رویای زیبا

قبلا در مورد یک دوست قدیمی نوشتم .در آرشیو آبان گذشته .

خدا رو شکر بلاخره مادرش رضایت قلبی داد و خواستگاری صورت گرفت و حالا قرار شده عقد و عروسی رو با هم بگیرند . البته تالار نمیگیرن . فقط خونه عقد میکنند و بعدش هم همونجا یک جشن و شام . قرار شده برن  آلمان و اسپانیا . انشالله که خوشبخت بشن .یکشنبه عکس دندونم رو بردم و بهش نشون دادم اون هم تایید کرد و گفت بد انجام شده و حتی به بافت اطرافش آسیب رسونده و کلی دعوام کرد که چرا نیومدی پیش خودم . دندونای آینه رو با هزار تا شکلک و ادا نگاه کرد و گفت جای نگرانی نداره در میاد . هنوز همون سه تا دندون رو داره . تا ساعت 7 هم نشستم تا کارش تموم شد و با هم اومدیم بیرون . گفت بریم پارک تا آینه کمی بازی کنه . رفتیم و آینه تاب و سرسره بازی کرد و چون سنگ رفته بود ماموریت و از قبل هماهنگ کرده بودیم قرار بودشب رو خونه ما بمونه . برای شام از قبل لازانیا درست کرده بودم و فقط باید میذاشتم داخل فر و کیک بستنی هم آماده بود . ساعت 9 رسیدیم خونه . تا من غذا رو آماده کنم  فاطمه نماز خوند و مشغول بازی با آینه شد . بعد از شام زحمت شستن ظرف ها رو کشید و منم نماز خوندم و  آینه رو خوابوندم. نشستیم به حرف زدن . با آقا داماد بهمن ماه آشنا شده بودیم و دوبار هم با هم بیرون رفته بودیم . پسر خوب و باخانواده ای هست . بینشون هم یک صیغه محرمیت خونده شده تا راحت تر رفت و آمد کنند . آقا داماد هم خونش رو فروخته ، یک خوابه بوده و پدرش هم کمکش کرده و یک خونه دو خواب 98 متری گرفته . مبارکشون باشه . در حال حاضر هم مشغول خرید جهیزیه هستند که باز داماد گفته به خانواده ات فشار نیار دوتایی باهم جور میکنیم . و دوتایی رفتند و یخچال و لباس شویی و ظرفشویی و فر رو خریدند و موقع نصب گفتند بیایید ببینید . حالا همون مادر دوستم که مخالف سرسخت بوده یک دل نه صد دل عاشق داماد شده و مامانم میگفت اومده بود کلی از دامادش با افتخار تعریف میکرد . یکی نیست بهش بگه خانم عزیز این همون پسری هست که به خواستگاریش جواب منفی میدادی و میگفتی دختر دکتر من نباید با غیر پزشک عروسی کنه . اگه مخالفت های نادرست اون نبود الان باید بچه اش رو بغل میکردی نه اینکه تازه بخوای لباس سفید عروسی رو تنش ببینی. بهش گفتم هر موقع کار داشتی بگو . برای چیدمان خونه کارهای قبل از عقد . گفت اصلا روت حساب ویژه باز کردم . قرار بوده عقد رو خونه مادر عروس بگیرن اما مادر داماد گفته تعداد مهمون های ما زیاده پس اجازه بدید خونه ما باشه و چون خونشون بزرگ هست و طبقه اول خودشون هستند و طبقه دوم مادر بزرگ داماد قرار شده خانم ها پایین و آقایون بالا باشند و پذیرایی میوه و شیرینی و شام هم به عهده خانواده داماد . روز خواستگاری هم مادر داماد یک نیم ست برای عروس هدیه آورده بوده و گفته این رو بار اول که خواستگاری اومده بودیم پسرم به نیت عروسش خریده بو د ولی تا امروز قسمت نشده بود و الان میندازم گردن عروسم و حالا دوستم میگه به علیرضا گفتم فعلا با این وضع قیمت طلا نیازی به خرید سرویس نیست . همین برام دنیا ارزش داره . حلقه شون رو هم خیلی شیک ولی با قیمت مناسب انتخاب کرده بودند . میگفت من می خوام به تحصیلم ادامه بدم و علیرضا هم میخواد کارش رو گسترش بده در این شرایط اقتصادی درست نیست هزینه های الکی کنیم . هر دو برای ارتقا کارمون نیاز به پول بیشتر داریم و باید جلوی هزینه های الکی رو بگیریم . میگفت از آبان ماه که بابا هم در جریان رابطه ما قرار گرفت یک حساب مشترک باز کردیم و هم به موقع خرج میکینم و هم پس انداز . گفت مامان بابا وقتی دیدند خودمون وسایل آشپزخونه رو خریدیم گفت پس ما هم همون میزان رو براتون طلا می خریم و سر عقد به خودتون هدیه میدیم  تا پول هاتون جمع بشه . خدا همه رو خوشبخت کنه . وقتی داشت صحبت میکرد تو چشماش برق امید و خوشحالی بود . انگار نه انگار این همون آدمی بود که سال گذشته جلوم نشسته بود و داشت از مادرش گلایه میکرد و خسته و نامید و کلافه بود . بهش گفتم اینا رو ولش . لباس پسر من طبق گفته خودت به عهده عروس هست . خندید و گفت خاله فداش . چشم . راستی من براش که خریده بودم . گفتم بله داخل کمدش هست . رفت لباسی که پارسال برای آینه خریده بود و گفته بود دوست دارم عروسیم بپوشه رو آورد . یک کت خوشگل کتان آبی آسمانی و یک شلوار و پیراهن مردانه سفید و یک پاپیون زرد .جز پاپیون الباقی بزرگ بود . گفتم یا تا آخر سال صبر کن تا لباس ها اندازه بشن یا اگر عجله داری خودت فکری به حالش کن . کلی خندید و گفت طبق قولی که دادم لباس این داماد کوچولو به عهدها عروس خانم هست . تا ساعت 2 داشتیم حرف میزدیم و فیلم دیدیم و بعدش خوابیدیم . صبح با صداش بیدار شدم . داشت تو اتاق آینه قرآن می خوند . شب هم اتاق آینه خوابیده بود . منم نماز خوندم و خونه رو جمع کردم و یک دوش گرفتم و تا من صبحانه رو آمده کنم گفت میرم کمی پیاده روی و برگشتنی نون میخرم . رفت و ساعت 8:30 اومد و صبحانه خوردییم و آماده شدیم . من و آینه رفتیم دفتر . فاطمه هم همسرشون اومد دنبالشون می خواستند برند دنبال کاری . شب خوبی بود . انشالله همه به بخت خوب و دلخواه خودشون برسن و شاد و خوشبخت بشن. بعد از ظهر هم رفتیم دنبال سنگ و آینه با دیدن باباش چنان ذوقی کرد که تا رسیدن به خونه فقط به باباش چسبیده بود

