگر بشم سریع فراموش میکنم دقیقا مثل رفتاری که هرکدوم از ما با پدر و مادرهای خودمون داریم . کدوم از ما وقتی میدونیم پدر و مادرمون قند داره فشار خون داره و یا هر مشکل دیگه و با دیدن اینکه سهوا و یا عمدا مراعات نمیکنه بی تفاوت از کنارش رد شدیم . حتی اگر بدونیم با تذکرمون بهمون ممکنه بتوپن باز هم کار خودمون رو انجام میدیم . وقتی سنگ مریض شد و دکتر گفت از پدر و مادرهاتون دوری کنید . نزدیک شدن به پدر و مادر یعنی مرگ اونا . و وقتی به چشم در بیمارستان دختری رو دیدیم که عزیزش رو به خاطر کرونا از دست داده بود اما حتی اجازه نزدیک شدن به آمبولانس رو هم نمیدادند تا خود خونه در سکوت گریه کردیم . اون زمان من اصلا به پدر و مادر خودم فکر نکردم چون چند روزی بود ندیده بودمشون اما پدر و مادر سنگ رو چند ساعت قبلش دیده بودیم و خونشون بودیم . واقعا نگرانشون بودم. وقتی برگشتیم خونه و پدر سنگ خواست بیاد داخل و اجازه ندادم و دستم رو گذاشتم رو چارچوب در و گفتم داخل نشید و برید عقب هیچ وقت فکر نکردم که دارم بی احترامی میکنم  چون دوسشون دارم دقیقا اندازه خانواده خودم . فکر اینکه اگر روزی نباشند دیونه ام میکنه ‌همون اندازه که فکرش در مورد پدر و مادر خودمم زجر آوره  . اما حق با صبا بود اونا من رو شبیه معلم میدونن  که میخوادبهشون بگه من بلدم و شما بلد نیستید . ایکاش میتونستم در باره اظهار نظر درباره سلامتیشون خودم رو تغییر بدم . اماباور کنید هیچ بچه ای از اینکه ببینه پدر و مادرش به فکر سلامتی خودشون نیستند سکوت نمیکنه . باید خودم رو تغییر بدم . یک تغییر اساسی و تمام سعی ام رو میکنم اما تا جایی که احساس نکنم که سلامتی ر فراموش کردند 


نظرات 6 + ارسال نظر
پرنسا یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 ساعت 01:53

حالا به اینکه میخوای یه خودکاوی انجام بدی یا تغییر کار ندارم چون واقعا هر چند وقت یکبار واسه همه ما لازمه.اما در کل با وجود اینکه تو یه خونه با جاری و خانواده شوهرت زندگی میکنی در کل خیلی خوبی.کار هر کسی نیست اینجور مدیریت کردن روابط.

نظر لطف شماست، کلا زیاد اهل حاشیه نیستم

سحر شنبه 6 اردیبهشت 1399 ساعت 23:22 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

نه گلم دراین ارتباط کسی نمی شناسم

ممنون

نسترن شنبه 6 اردیبهشت 1399 ساعت 09:18 http://second-house.blogfa.com/

سلام
چیزی که من تو چندسال زندگی مشترک متوجه شدم اینکه شما هرچقققدر هم دلسوز باشی هرچققدر هم مهربان باشی جای بچه طرف نخواهی بود و هرچقققدرم پدر ومادر همسر مهربان و دلسوز باشن جای پدر و مادر خود آدم نخواهند بود...
منم مثل شما فکر میکردم ولی واقعا به گفته بالام رسیدم و همین باعث شد خیلی رفتارهام رو انجام ندم و از یسری رفتارها هم نرنجم

سلام
اینکه صد در صد برای دو طرف هم حکم میکنه
از اونجایی که همسر من پسر بزرگتر و کلا بچه بزرگتر هست و اون یکی ها اصلا نسبت به بیماری پدرشون واکنشی ندارند و مسئولیت گردن این هست بیشتر نگران هستیم

مینو جمعه 5 اردیبهشت 1399 ساعت 23:23 http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

من نفهمیدم مگه حالا چیزی شده
کسی حرفی زده

صبا جمعه 5 اردیبهشت 1399 ساعت 09:34 http://gharetanhaei.blog.ir/

یا مثلا سر قضیه بورس احتمالا همیشه با دلیل و منطق واسه مادرشوهرت داری توضیح میدی ولی اون اصلا این چیزا رو نمیخواد. اون همون حرفای جاری رو لازم داره که بشنوه و اصلا واسه این به جاری پناه می بره تو ابن قضیه که در مقابل شیشه خانم یه سلاحی یه حرفی یه چیزی داشته باشه و همیشه کم نیاره.

