کلی خندیدیم

چند ماه پیش یکی باهام تماس گرفت که من حدود ده یازده سال پیش با شما سر کلاس فلان بودم و همکلاسی بودیم و یادمه گفتی در کار بورس هستی و ما هم در این زمینه کاری وارد شدیم میخواستم همکاری کنیم، من که اصلا نشناخته بودمش گفتم در خدمتم. یک جلسه داشته باشیم و حضوری صحبت کنیم. فرداش تماس گرفت که من نمیتونم بیام اما همسرم دکتر فلانی که روانشناس هستند میان. روز بعدش تماس گرفت و از رزومه همسرش گفت که دکترای روانشناسی داره و در زمینه های خانواده و فرزندپروری و... فعالیت داره. روز بعدش تماس گرفت تا بلاخره وقت ملاقات هماهنگ شد. قرار شد بیان دفتر، سر ساعت در اون روز، چون روز تعطیل بود من و سنگ و آینه رفتیم دفتر،  وقتی پیاده شدم چشم چرخوندم کسی رو ندیدم، البته کسی در تصور من که یک روانشناس مطرح هست (خانمشون گفتند مطرح)، شمارش  رو گرفتم جواب دادند و گفتند من شما رو میبینم گفتم من نمیبینمتون که گفت برگرد و من در حالی که دور و برم رو نگاه میکردم دیدم یکی داره سوت میزنه و دست تکون میده، سنگ گفت اینه؟ گفتم نمیدونم اما خب به من دست تکون میداد و با یک لبخند دندون نما که از زیر ماسک هم از کشیدگی گونه ها معلوم بود میومد سمت ما. اومد سلام و علیکی کردیم که همون جلوی در آینه رو دید و گفت پسر شماست گفتم بله که بغلش گرفت و رفت داخل، در حالیکه آینه دست و پا میزد و گریه میکرد و می‌خواست بیاد پایین و هر چقدر که من میگفتم لطفا بزارین زمین میگفت بچه ها از من خوششون میاد الان درست میشه و بلاخره سنگ رفت از بغلش کشید بیرون و با ناراحتی گفت آینه مگه نگفتم کروناست بغل کسی  نرو که اون آقا گفت من ماسک زدم و الکل میزنم و در آورد جلوی ما کلی الکل رو دستاش خالی کرد، رفتیم بالا رفتارش از نظر من یه جوری بود همش میخواست خودش رو صمیمی نشون بده، چیزی که نه تنها خوب نبود بلکه آزاردهنده بود، مثلا سنگ رفت چایی بیاره بلند شد رفت سینی رو ازش گرفت یا لپ تاپ لازم داشتم سنگ گفت طبقه پایینِ،. اصرار که من برم بیارم، همش هم به ما نکته های روانشناسی میگفت که من آدم ها رو ببینم میدونم چی هستند شماها فلان مدل هستید، کارش رو راه انداختم و کار کلا ده دقیقه ای بیشتر از یکساعت طول کشید و بقول سنگ به جای همکاری اومده بود چند تا کار انجام بدی، البته پولی ازشون نگرفتم و یکبار گفت حالا چند درصد هستید شما و کلا از لحاظ کاری فقط میخواست بدونه چقدر سرمایه دارم و چقدر درمیارم و چیکار میکنم، کار سنگ رو هم که فهمید چند تا سفارش هم به اون کرد و تلفن سنگ رو خواست که سنگ گفت تلفنم کاری هست و شماره اش رو به کسی نمیدم (الکی)

