روزگاری که میگذرد

ظلمی که کرونا به بچه ها کرد جنگ با عراق برای ما( اونایی که در تهران زندگی میکردند) نکرد .

زمان ما ، حیاطی بود . همسن و سال هایی بود  یکدست بودن خانواده ها بود و دل خوش بچه ها . افسانه دختر طبقه پایینی دوچرخه داشت و ما نداشتیم  و چطوری صف میکشیدیم که نوبتمون بشه یکبار دور باغچه رکاب بزنیم که کل زمانش به 30 ثانیه هم نمیرسید . کلی کتاب داشتم  به همدیگه قرض میدادیم و در عالم کودکی خودمون کتابخونه ساخته بودیم . اون آقا جیگر فروش که با دوچرخه میومد تو کوچمون همگی میرفتیم دنبالش  و سعی میکردیم سرمون رو داخل خورجین پشت دوچرخه کنیم تا ببینیم جگر از کجا میاد . یک توپ بود و هفت هشت تا بچه

اما الان

نه حیاطی هست . نه همسن و سالی . و نه یکدست بودن خانواده ها . در آپارتمان ما ، کلا سه تا بچه هست . یکی آینه  و دوتا مال همسایه . یکیشون بزرگه  و 10 ساله که اصلا دوست نداره بازی کنه اون یکی  همسن آینه است و  کلا با آینه بازی نمیکنه ( دلیلش رو نمیدونم. شاید هم میدونم  ) و فقط  وقتی دختر عموهای آینه میاد ، برای بازی میان پایین . دختر عموها هم بازی نمیکنند و در این بین فقط مونده دختر دایی کوچیکه کهنهایت ماهی یکبار هم رو میبینند و الان چند ماهی هست که دختر دایی به آینه واکنشی شده و حتی به مامان اینا هم میگه من دوست ندارم وقتی آینه اونجاست بیام خونتون و فکر کنم 2 ماهی میشه که ندیدمشون . از شانس بد کرونا مانع بردن به مهد کودک و فضای بازی کودکان میشه و چقدر من مادر به عنوان آدم بزرگ میتونم جای گروه همسالان رو براش پر کنم و بازی رو باهاش پیش ببرم . آینه در بازی با من نوبت رو یاد نمیگیره چون از دیدگاه من مادر الویت آینه است . صبر کردن یاد نمیگیره . زمان بازی و استراحت یاد نمیگیره . بی دغدغه نشستن و نقاشی کشیدن یاد نمیگیره . تعامل با همسالان رو یاد نمیگیره .

خدایا زودتر ما رو از شر این ویروس لعنتی خلاص کن .

دختر همسایه مامان اینا، دو هفته پیش از فرانسه اومد و کلی سوغاتی برای آینه آورد . خدایی آینه رو از ته دل دوست دارند . پنجشنبه عقدش بود . جمعه خونه مامان اینا بودیم که در زد گفت شوهرم میخواد آینه رو ببینه . شوهرش از زمان تولد آینه همیشه عکس و فیلم های آینه رو میدید . نزدیک به 6 سال میشه که با هم دوست بودند . دیگه آینه رفت خونشون و برگشتنی دیدم باز سوعاتی دستش دادند . گفتم اینا چیه که داماد گفت اینا سوغاتی من هست . شوهرش هم از کانادا اومده بود ( دو سال پیش این رفت فرانسه و پسره رفت کانادا برای ادامه تحصیلات و الان اومدند و عقد کردند ) . کلی تشکر کردم . یک شومیز خوشگل با چند تا کاکائو بود . در تمام مدت این نزدیک دوسال هر وقت من از آینه عکس یا فیلم میفرستادم برای دختر همسایه ، اون هم میفرستاد برای اون آقا . موقع برگشتن هم با همدیگه با آسانسور اومدیم پایین  . آینه تا موتورشون رو دید گفت اوه چه موتور قشنگی . اونا هم اجازه گرفتند تا ما بریم سر کوچه اون رو سوار کردند و چند دور زدند .

