بچه زرنگ

بنا به پست قبل، الان فکر میکنم یک عده آدم راحت، بی شیله پیله، بی آرایش دور هم جمع شدیم، ایکاش میشد روزی یک قرار بزاریم و همدیگرو ببینیم، شاید هم روزی بشه

رابطه خواهر سنگ با اون آقا خدا رو شکر بهم خورد،
البته از دیدگاه ما از اول هم جای شک داشت اما خب ما کاره ای نبودیم، اون آقا علیرغم کوتاه اومدن مهریه  تا ده تا سکه توسط اینا باز زیر بار نرفت و گفت 10 تا ربع سکه، بعد هم من خوشم نمیاد کسی همش ازم بپرسه کجا میرم کجا میام و بیشتر وقت ها با دوستام هستم و مجردی مهمونی و سفر میرم و اگر دوستام از ایران برن ما هم باید بریم، در کنار این ها باز هم آدرس خونه و محل کارش و حتی شماره خونه شون رو هم نداده بود و خب خدا رو شکر همه این ها بلاخص 10 تا ربع سکه دست به دست هم داد تا بلاخره جواب محکم نه بدن، البته ما نمیدونستیم گویا یک هفته ای بود که بهم خورده بود، من از مادر سنگ پرسیدم چه خبر از آقای خواستگار، گفتند که بهم خورده و دو روز بعدش خواهر سنگ اومد خونمون و ماجرا رو تعریف کرد، گفت دو هفته قبلش هم که بیرون بودیم دعوا کرده بودیم  که وقتی برادر کوچیکه و خانمش (برادر سنگ و خانمش) متوجه میشن بهش میگن که تقصیر خودت بوده تو باید قربون صدقه اش بری و دلبری کنی و عشقم و عزیزم و زندگیم صداش کنی و از این جور چرت و پرت ها،. این هم اینکارها رو کرده بود و پسره هم هوا برداشته بود و گفته بود اگر دوستم داری 10 تا ربع سکه و چرت و پرت های دیگه، کلی گفت و گریه کرد تمام مدت ساکت بودم،  تموم که شد گفتم مگه تو اهل اینجور رابطه ها بودی،. روز اول بهت گفتم صمیمی شو ولی دل نبند،. چارچوب و حریم و شخصیت محکمت رو حفظ کن، گفت داداش و خانمش راهنمایی ام میکردن، گفتم اونا اگر بلد بودن هفته ای دوبار اون دو تا طفل معصوم رو نمینداختن خونتون و نمی‌رفتند قهر، گفت شما و داداش ( سنگ) راهنماییم نکردید گفتم تو اصلا حرف گوش نمیدادی، براش تولد گرفتی و کادو و کیک مگه سنگ نگفت کار درستی نیست گفتی جوون های الان اینطوری هستند اسکول نیستند، صدبار گفت آدرس خونه و کار و خانواده الویتت باشه فکرت شد بازی با تخته و رفیق بازی، الان هم اتفاقی نیفتاده تجربه خوبی بود معیارهات رو الان کامل میدونی. شب به سنگ گفتم خواهرت اومد و صحبت کرد ناراحت شد از اینکه مسیر بدی رو بهش نشون دادند، چند روز بعدش مادرش اومد خونمون صحبت کرد، گفت چون بار اول برده بودتش فلان کافه در فلان جا(جای گرون) ما فکر کردیم آدم حسابی هست، سنگ عصبانی شد و گفت معیارتون فقط کافه فلان رفتن بود، واقعا نمیفهمیدید طرف حرفاش جای شک داره، نه خانواده ای نه آدرسی نه کار مشخصی خودش همهمش از دوستش و زن دوستش حرف می‌زد، چند بار گفتم گفتید به شما ربطی نداره، چطوری به من و بابا ربطی نداره اما به زن داداشم که رسما اراجیف میگفت ربط داشت، جالب بود یه جوری حرف می‌زد که انگار تقصیر سنگ و پدرش بود و کوتاهی کرده بودند، آخرش سنگ گفت مامان به بابا گفتید بهم خورده تا اصاب اون هم راحت بشه گفت نه گفتیم چرا بگیم خودش بعدا میفهمه، یعنی سنگ شده بود یک گوله آتیش، گفت یعنی چیز به این مهمی رو هم به بابا نگفتی بعد میگی مقصرشما هستید که تحقیق نکردید، چندبار وفتیمبریم تحقیق گفتی نه پسر کوچیکه با ماشین میخواد بیفته دنبالش ببینه دختر سوار نمیکنه متلک نمیگه، خودت فکر کن بعد بگو مقصرکیه، مادر و دختر حرف نمیشنیدید من هیچی شما حتی بابا رو هم کنار گذاشته بودی و به حرف های اون هم اهمیتی نمیدادی، الان هم خدا رو شکر، ناراحتی نداره

اما راستش ناراحتی داشت، همزمان با این آقا یک خواستگار دیگه هم اومد و دو جلسه صحبت کردند، موقعیت این خواستگار بهتر بود، معرف فامیل بود، وضعیت کار و زندگیش مشخص بود اما خب به خاطر اون،. این رو جواب منفی دادند و الان پشیمون شدند و همش دارن با هم مقایسه می‌کنند، انشالله که همه جوون ها خوشبخت بشن و با چشم کاملا باز انتخاب درست و آگاهانه داشته باشند

نظرات 7 + ارسال نظر
گندم سه‌شنبه 22 مهر 1399 ساعت 13:24 http://40week.blogfa.com

این ماجرای ازدواج واضح بود که عاقبتش چیه نمی دونم چرا طرف خودش نمی فهمه .
دختر همسایه ما ازدواج کرده بود سالها پیش وقتی با مامانم وارد تالار شدیم با یک نگاه می شد فامیل داماد و عروس رو از هم تفکیک کرد یعنی اینقدر تفاوت فرهنگی داشتن قیافه هم که نگو عروس زیبا و قد بلند داماد ریزه و قد کوتاه ، مامان من که خیلی کم حرفه هنوز تازه وارد شده بودیم و مادر عروس اومد خوش آمد بگه مامانم گفت وای زری خانوم شما کجا اینا کجا که گفت جدمون کشیده دیگه خودش سید بود و و داماد هم . خلاصه تو عقد طلاق گرفتند و ...