بعد از اون هم دیگه ازش خبری نداشتیم(البته چرا یکی دوبار هم اومد اما اون واقعا در زمینه سهام هایی بود که خریده بود و منم به یکی از دوستام معرفی اش کردم) جز چندباری که در واتساپ پیام میفرستاد که به آقای مهندس بگو فلان‌جا آشنا نداره و من هم جواب نمی‌دادم(بعد از همون جلسه هر دو به این نتیجه رسیده بودیم که این آقا هر چی باشه دکترای روانشناس نیست، چون روابط اولیه اش هم یه جوری بود)یکشنبه بعد از ظهر بیرون بودیم که  با سنگ تماس گرفتند که یکی اومده با شما کار داره و خودش رو معرفی نمیکنه و میگه آشنا هستم صبر میکنم غافلگیرش کنم، مشخصات ظاهری هم آشنا نبود،. سنگ گفت شاید احمد باشه (احمد یکی از دوستان به قول خودش گرمابه و گلستان سنگ هست که از دوم دبستان با هم دوست هستند و حتی دانشگاه هم در یک سال در یک رشته و در یک دانشگاه درس خوندند اما اون در همون سال های آخر دانشگاه ازدواج کرد و کلا مسیر زندگیش رفت سمت یزد و بعد از اون نهایت هر موقع احمد میومد تهران و وقت می‌کرد همدیگرو می‌دیدند که بعد از عروسی ما نهایت دو یا سه بار همدیگرو دیدند و منم تا حالا ندیده بودمش)چون از قبل گفته بود احتمالا هفته آینده بتونم برای کاری میام تهران بهت سر میزنم سنگ از خوشحالی کلاس رو پیچوند و گفت بریم دفتر،همش سرم غر میزد ایکاش تن آینه لباس بهتری میکردی و آینه به عمو احمد سلام کن برو بهش دست بده و... رسیدیم تا سنگ ماشین رو پارک کنه به من گفت شما دو تا برید تو، موهاتم بزار داخل، شالت رو درست کن و کلی ایراد و اصلاح، و بلاخره ما رفتیم داخل و دیدم آقا رسول با چایی واستاده و گفت خانم مهندس این کیه؟ گفتم چطور؟ گفت همش میاد بیرون و اینور اونور سرک میکشه، اولش بردم تو اتاق جلسه نشوندمش رفتم براش چایی بیارم دیدم رفته اتاق مهندس داره کاغذای روی میز نگاه میکنه که منم گفتم بره بیرون و در اتاق رو قفل کردم،گفتم کار خوبی کردی همون موقع سنگ اومد داخل و منو دید و با عصبانیت گفت  تو چرا اینجا واستادی مگه نگفتم برو باهاش سلام و علیک کن و بعد دست آینه رو گرفت و با صدای بلند گفت پسرم بیا بریم ببینیم کی اومده، فکر کرده خیلی زرنگِ، حالا خودش رو به ما معرفی نمیکنه من که شناختمت داداش، که یک دفعه صدایی گفت سلام و از بالای پله ها اون آقا دکتر روانشناسِ نمایان شد، اگر بگم چند ثانیه ای تکون نخوردیم دروغ نیست، سنگ اونقدر عصبانی شد که سر بیچاره آقا رسول داد زد که من صد بار نگفتم من میرم تو هم برو که آقا رسول از همه جا بی خبر گفت موندم برای فردا که نمیخواستم بیام وسایل رو آماده کنم و بعد باز سنگ داد زد آقا رسول ببر دست آینه رو بشور، و آینه رو هل داد از پله ها به سمت پایین، واقعا عصبانیت رو از رو صدا، چهره،. رفتار و حرکتش میشد دید، اما آقای