حالا برای جمعه قرار گذاشتم با مامان بریم خونشون هم من و هم مامان کادوشون رو بدیم. قبلا میخواستم فقط به دختر همسایه پول بدم ولی چون همسرشون هم برای آینه جداگانه سوغاتی آورد ، با سنگ رفتیم  و از فردوسی براش یک ست کمربند و کیف چرم خریدیم . آخر هفته آینده هر دو برمیگردند یکی فرانسه یکی کانادا تا درسشون تموم بشه و تصمیم بگیرن که کجا میوان زندگیشون رو شروع کنند . انشالله که خوشبخت بشن .

نظرات 7 + ارسال نظر
ترانه پنج‌شنبه 28 مرداد 1400 ساعت 16:59

سلام عزیزم خوبین؟
من همش حس میکنم در گذشته شما رو میخوندم
اصلا هم نمیدونم چه نشونه ای بدم ولی یادمه چقدر خوشم میومد از خوندن نوشته هات
شاید همچین آدرسی که بدم اشتباه باشه اما دلم نمیاد نگم شایدم درست دراومد
شما احیانا اونموقع ها که عقد کردین برای عقدتون لباس صورتی کالباسی رنگ با دامن توری شکل تن نکردین؟ عکسش رو گذاشتین وبلاگ و کلی لذت بردیم
امیدوارم که بیراه نگفته باشم

سلام .
من قبلا در وبلاگ دیگه ای مینوشتم .
متاسفانه اون شخص من نیستم
موفق و شاد و سلامت باشید

مونا دوشنبه 25 مرداد 1400 ساعت 16:20 https://motherofflowers.blogsky.com/

سلام،ظلمی که کرونا به ما مادرها کرد کم از بچه ها نیست،آنقدر در قرنطینه ماندم که عصرها می روم پشت شیشه و به آدم هایی که در رفت و آمدم نگاه می کنم و با خودم می گویم در این کرونایی!!کجا رفتند؟کجا می روند؟بعد آه سوزناک و ...!
این غیر از کلاس آنلاین برگزار کردن و سرگرم کردن بچه ها در خانه است
دوهفته پیش زینا با دوتا از همسایه ها که قبلا هم خانه ی شان می رفت و می آمد،آمدند خانه ما و یک تولد کوچک برای روشنا گرفتیم
۶تا بچه و من!
سه روز بعد از آن هم جمع ۵تا کرونایی داشتیم!!!
هنوز نمی دانم ما ناقل بودیم یا آن ها

سلام .
با حرف هاتون موافقم . مادرها هم خیلی دارن آسیب میبینند .
ما برای اینکه دچار این خفقان ماندن در خانه نشیم . جمعه صبح ساعت 7 صبح میریم پارک . هم خلوت هست و هم بچه کمی بازی میکنه . خواب رو میشه بعدا جبران کرد اما اسیب روحی و تعاملی رو نه . و واقعا از زمانی که میریم خیلی بهتر شده حالمون .
طبیعت و پارک های زودهنگام رو امتحان کنید خیلی تو روحیه تون تاثیر داره

محدثه شنبه 23 مرداد 1400 ساعت 08:05 http://www.titteh.blogsky.com

جدای از تنهایی بچه ها، کلی حرف های غم انگیز از گرونی و کرونا و مردن دیگران میشنون…اگر ما از کوچیکی هامون چیزهای محوی یادمون هست ، این طفلک ها چیزهای قوی ای از تلخی این روزها یادشون مونده… من نگرانشونم… ولی باید حواسشون پرت کرد

به نکته خوبی اشاره کردید
حرفها. حرف هایی که واقعا به بچه ها ربطی نداره ولی بی ملاحظه جلوشون صحبت میشه
امیدوارم بهتر بشه

