پاییز داره تموم میشه

آینه رو بلاخره مهد ثبت نام کردم . البته هفته ای یک روز تمام وقت . اون یک روز هم من به تمام کارهای بیرون از خونه برسم . دیروز قرار بود که براشون جشن یلدا بگیرن که به خاطر آلودگی کنسل شد و به هفته آینده  موکول شد . از دی ماه هم رفتن به مهد شروع میشه و یکبار فقط دوتایی نیم ساعتی رفتیم تا آینه با محیط آشنا بشه و جشن رو هم به خاطر آشنایی با خاله ها ثبت نام کردیم .

از اول آذر هم با برادرم هماهنگ کردیم که پنجشنبه آخر آذر رو خونه مامان اینا باشیم و هفته گذشته هم به مامان  گفتم به پسر خاله اینا هم بگو بیان که گفت و قرار شد تا فردا اطلاع بده . برادرم هم تماس گرفته که مامان شام سالادالویه درست کن . منم گفتم راست میگه من کیک درست میکنم .مسقطی و آجیل و میوه هم هست بچه ها اونا رو بخورن غذا نمیخورن . الکی فقط ظرف کثیف میشه . مامان هم گفت اگر خودمون باشیم موردی نیست اما اگر پسرخاله اینا بخوان بیان مجبورم غذای برنجی درست کنم . البته برای پنجشنبه مادر بزرگ سنگ هم دعوت کرد که ازشون عذرخواهی کردم و گفتم مهمون هستیم . قرار ما از اول اینه که هر جا که زودتر دعوت کنند اونجا رو میریم . از مادر سنگ هم پرسیدم خونه شما هم جمعه بگیریم گفت نه همون شب یلدا باشه و این چنین است برنامه شب یلدا . البته برای خونه مامانم اینا میخوام کیک مدل هندوانه ای درست کنم و برای خونه مادر سنگ دسر هندوانه ای . باشد که رستگار بشویم .

هوا بسی ناجوانمردانه آلوده است و برای منی که ریه درست و حسابی ندارم حکم مرگ رو داره . دیروز کلاس داشتیم . آینه رو گذاشتم پیش مادر شوهرم و با مترو رفتم . وقتی رسیدم همش ازم میپرسیدند چیزی شده . نفسم بالا نمیومد . انشالله که چند تا بارون حسابی بباره و باد خوبی بوزه و این آلودگی بره از این شهر

صبح دوست جان تماس گرفت و گفت جمعه مراسم عقدشون هست . البته برخلاف برنامه هاشون که قرار بود جشن عقد بگیرن و به جای عروسی برن ماه عسل فرانسه ، میخوان عقد محضری بگیرن و  برن مشهد و بیان برن سرخونه زندگی . سفر هم بمونه برای بهار  سال آینده . اینکه چرا  برنامه ریزیشون عوض شد نمیدونم ، تا خودش هم نگه من به خودم اجازه پرسیدن نمیکنم . برای عقد محضری هم بزرگترهای هردو طرف میان و من و سنگ به عنوان دوست عروس  وداماد دعوت شدیم . البته بر حضور آینه تاکید کردند . سنگ هم چند ساعت پیش تماس گرفت که آقا داماد زنگ زده و دعوتمون کرده . بعد از عقد هم قراره همه برن خونه پدر و مادر داماد و شب هم برای شام برن رستوران . خونشون رو رفتیم . از قبل بهشون گفته بودم اگر کاری کمکی داشتید من در خدمتم . یک روز تماس گرفت گفت میشه برای چیدمان جهیزیه ام بیایی کمک . من  هم آینه رو گذاشتم خونه مامانم و رفتم ولی با یک خونه کاملا خوشگل و آماده روبرو شدم . تا من رو هم دید کلی جیغ جیغ کرد که چرا آینه رو نیاوردی  . من تو رو می خواستم چیکار . گفتم مثلا اومدم کمک گفتم آینه تو دست و پا نباشه گفت پس زیاد نمون برو پیش بچه تنهاست . گفتم حداقل یه چایی بده با شیرینی که خودم خریدم بخورم بعد . کلی اون یکساعتی که پیشش بودم بهمون خوش گذشت . از بعد از رسمی شدن رابطه شون کمتر هم رو میبینیم و حتی کمتر صحبت میکنیم . البته همسرشون در زمینه ای که ما داریم کار میکنیم تجربه خوبی داره و هر وقت نیاز داشتیم تماس گرفتیم و راهنمایی مون کرده و یا با سنگ ارتباط کاری بیشتری داره .

انشالله که خوشبخت بشن و نصیب همه جوون ها بشه . راستی برم لباس هایی که خودش برای آینه خریده بود رو دربیارم ببینم اندازه است یا نه

آینه مثل خودم عاشق صدای خرد شدن برگ های پاییزی زبر پاست . بیرون که میره تا یه برگ میبینه با ذوق میره با پاش برگ رو له میکنه تا خرد بشه . از شانس ما این هفته به هر چی برگ پاییزی برخوردیم همش نرم و آب خورده بودند . شیطنتش واقعاپسرونه شده . کمی لجباز  کله شق . از لبه میز آشپزخونه و یا صندلی غذای خودش میگیره و پاهاش رو میکشه بالا و از زمین فاصله پیدا میکنه و بعد تاب میخوره و خودش تاب تاب میخونه . با این اسباب بازی هایی که یک چرخ با یک دسته بلند داره تو خونه میگرده و چرخ رو بلند میکنه و میکوبونه به کلیدهای برق تا چراغ ها روشن بشن . قایم موشک یاد گرفتهو میره پشت کابینت قایم میشه و میگه یا{یعنی بیا}. چند روز پیش دیدم چار دست و پا  میره و نگاهش به زمین هست رفتم جلو دیدم مورچه دیده داره تعقیبش میکنه گرفتم بهش گفتم این مورچه است . الان هر وقت بیکار میشه چاردست و پا میره و با صدا میگه موچ موچ {فکر کنم مورچه رو صدا میزنه } . استاد پیانو به خاطر آینه بهم آهنگ خونه مادربزرگه رو داده برای تمرین و دیشب که برای اولین بار تکه اولش رو زدم سریع کنترل تلویزیون رو آورد و همش میگفت مامان مامان {یعنی خونه مادر بزرگه} عاشق آقای زون{حلزون} هم هست . یعنی تا میبینه چنان ذوقی میکنه که نگو و نپرس


نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا شنبه 30 آذر 1398 ساعت 10:50 http://eft-tapping.blogfa.com

شما را به آشنایی با EFT دعوت می کنیم! ای اف تی روشی است که با آن می توانید از ترس ها، نگرانی ها، اضطراب ها و دیگر احساسات ناخوشایندِ گذشته خود رهایی یابید...

شیرین چهارشنبه 27 آذر 1398 ساعت 16:00 http://khateraha95.blogfa.com/

ای چونم خدا حفظش کنه این وروجکو
افرین به بانوی خوش سلیقه
منم کیک میخوام

ماشالله خودتون از هر انگشتت ن یک هنر میریزه من درس پس میدم

سحر سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 15:57 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

چه پست خوشمره ای بود، از وقتی لچه دازشدم پست نربوط بچه ها با تجسم کامل می خوتم و کیف می کنم ماشاالله به همه شون.
یلدا خوش بگزره عزیزم

ممنون،. همچنین به شما
حالا مال شما دوتا هستند کلی مارها و خرابکاری های مشترک انجام میدن و در حال دیدنشون در حالی که از ته ته دلت عصبانی هستی اما کلی کیف میکنی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.