پدر و مادر همسرت نیاز دارن بشنون که حالا نه بیشتر از شما ولی اندازه شما و همسرت حداقل می فهمند. احتمالا رویکرد همسرت از یه جهت هایی نسبت به اونا به شما شبیه هست و همین هم می تونه دلیل رابطه نه چندان خوبشون باشه.


من خیلی نظر دادم ببخشید.

صبا جمعه 5 اردیبهشت 1399 ساعت 09:19 http://gharetanhaei.blog.ir/

مرسی شیشه جان که به حرفام توجه نشون دادی.

منم هیچوقت برداشتم از حرفات این نبوده که دلسوزیهات ظاهری هست. گفتم که می فهممت.

ولی قضیه رفتار پدر و مادر با بچه هاشون و یا با عروس و دامادشون فرق داره. من یه جاهایی به خودم حق میدم واسه سلامتی پدر و مادرم حتی باهاشون دعوا کنم ولی وقتی جایگاه بشه عروس نه! اگر هم تذکری دارید به همسرت بگو و اون منتقل کنه.

دقیقا اون موقع که همسرت مریض بود و پدرشوهرت اسفند دود می کرد یادت هست؟ می بینی چقدر رفتارش با اون الگوی شاگرد لجباز مطابقت داره.



امیدوارم

یک سوال
اگر بدونی کسی با بی توجهی به مسائل ساده برای سلامتی خودش بیشتر از خودش شما رو به زحمت میندازه واکنشتون چی میتونه باشه؟
متاسفانه اگر بلاخص پدر همسرم بیمار بشه اون دو تا بچه اصلا یک قدم برای حتی دکتر بردنش هم بر نمی‌دارن، و متاسفانه مادرشون هم کلا نسبت به مراقبت از هر بیماری جوابش منفی است و کی میمونه، من و همسرم، و از حق نباید گذشت که خیلی وقت ها بنده خدا خودش تنها رفته و بعدها ما از غرغرهای مادر و خواهر همسرم متوجه میشیم در این میان اون یکی پسر هم برای گردش و تفریح و استراحت بچه هاشون رو میارن میزارن پیش اینا و میرن و یا کارها و خرید هاشون رو به این واگذار می‌کنند
متاسفانه پدر همسر من نزدیک 80 درصد شنوایی اش رو از دست داده و روزی نیست که من و همسرم بابت این اتفاق ناراحت نباشیم. چرا؟ چون چند سال پیش بردیمش دکتر دکتر گفت داره استخوان های ریز داخل گوشش سیاه میشه، شنوایی لش رو نمیشه کاری کرد ولی میشه پرده گذاشت و جلوی عفونت رو گرفت، اومدیم خونه مادر و خواهر و برادر و زن برادرش گفتند اگر ببری بابا رو کر بشه مسئولیتش با شماست، اصلا الان خوبه و کاری نداشته باشید، اون زمان شنوایی ایش 50 درصد بود ولی الان کمتر از 20 درصد شده و عفونت گوش و اون چربی و قند باعث سرگیجه میشه، هیچکدوم هم یکبار دلشون نمیسوزه، اما اگر اون زمان سنگ حرف کسی رو گوش نمی‌کرد و نمیذاشت پدرش تحت تاثیر حرف های اونا باشه الان این مشکل رو نداشت، شرایط آدم ها متفاوته، اما قبول دارم نسبت به ما لجبازی می‌کنند، اما به همون اندازه به ما بیشتر اعتماد دارن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.