نجمه پنج‌شنبه 21 مرداد 1400 ساعت 11:23

سلام عزیزم
واقعا چقدر شرایط سختیه. تو ساختمون ما شش هفت تا بچه هستن. عصرا از طبقه بالا زنگارو میزنن تا پایین. همه جمع میشن.اصلا کسی نمی گه این دوچرخه منه، دست نزنید. همه با هم بازی می کنن. قرار میذارن تفنگ بیارن، کلا فضا خوبه
فقط یه مشکلی‌ دارن،که خیلی هم بزرگه، ماسک نمی زنند. منم مشکلم با اینه
مخصوصا یک بار، سه خانواده باهم درگیر کرونا شدن. منم بیشتر اوقات مجبورم اجازه ندم.
مهد عالی بود، پسر منم، یک سال دیگه نمیره، چون من و پدرش نوبتی خونه ایم. اما هنوز تاثیراتش روی تربیت و حرف شنوی و این دست مسائلش خیلی زیاد مشخص هست. مرتبا هم میگه، بازم برم مهد.

سلام
خوشبحالتون، اینکه همبازی داره نعمت بزرگی هست
ایکاش خانواده ها ماسک رو سرسری نگیرند، من اگر جایی ببینم ماسک نزدند اجازه نمیدم
ایکاش مهد باز بشه و بشه مهد گذاشت واقعا بچه ها نیاز به محیط همسالان دارند

سحر سه‌شنبه 19 مرداد 1400 ساعت 14:23 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

منم خیلی دلنگران آیندم خیلیی
و البته نگران تاثیر این موصوع تواینده بچه ها
واقعا روزگار سختی....
دست دخترهمسایه مامان و دامادشونم درد نکنه

هر چقدر بخواهیم با جنگ مقایسه اش کنیم نمیشه . در جنگ عدم امنیت بود ولی بیشتر در یک نقطه و یا نواحی خاص و نهایتا زمانیکه به شهرهایی مثل تهران بمب ریختند اکثرا رفتند به شهرستان ها و باز امنیت ذهنی نسبی برای خودشون داشتند اما الان حتی با ماسک نمیشه جایی رفت . منم شدید نگران تاثیرش در آینده بچه ها هستم

ربولی حسن کور سه‌شنبه 19 مرداد 1400 ساعت 14:19 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
ببینن کجا برای شروع زندگی شون بهتره؟
خب معلومه دیگه مملکت گل و بلبل خودمون.

سلام
مملت گل و بلبل رو خوب اومدید
انشالله که خوشبخت بشن

رویا سه‌شنبه 19 مرداد 1400 ساعت 13:38

یه رسمی هست بعضی جاها، که خانواده‌هایی که با هم خیلی صمیمی می‌شن همدیگه رو به عنوان پدرخوانده و مادرخوانده معرفی می‌کنن (یعنی فکر کنم به صورت محضری هم یه کارایی انجام می‌دن و فقط گفتاری نیستش) که چنان چه اتفاقی برای والدین اصلی افتاد، اون آدما همیشه حواسشون به بچه‌های این زوج باشه...
نمی‌دونم چرا گفتمش اما کلا
نیازی هم نیست حتما ارتباط نزدیک و دائم 24 ساعته باشه بینشون
ولی اون آدما هر چند وقت باید خبر اون بچه‌ها رو بگیرن و مطمئن شن زندگیشون به راهه
به نظرم ارتباط جالبیه و این که انتخابیه جالب‌ترش می‌کنه

در ایران نیست . در ایران طبق قانون حضانت به جدپدری میرسه و اموالی اگر بعد از فوت پدر و مادر به بچه کوچک برسه قیم اجازه مدیریت و سرپرستیش رو داره
اتفاق چند باری من و همسرم در مورد این صجبت کردیم و گفتیم اگر این قانون وجود داشت ومیتونستیم پدر و مادر خوانده معرفی کنیم خانم برادرم رو انتخاب میکردیم ( یعنی از برادرم با مسئولیت تر از تربیت هست و تفکرات تربیتی نزدیک به ما) و اگر غریبه میخواستیم یکی از دوستان همسرم که ایشون هم از بحاظ تربیتی بسیار نزدیک به ما فکر میکنند و چشم اندازه آینده هامون تقریبا نزدیک به هم هست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.