دختر عموی منم این شکلی ازدواج کرد، فقط به خاطر اینکه وضع مالی پسر خیلی خوب بود البته وضع عموم هم خوب بود اما پسره خیلی خیلی اوضاع مالیش خوب بود، اما شدیدا اختلاف ظاهری و خانوادگی داشتند، دختر قدبلند و امروزی و. پوشش امروزی پسر قدکوتاه و خانواده کلا مذهبی به طوری که عروس هم در عروسیش شبیه فیلم ها با اینکه عروسی مرد و زن جدا بودند کلاه حجاب داشت و شنل پوشیده بود و وقتی هم خواست از تالار بره رو شنل چادر پوشید، اونقدر اختلاف بود که صدای همه حتی پدر من در اومد که به عموم گفت چرا دادی گفت حسودی نکنید داماد من از همه دامادها بهتره، به سه سال نکشید جدا شدند، عموم تا مرز سکته رفت و چند روزی بیمارستان بستری شد. یه جاهایی باید خوب دید و احساساتی و ظاهری انتخاب نکرد
برای خواهرشوهر هم عکس پسر رو که نشون داد در نگاه اول دندون های شکسته و کاملا زردش به چشم می‌خورد وضع مالی خودش و خانواده اش هم نسبتا ضعیف بود (این خیلی برای پدرشوهرم اهمیت داره) اما خب بدجوری علف به دهن بری خوش اومده بود که خدا رو شکر بزی عاقل شد و به خیر گذشت

فرزانه یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 10:32 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/?

خدا رو شکر که ختم به خیر شد
خودشون میدونن که اشتباه کردند اما نمیخوان به رو بیارن

همین که تمام شد اعصاب همسر من آروم شد خدارو شکر
الان خودشون به این نتیجه رسیدند که اشتباه بوده

خداروشکر همون اول به هم خورد و به جاهای باریک نکشید ... منم راستش مشکوک بودم

خدا رو شکر
انشالله که همه جوون ها خوشبخت و عاقبت به خیر بشن

حوا شنبه 19 مهر 1399 ساعت 08:30

الحمدالله که ختم به خیر شد
باور کن ما هم از اینور یه نفس راحت کشیدیم که ماجرا بدون مشکل و دردسر سازی تموم شد...
نمیدونم چرا ولی با تعریفهای شما اصلا حس خوبی به این رابطه نداشتم
ان شاء الله که یه همسر خوب و مناسب پیدا میشه

خدا رو شکر تموم شد
انشالله که این مشکلات حل بشه و ازدواج راحت بشه برای جوون ها

پرنسا جمعه 18 مهر 1399 ساعت 00:49

چطور به آدمی که حتی یه آدرس ازش نداشتن میخواستن دختر بدن!
من خودم کسی رو میشناختم همین مدلی پسره اومد جلو.
گفته بود پدر ندارم مادر ندارم، فامیلام دورن نیستن.یه زیر زمین کرایه کرده بود گفته بود اینجا خونه مجردیمه.تازه با برادر دختره همکار بود.
هیچی دختره رو بهش دادن تو عقدم هی چس ناله میکرد آخر هفته ها بیا پیشم تنهام و دختر هی میرفت.بعد یکسال تازه فهمیدن آقا زن داشته با یه بچه .کلا خونه زندگیش یه جای دیگه بوده.
با اینکه همکار داداشش بود.
آخه همه که خوب نیستن.
خدا رحم کرده پسره بهانه آورده تموم شده!

واقعا خدا بهشون رحم کرد،. خدا رو شکر
البته اگر قضیه جدی میشد همسر من برخلاف نظر خانواده اش میرفت برای تحقیق درست و حسابی اما خب چون زیاد جدی نبود و رسما اقدامی صورت نگرفته بود کاری نداشت

رویای ۵۸ چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 20:20

شکر خدا که قضیه ی خواهرشوهر ختم به خیر شده

هزاران بار شکر

سولماز چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 16:18

سلام
خداروشکر که تکلیف خواهر شوهرت با اون آقا مشخص شد
از مادر شوهر ت میگی آی من حرص میخورم از دستش، باید بهش میگفتی برو پیش پسر کوچیکت از اون گلایه کن نه از ما

سلام . واقعا خدا رو شکر . درسته ما دخالت نمیکردیم اما عجیب فکرمون مشغول بود
مادر شوهرم بدنیست خدایی تا حالا بدی و دخالتی ازش در زندگیم ندیدم و جالبه پشت سرم هم کلی تعریفمم رو میکنی و همه میگن وای مادر شوهرت اینو میگه اونو میگه و به به و چه چه اما نمیدونم چرا جلو روم باهامون این شکلی میشه و کلا رو نمیده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.