دکتر گفت مهندس معلومه خسته شدی چند بار به خانم پیام دادم دیدم جواب ندادید گفتم نکنه یادتون رفته این سمت بودم گفتم بیام ببینمتون و حضوری پیگیری کنم و این بار من مورد هجوم سنگ قرار گرفتم که تو مگه نگفتی کار دارم باید زود برم برو پایین اون کارها رو تموم کن (کار خیالی، اصلا کاری نداشتم) و از اونجایی که میدونستم همش بهانه است رفتم پایین، دیدم بنده خدا آقا رسول آینه رو نشونده داره براش سیب پوست میگیره، رفتم دو تا جایی ریختم همونجا نشستم و در رو بستم، پرسید کیه، گفتم یک آدم کنه، گفت میگفت از آشناهای شماست گفتم غلط کرده، داشتم براش تعریف میکردم که کیه که دیدم برام sms از طرف سنگ اومد که به من زنگ بزن فوری، زنگ زدم تا گوشی رو برداشت مثل یک فیلم شروع کرد حرف زدن که سلام، خوب هستید، من تحویل دادم و بعد کلی داد بلند و خودم همین الان میام اونجا و مهمون دارم اما باشه میام گفت و قطع کرد، اونقدر بلند داد می‌کشید که از تو آشپزخونه با در بسته هم صداش شنیده می‌شد و ما داشتیم میخندیدیم، بعد هم دیدم دارن از پله ها میان پایین، من نرفتم بیرون اما آقا رسول و آینه رفتند بیرون که دیدم صدای آقا دکتر میاد که زشته من خانم مهندس رو ببینم خداحافظی کنم برم که تا خواستم برم بیرون آقا رسول گفت خانم مهندس رفتند خونه، سنگ گفت پس شما بفرمایید ایشالله سر فرصت صحبت میکنیم در ضمن من با هیچکدوم از اون آدم ها آشنا نیستم، صدای بسته شدن در اومد پریدم بیرون که باز در زدند رفتم داخل، فقط شنیدم که آقا رسول گفت نه آقا زحمت نکشید شما بفرمایید، در رو بست میگه کی بود چقدر کنه است، میگم چی میگفت، میگه الان خانم نیستند این بچه اذیت میکنه آدرس بدید من ببرم برسونمش، ده دقیقه بعد سنگ زنگ زد که ببینید رفته من برگردم، چک کردیم دیدیم نیست برگشته کلی خندیدیم، آقا رسول میگفت به من گفت از آشناهای شماست اومده غافلگیرشون کنه،بعد هم سنگ  از آقا رسول و من  بابت دادهایی که سرمون کشید عذرخواهی کرد، شبش پیام داد که نشد صحبت کنیم سنگ با گوشی من تماس گرفت باهاش و گفت من در زمینه کاری شما نه علم دارم نه آشنا خانمم هم از بورس و سهام اومده بیرون، لطفا بابت اینجور موضوعات سراغ من و خانمم نیایید در ضمن اومدن امروزتون به دفتر بدون هماهنگی هم کار درستی نبود، یکم حرف زدند و قطع کردند، یعنی طوری سنگ حرف زد که اگر با من صحبت می‌کرد من سالیان سال دیگه سراغش رو نمیگرفتم، فرداش که از خواب بیدار شدم دیدم یک پیام در واتساپ فرستاده که با توجه به شناخت من از شما و همسرتون و اینکه احتمالا در زمینه کنترل خشم نیاز به مشاوره و راهنمایی دارید بنده در خدمتتون هستم، به سنگ نشون دادم چند تا فحش مثبت 18  بر زبان جاری کرد  و میگه واقعا این دکترای روانشناسی داره؟؟؟؟؟