نظرات 8 + ارسال نظر
محدثه پنج‌شنبه 13 تیر 1398 ساعت 16:22 http://titteh.blogsky.com

چه پست دلچسبی... چقدرررررر خوشحالم که براش جور شد شیشه جان،، از طرف خودم بهش تبریک بگو و بگو دلش پاکه برای مام دعا کنه، دلم شاد شد گفتی... انشالا خوشبخت بشن

ممنون عزیز
انشالله که شما هم به مراد و مقصود میرسی

پرنسا پنج‌شنبه 13 تیر 1398 ساعت 14:24

الهی شکر.خیلی خوشحال شدم براشون
به قول معین" گاهی اگر چه دور گاهی اگر چه دیر از بی تو بهتره"
حکایت ایناست.خوشبخت باشن

الهی آمین

گندم چهارشنبه 12 تیر 1398 ساعت 17:31 http://40week.blogfa.com

البته عروسی هاشون مختلط نیست یکی تو فامیل داشتیم تا 12 یک شب تالار بودند از یک به بعد اونایی که عروسی مختلط می خواستند می رفتن یک باغ دیگه تا 4 صبح.
نرفتن هم برای ما کادو محسوب میشه هم اونا آخه لباست باید خوب باشه برای خودم و دخترم کلی باید هزینه لباس و آرایشگاه بدم علاوه بر اون هزینه سفر به مشهد هم هست بماند که تو مشهد خاله و دایی رفتن خونه نو دو تا دختر دایی زایمان کردند و کادوی عروسی هم هست . کلا از هستی ساقط میشیم

