چه شد

این روزها فکرکنم  حال دل همه مردم کشورمون بهم ریخته است . وقتی خبر گرونی بنزین رو شنیدم انگار یک آب یخ ریخته شد رو برنامه ریزی ها و تمام اهداف زندگیم .همه چیز رو سیاه دیدم . اعصابم بکل بهم ریخته بود . از شانس مامان برای روزشنبه مهمون داشت . مهمونی زنونه برای ناهار . من صبح زود از ترس ایجاد شلوغی با آینه راه افتادم . اتوبان امام علی مثل همیشه بود و فکرش رو نمیکردم تا چند ساعت بعد قراره محل شلوغی باشه . مهمونی خوب برگزار شد هرچند که دو سه تا از مهمان ها به خاطر شلوغی ها دیر رسیدند . شی موقع برگشت سمگ اومد و شام خوردیم و برگشتیم و به چشم شلوغی رو دیدم . عده ای که به اسم مردم جلوی چشمامون کیوسک پلیس رو آتش زدند . خیلی ترسیده بودیم و هزاران بار گفتیم چه اشتباهی کردیم . همش میترسیدیم یکی بزنه به شیشه ماشین و آینه بترسه . آینه رو از روی صندلیش بغل گرفته بودم و خدا رو شکر خواب بود . کلی بالا پایین کردیم تا بلاخره به خونمون رسیدیم .صبح یکشنبه واکسن 18 ماهگی آینه بود . بیرون رفتن همانا و دیدن خیابونی سوخته همانا . پمپ بنزین آتش گرفته در شب قبل،  دو تا بانکی که کاملا سوخته بودند و کلی مغازه و پاساژهایی که شیشه هاش خرد شده بود .واکسن رو زدیم و رفتیم از سوپری محل خرید کنیم که فروشنده گفت بچه تون رو بگیرید بغلتون . دیشب شیشه مغازه رو شکوندند و کرکره مغازه رو آتش زدند . و از اونجایی که مشتری دایمی شیر نارگیل برای آینه هستیم همون جلو بهمون یه شیر نارگیل داد و پولش رو حساب کردیم و برگشتیم . مردم ناراحت هستند . دلگیرن و خسته اما واقعا اون کسی که اون کیوسک پلیس رو جلوی چشمای خودمون آتش زد شباهتی به مردم ناراحت از بی تدبیری ها نبود . اون شب همه بهم کمک میکردند . ما کلی مسیر رو ورود ممنون میرفتیم ، البته نه تنها ما ، خیلی از ماشین ها ،اما حتی کسی یک بوق اعتراضی نمیزد . چند نفری ایستاده بودند و راه میگرفتند تا مسیر باز بشه .بماند . روز دوشنبه کلاس پیانو داشتیم . کمی مردد بودیم بریم یا نه . اما رفتیم . اول من رفتم و بعد سنگ . مثل همیشه خواستم برم شهروند اما جرات نکردم . شلوغ نبود اصلا  اما احساس امنیت در وجودم نداشتم . میترسیدم اتفاقی بیفته و آینه بترسه . و اونجا بود که بی اختیار گریه کردم . آینه هاج و واج منو نگاه میکرد و مامان مامان میکرد . سنگ که رسید دستاش رو گرفتم و از ترس هام براش گفتم . آرومم کرد و گفت به فکر هستم و ما طبق برنامه مون پیش میریم . انشالله که امید به دل های مردم برگرده .

آینه سرماخورده و بچه ام بشدت کلافه است . میخواستم امروز ببرمش دکتر اما ترجیح دادم تا پنجشنبه صبر کنم و فعلا با دمنوش و شربت سرماخوردگی در خدمت پسرک هستم .

نظرات 7 + ارسال نظر
ملت بلاگ شنبه 9 آذر 1398 ساعت 17:02 https://is.gd/WWVPbg

سرویس وبلاگدهی ملت بلاگ برای ساخت وبلاگ رایگان فارسی برای حمایت از زبان شیرین پارسی در پهنای اینترنت پا به عرصه نهاد و امید بتوان گامی هر چند کوچک برای اثر بخشی زبان پارسی در جهانیان انجام داد.

دل آرام چهارشنبه 6 آذر 1398 ساعت 11:56

فقط می تونم بگم نگرانی شرایط روحی و جسمی مون رو بدتر میکنه. تو حماقتشون که شکی ندارم. اگه احمق نباشن اینطوری مردم رو اذیت نمی کنن ولی در مجموع ما باید با شرایط موجود کار و زندگی مون رو بچرخونیم و بدونیم با بد آدمایی طرفیم.

ذقیقا

فرزانه چهارشنبه 6 آذر 1398 ساعت 10:49 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

منم با نظرت موافقم . فکر نمیکنم مردم عادی دست به آتش زدن و تخریب اموال عمومی و خصوصی بزنند. همچین اتفاقی واقعا عجیب بود. توی اصفهان زدند مترو را هم داغون کردند و تمام ضررش توی چشم مردم بی نوا رفت
سیاست اونقدر کثیفه که ادم نمیتونه بفهمه واقعا چی میگذره

اگر جلوی چشم خودم اتفاق نمی فتاد شاید باورش سخت بود اما به چشم دیدم اراذل و اوباش ها رو

خانمـــی چهارشنبه 6 آذر 1398 ساعت 09:04 http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

انشاالله روزای خوب هم بیاد ...
امیدوارم آینه زود خوب شه کنجد منم هفته پیش مریض بود و میم و در آخ خودم، سخت تر مریضی کنجد بود تا خودم

ممنون
مریضی بچه ها واقعا سخت هست بلاخص بچه های بد دوایی مثل پسرم

باران چهارشنبه 6 آذر 1398 ساعت 01:57 http://tfn.blogsky.com

فقط آمدم بگویم شعر بالای وبلاگت حالم را خوب می‌کند .

سحر سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 23:45 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

روزای سخت و دردناکی بود همه انگار سطل آب یخ ریختن روشون منم همین واژه تو وبلاگم نوشتم...
خدا رحم کنه بهمون،قبلا به رفتن فکر می کردم اما الان واقعا سخته برام.
انشاالله آیینه زود خوب بشه دوقلوها سرماخورده بودن و الان نوبت منه...

مواظب خودت باش، مادر خونه که مریض بشه چون وقت استراحتی براش نمیمونه تایم زیادی برای بهبودی صرف میشه
همه مردم همین احساس رو دارن، امید به خداست

گندم سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 19:55 http://minima.blog.ir

چقدر وحشتناک.......
امیدوارم زودتر پسرک خوب بشه .
وقتی گفتی برنامه ها احساس کردم به مهاجرت فکر می کنی . یعنی هیچ امیدی به بهبودی اوضاع نیست . قرار بود از امید حرف زده بشه فقط قرار بود ....

سلام
راستش من از اون دسته آدم هایی هستم که کشورم رو خیلی دوست دارم و هیچ وقت دوست ندارم به عنوان یک مهاجر در کشوری زندگی دائم داشته باشم، اما خب برنامه ریزی زندگی در ایران هم همش رو هواست، درسته قیمت بنزین قرار بود بالا بره اما هیچ وقت فکر نمیکردم دولت تدبیر در این شرایط و به این صورت و بدون اطلاع قبلی بالا ببره، به شخصه فکر میکردم سال آینده دست به اینکار میزنه
خدا آخر عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه و انشالله زودتر 1400 برسه تا شاید کمی از این تدبیرها و امیدها راحت بشیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.