امروز داشتیم با سنگ در مورد آینه صحبت میکردیم به این نتیجه رسیدیم که بهتره یک جلسه مشاوره بریم، گفتم دوست دارم با خانم نوری که پیچ روانشناسی مشاوره داشته باشم سنگ گفت وقت بگیر گفتم ایران نیستند آمریکا هستند فکر کنم مشاوره آنلاین دارند، بعد رفتم در اسنپ پزشکی اسامی مشاورها رو ببینم بخش های مختلفش رو میدیدم چشمم خورد به اسم و عکس دکتر روانشناس داستان خودمون، به سنگ میگم بیا یک مشاور خوب پیدا کردم میگه کیه گوشی رو دادم دستش، میگه این واقعا دکترای روانشناسی داره؟؟؟؟؟؟ و باز تجدید خاطره کردیم و کلی خندیدیم

نظرات 14 + ارسال نظر
سهیلا سه‌شنبه 12 اسفند 1399 ساعت 13:45 http://Nanehadi.blogsky.com

سلام.اول میخواسته دیونتون کنه.بعد هزار جلسه رونشناسی بذاره و مداواتون کنه.

سلام
دقت نکرده بودم همش نقشه پول بود، تو دلش احتمالا گفته بود دیونه شون میکنم بعد برای درمان میان پیش من ویزیت میگیرم،. روشی است برای جذب بیمار

گندم جمعه 8 اسفند 1399 ساعت 10:15 http://minima.blog.ir

چقدررررررررررررررر سیریش ....
اووووووووووووف

بالاتر از سیریش

سولماز سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 20:45

چه بیش فعال بوده
من افرادی که به خاطر نیارم اصولا جواب نمیدم با خوندن پست استرس گرفتم

کار خوبی میکنید
منم باید در پاسخگوییم تجدید نظر کنم

سحر شنبه 25 بهمن 1399 ساعت 22:17

نه کامنت من فقط تایید کردین چه اینجا چه پست قبل

اصلاح شد
ببخشید نمیدونم چرا اما جواب داده بودم
بلاخص پست قبل که کلی هم نوشته بودم اما الان دیدم تایید نشده
احتمالا به خاطر استفاده از شکلک های کیبورد تایید نشده بودند

سحر شنبه 25 بهمن 1399 ساعت 14:00

دلیل خاصی داره کامنت من فقط ج نمی دین؟؟؟
چون ۹۹درصد جواب دادین می گم

همش رو جواب دادم❤️

محدثه شنبه 25 بهمن 1399 ساعت 09:45

احتمالا زن و شوهر مثل هم باشن... من آدم عجیب با تحصیلات خوب زیاد دیدم

خانم رو عکسش رو هم نشون داد نشناختم. ککلا در یک کارگاه چند ساعته در یک دوره با هم بودیم، حتی اسمش هم آشنا نبود
منم چند مورد دیدم اما این آقا بیشتر نحوه رفتارش با پسرم و بزور بغلش کردنش رو مخ بوده

سحر شنبه 25 بهمن 1399 ساعت 08:37

خداااااین کی بوده.کنترل خشم؟؟؟خودشم روانشناس؟؟
من خودم به شخصه کسی انقد رک و بی پروا وکنه و بی ادب باشه مستقیم می گم نمی خوام ببینمشون و کمکی ازم ساخته نیست

شرمنده
کلا اهل تایید بدون جواب نیستم و مطمئنم جواب دادم اینکه چرا نیست نمیدونم
شاید رفتارش نسبت به پسرم واکنش ما رو تشدید کرد، به هر حال هیچکس دوست نداره یک ناشناس از راه برسه بدون اجازه بچه رو بزنه زیر بغلش و به گریه بچه و حرف پدر و مادر گوش نده، شاید به خاطر همین بیشتر به جای رک بودن می‌خواستیم از سرمون وا کنیم

زینب شنبه 25 بهمن 1399 ساعت 02:58

یک وقتایی آدم از برخورد اول با یکی خوشش نمیاد کلا همه کارش دیگه میره رو اعصاب. من پیغامها رو به ندرت جواب نداده میذارم خصوصا اگر ببینم دوباره طرف داره ادامه میده. مودبانه تو واتس اپ میگفتی ما آشنا نداریم و تمایلی هم به همکاری یا خدمات به شما نداریم بهتر بود تا حضوری اینطوری اعصابتون خورد بشه.
یک قاعده کلی هم هست کسانی که بعد مدتها سراغتون رو میگیرن برای سرویس گرفتنه و لاغیر.

