الگو

بچه ها آینه تمام قد رفتار ما هستند

این روزها از آینه چیزهایی یاد میگیرم که تا الان فکر میکردم کامل و درست هست

وقتی شلوغ میکرد بهش محکم تذکرمیدادم و اگر گریه میکرد کاملا جدی میگفتم صدا نشنوم و اگر باز صدای گریه اش میومد میگفتم صدا می‌شنوم (خیلی جدی و محکم)، چند روز پیش داشت بازی می‌کرد که خرس اش رو فشار داد و صدای داد سریع گفت ساکت صدا نشنوم، بعد باز فشارش داد و اینبار دقیقا مثل خودم گفت صدا می‌شنوم و خودش بغض کرد و خرسی رو بغل گرفت و صورتش رو بوس کرد و نازش کرد، یاد خودم افتادم هر وقت بهش میگفتم که صدا می‌شنوم به بغض اش اهمیت نمی‌دادم و در خیال خودم گربه رو دم حجله میکشیدم و از اقتدار لحظه ایم لذت می‌بردم بدون اینکه متوجه بشم در اون لحظه شاید دوست داره بغلش کنم ببوسم و نازش کنم، اونقدر از این رفتار خودم شرمنده شدم که خدا میدونه

چند شب پیش که خوابیده بودیم بلند شد و رفت یکی از عروسک هاش رو آورد و  دست عروسکش رو چسبوند به رادیاتور و گفت داغِ بسوز، بعد پاهای عروسکش رو می‌گرفت روی رادیاتور و بعد دستاش رو می‌گرفت بالا تا پاهای عروسک به رادیاتور نرسه و می‌گفت نه بعد گاهاش رو گذاشت رو رادیات و گفت داغِ و بعد خودش گریه کرد و عروسکش رو بوس کرد و در حالی که می‌گفت سوختم سوختم اومد بغلم، دنیا رو سرم خراب شد که من با این طفل معصوم و احساسش چه کردم، یاد گرفته بود میرفت شیر رادیات رو می‌بست یا شیر هوا گیری رو باز می‌کرد، هر چقدر بهش توصیح میدادم گوش نمی‌کرد بغلش کردم و  پاهاش رو گرفتم رو رادیات و گفتم نگفتم نکن پاهات رو بزارم رو رادیات، و بچه خودش رو محکم تو بغلم جا داده بود، درسته اون کار رو نکردم اما نمیدونستم ذهنش رو ویران کردم، اگر بگم با دیدن این صحنه گریه نکردم دروغِ، کلی بوسش کردم و ازش عذرخواهی کردم و بهش گفتم که خیلی دوسش دارم

آینه تلنگر شدید رفتارم بود، بدون اینکه خودم بدونم بهش آسیب رسونده بودم و درونش رو شکسته بودم، تجربه تلخ ولی باارزشی بود

این مدت کلی اتفاق برامون افتاده، کلی تجربه جدید کسب کردیم

من دنبال مدارک دانشگاهم نرفته بودم الان رفتم دنبال گواهی موقت با قوانین عجیب و جدیدی مواجه شدم، امروز برای بار 12 ام شاید هم بیشتر برای گرفتن امضا رفتم اما مثل تمام روزهای گذشته دست از پا درازتر برگشتم، کلی سیستم و سامانه جدید اضافه شده، تموم شد همش رو مینویسم شاید کسی بدردش بخوره

نظرات 12 + ارسال نظر
فرزانه دوشنبه 15 دی 1399 ساعت 12:22

شیشه جان من صحبت های دکتر هلاکوئی را واسه تربیت بچه ها گوش میدم و واقعا عالی و موثره
بنظرم بدون آموزش نمیشه بچه بزرگ کرد و حتما باید مطالعه کرد
کتاب واکسیناسیون روانی کودک هم خیلی کتاب خوبیه

ممنون از راهنمایی تون
منم صحبت های دکتر هلاکویی رو گوش میدم هر چند که بعضی از رفتارها ی بزرگتر ها تا از خود بچه نمود بیرونی نشون نده نشان دهنده درست یا غلط بودنش نمیتونه باشه

رویا پنج‌شنبه 11 دی 1399 ساعت 17:38

مرسی که نوشتی تلنگر خوبی برای من هم بود ، به فکر افتادم یه موقع تو سخت گیری هایی که گاها می کنم دل پسرکم نشکسته باشه ، و از وقتی این پست رو نوشتی باور می کنید خیلی خیلی ریزتر شدم تو رفتار و حرف زدن هام حتی لحنم

خودم متوجه شدم که باید بیشتر رو حرف هامون فکر کنیم بچه ها امانت آینده در حال ما هستند

دل آرام چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت 20:57

اون بچه نمیدونه پیچ هواگیری فرقش با پیچ اسباب بازی چه فرقی داره، حتی نمی‌فهمه فرش خیس و کاغذ دیواری خیس یعنی چی. با آرامش باید برخورد کرد.
تذکر جدی بچه اینه که انگشت تکون بدی بگی نه. ما به این دست نمی زنیم. همین. و خیلی باید تکرار کردو تنها نباید بمونه که این کار رو بکنه. تو دو سه دقیقه کل فرش و کاغذ دیواری خیس نمیشه. نهایت دو سه دقیقه باید تنهاشون گذاشت.
احتمالا هم تعمیر کار یا باباش رو در حین باز کردن اون پیچ دیده بوده و تقلید کرده.