قبول دارم عروسی رفتن در یک شهر دیگه که کلی فامیل اونجا داریم کلی هزینه داره . منم الان چند سالی میشه تبریز نرفتم و در این یکسال خالم همش زنگ میزنه میگه سال ها آرزوی دیدن بچه ات رو داشتیم بیا ببینیم هربار یک چیزی رو بهونه میکنم چون اگر برم منم دختر دایی ام ازدواج کرده و بچه دار شده دختر خاله هام خونه خریدن دایی ام مکه داره میره پسردایی ام خونه خریده و .... و باید کلی هزینه در این شرایط کنم که منم قیدش رو زدم تا به وقتش برم

دل آرام چهارشنبه 12 تیر 1398 ساعت 09:04

همسر من و پدرش و برادرش جدا از مادر و خواهراش هستن هر چی اینا آقا و با فرهنگ اونا پشت کوهی و بی نزاکت و ... هستن. رفتار مادره جدا از پسرشه. تجربه ی من اینو میگه. ولی خوب همین که مادرش اینقدر صداقت داره و این قدر خانمه و جواب رد گرفتن های قبلی رو چماق نکرده سر عروسش نشون میده مادر فهمیده ای داره.
اون قسمت خونه ی دو خوابه 98 متری بهم چسبید خوشم اومد دیگه بعد از چند سال مجبور نیستن بزرگش کنن برا بچه

اگر مادر یا پدری خوشبختی بچه اش رو بخواد و آرزوی زندگی خوب رو براش داشته باشه پس باید رفتار معقول و منطقی داشته باشه .
در مورد خونه هم رفتار سنجیده داشتند . البته اینکه خود پسره پول جمع کن و خودش یک خونه کوچک خریده بود هم نمی تونه در تصمیم و کمک پدرش بی تاثیر بوده باشه

فرزانه چهارشنبه 12 تیر 1398 ساعت 08:58 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

خدا رو شکر
چقدر واسه دوستت خوشحال شدم
الهی خوشبخت بشن

ممنون عزیزم

شیرین سه‌شنبه 11 تیر 1398 ساعت 18:01 http://khateraha95.blogfa.com/

خوشبخت بشن انشالله
اخ جون دلم اینه . این تجربه رو داشتم که فندوق بعد ماموریتهای باباش چجوری میچسبه بهش
خدا برای هم حفظتون کنه

انشالله
ممنون
فندوق رو بوس بوس کن

دل آرام سه‌شنبه 11 تیر 1398 ساعت 14:25

چه خوب. من یه بخشش رو خیلی خوشم اومد اگه گفتی کجا؟

شاید اونجایی که مادر داماد نیم ست رو موقع خواستگاری داده شاید خیلی ها برای عقد نگه می‌داشتند و اینکه مادرش گفت پسرم برای عروسش خریده بود
من مادر داماد رو ندیدم اما خود داماد رو دیدم انصافا با ادب و خانواده دار هست

گندم سه‌شنبه 11 تیر 1398 ساعت 13:17 http://40week.blogfa.com

سلام امیدوارم خوشبخت بشن و با شادی زندگی کنن. چقدر کار خوبی کردن که با توافق هم مجلس رو ساده گرفتن .
حالا پسر خاله من مرداد عروسیشه وضع مالی پدرش بد نیست ولی هرچی بامت بیش برفت بیشتر شده و الان خاله من عزا داره تالاری که دیدن ورودی هر مهمون بدون میوه و شیرینی و بستنی 200 هزار تومنه آخه من چقد کادو ببرم که از خجالت خاله در بیام دارم به این فکر می کنم که مسافت راه و بچه کوچیک و هوای گرم رو بهونه کنیم و نریم اینطوری حداقل 600 تومن میره تو جیبشون . جالب اینجاست پسرخاله تا حدودی جهان گرد هم هست و سفرهای زیادی با دوچرخه رفته بیشتر فامیل انتظار داشتن که به جای عروسی برن سفر .

سلام . انشالله همه جون ها خوشبخت بشن .
چقدر بده که این همه هزینه الکی میتراشن . اصلا نرفتن شما خودش کادو محسوب میشه
ما اینجور عروسی ها رو نمیریم چون اکثرا قاطی هستند و وقتی قراره همش مانتو و روسری سرم باشه و یک گوشه بشینم ترجیح میدم خونه بمونم .اگر واقعا معذوریت دارید می تونید نرید بعدا یک کادو ببرین خونش یا بدید مادرتون ببره
یکی نداره یکی هم اونقدر داره که نمی دونه چطور خرج کنه . انشالله که بچه های ما از صالحین باشن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.