دقیقا شاید اگر اولش با پسرم رفتار بهتری داشت و بدون اجازه و در حالی که بچه گریه میکرد بغلش کرده بود و اصرار می‌کرد و بغل ما نمی‌داد ما هم نسبت بهش بهتر بودیم و گارد نمیگرفتم
الان که فکر میکنم میبینم چون خوشمون نمیومد جواب نمی‌دادیم و همین اشتباه بود باید قاطعانه می‌گفتیم نه

غزل سپید جمعه 24 بهمن 1399 ساعت 13:03 https://iliata67.blogsky.com/

واوووو!
عجب چیزی بوده!
وای من مثل یک فیلم همه لحظات رو توی ذهنم ساختم. خیلی خوب تعریف کردین. ولی واقعا باورم نمیشد اینا واقعیه. بیشتر توی فیلمها دیدیم. هر جور هست شرش رو کم کنید! البته عالی برخورد کنید تا الان.واقعا فازش چی بوده؟!
بدترینش اون نحوه برخوردش با آینه . به عنوان یک مادر واقعا ناراحت شدم. و اینکه واووووو یعنی دکتر روانشناس بود واقعی؟! عجب آدمهایی پیدا میشن...

هر کدوم از ما آدم های گیر زیادی در زندگیمون دیدیم، یک زمانی فکر میکردم گیر بودن و رفتارهای خاص در افرادی با سطح سواد پایین دیده میشه ولی هر چقدر که بیشتر در اجتماع قرار گرفتم دیدم اصلا به تحصیلات ربطی نداره، مشابهه این رفتار رو در داماد دایی ام دیدم، البته یک شکل دیگه اش، در همون اولین باری که اومد خونه مامانم اینا که بعد از بیست دقیقه رفت تو اتاق و با پیژامه اومد بیرون بعد هم بدون اجازه رفت سر یخچال آب برداشت، یعنی اونقدر رفتارش از دیدگاه ما زشت بود که صدای دایی ام هم در اومد اما جواب داد بابا جای غریبه نیومدم که عمه است من دوست دارم راحت باشم
منم بیشتر از هر قسمت این ماجرا رفتارش با پسرم رو مخ بوده، اصلا شاید اگر همون اول اون شکلی آینه رو بغل نمی‌کرد، همون اول بهمون احساس امنیت منتقل می‌کرد شاید اونقدر زوم نمی‌شدیم در رفتار و حرکاتش

Zahra جمعه 24 بهمن 1399 ساعت 13:02

سلام اگه امکان داره پیج روانشناسی خانوم نوری که گفتین میشه به منم بگین؟ ممنونم

childpsychology

سمانه جمعه 24 بهمن 1399 ساعت 01:42 https://weronika.blogsky.com/

من به اون قسمت ک شما در زمینه کنترل خشم نیاز ب مشاوره دارین کلی خندیدم

دل آرام پنج‌شنبه 23 بهمن 1399 ساعت 23:17

مینو پنج‌شنبه 23 بهمن 1399 ساعت 21:42 http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

من که داشتم میخوندم کلی حرص خوردم
چقدر کنههه
حالم بد شد
چه آدم هایی پیدا میشن
ولی کوتاه نمیومدااا اون آخرش که راجع به کنترل خشم میخواست به شما مشاوره بده فقط

ما بیشتر از اینکه پسرمون رو در اولین دیدار و بدون اجازه از ما و خودش و در حالی که شرایط کرونایی بود و کلا بچه داشت دست و گا میزد و جیغ و گریه بغل کرد ناراحت شدم و رفتارهاش برام آزاردهنده شد

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 23 بهمن 1399 ساعت 21:10 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
ایشون ظاهرا خودشون بیشتر به روانشناس نیاز داشتن
حالا بالاخره فهمیدین کسی که اول تماس گرفته بود کی بود؟

سلام
یک عکس نشون داد ولی من نشناختم، اون سالها یک کارگاه یک روزه چند ساعته رفته بودم احتمالا اونجا در وقت استراحت صحبت شده بوده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.