حرفاتون رو تا حدودی قبول دارم
اما باور کن میدونه خیسی فرش یعنی چی وقتی نصف فرش اتاق خیس شده

نسترن سه‌شنبه 9 دی 1399 ساعت 15:59

دقیقا!
یوقتایی یسری از اخلاقهام رو که ریشه یابی میکنم میرسم به بچگی هام
گاهی غر میزنم به مامانم، ولی بعدش عذاب وجدان میگیرم، میگم خب از ناآگاهی شون بوده و اونها هم اغلب بخاطر ناآگاهی والدین شون یسری حرفها و رفتارها رو انجام میدادند...
تازه خانواده ما فرهنگی و تحصیل کرده بودن
گاهی میگم ایییین همه عقده و حس بد آدمها بخاطر بچگبهای پر دردیه که داشتن و آثار کارهایی که والدین آگاهانه یا ناخودآگاه انجام دادن!!!

دقیقا

یاسی سه‌شنبه 9 دی 1399 ساعت 05:54 https://jasmin2020.blogsky.com/

سلام شیشه جان
یه جورایی تلخ بود...بغضم گرفت...

سلام
متاسفانه بله

دل آرام دوشنبه 8 دی 1399 ساعت 14:42

رفتاری که کردی برای بچه های سه چهار ساله وقتی قشقرق راه می‌اندازند درسته نه برای همیشه و بچه‌ کوچیک
برای بچه ی کوچیک همدلی جواب میده. اینکه همراهی کنی و بگی ا تو دوست داری این پیچ رو باز کنی، باز کنیم بعد ببندیم دوتایی، ولی تنها دست نزن ممکنه بسوزی و خطر داره.

همدلی درسته
اما وقتی شیر هواگیری رو باز کرده بود و آب کل فرش رو گرفته بود کاغذ دیواری به خاطر خیسی زیاد کنده شده بود باید جدی تذکر داده می‌شد اما قبول دارم که نحوه تذکرم درست نبود

سحر دوشنبه 8 دی 1399 ساعت 14:16 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

نجمه نمی‌دونم اینجارو می‌خونی یا نه منم نرفتم ونباا مدرکم خورد به بارداری...
ی عدد خانه دار بیکار با دوبچه درخدمتم

مینو دوشنبه 8 دی 1399 ساعت 12:30 http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

آخی
چقدر بچه بزرگ کردن سخته
چه مسئولیت سنگینی

سنگیننننننن

نسترن دوشنبه 8 دی 1399 ساعت 11:48 http://second-house.blogfa.com/

وقتی موضوعی میخونم یا میبینم، متوجه میشم چققققدر بزرگ کردن یه بچه با لوح سفیدش سخت و حساسه و چققققدر باید همه حواسمون به همه چیز باشه...
ایشالا اتفاقات خیر بودن و حال دلتون خوبه

خیلی سخت
هرزگاهی با خودم میگم در کودکی با ما چه کردند؟؟؟؟
شلوغ کنی میدیم نمکی ببرتت

ربولی حسن کور دوشنبه 8 دی 1399 ساعت 00:07 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
متاسفانه گرفتاریهای زندگی امروز باعث میشه گاهی فراموش کنیم بچه ها چقدر حساسند

متاسفانه، بله

سحر یکشنبه 7 دی 1399 ساعت 22:50 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

اعتراف شجاعانه ای بودو باید بگم چقدر مادری و پدری کردن سخته
و بازم بابد بگم چقدر بچه ها باهوشن از ما ماترن!!

حتی یادآوریش هم دردناکِ برام
چیزی که از دیدگاه من اصلا چیز مهمی نبود روح و روان بچه رو کاملا بهم ریخته بود

نجمه یکشنبه 7 دی 1399 ساعت 20:54

چقدر جا خوردم. تلنگر خوبی بود
واقعا همینه، بچه ها بی چون و چرا رفتارهای مارو تکرار می کنن.
جدی نرفتین دنبال مدرک؟ چه جالب، اصلا به کارتون نمی اومد؟!

تایمی که باید میرفتم خورد به بدنیا اومدن پسرم، چند باری رفتم ساختمان ها عوض شده بودند و چون قبل از دفاع یک برگه اشتغال به تحصیل گرفته بودم جایی که لازم داشتم از اون استفاده کردم و بعدش هم تنبلی تا اینکه بهمن پارسال که اقدام کردم خورد به تعطیلی و مجازی شدن و. ..
برای خودمم تلنگر عجیبی بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.