عید فطر مبارک

عید مبارک . نماز و روزه ها قبول

از قبل اعلام کرده بودم که امسال می خوام نماز عید برم . روز آخر رو هم روزه گرفتم . طبق روال همیشه صبحانه های اعیاد میریم خونه مامانم چون دیگه فرصتی نمیشه که برای تبریک عید بریم خونشون . نماز رو هم ترجیح میدم برم مسجد سمت خونه مامانم . یک مسجد بزرگ و باحال و پرانرژی. ساعت 7 از خونه حرکت کردیم و بازی کنان و دور دور کنان 7:30 مسجد بودیم . آینه خواب بود گذاشتمش داخل کالسکه و ما رفتیم سمت زنانه و سنگ مردانه . چند دقیقه بعد با صدای تکبیر آینه بیدار شد . براش اون جمعیت اون صدا اون فضا جالب بود . چندتایی دوتایی تکبیر گفتیم که دیدم این بچه دیگه رو کالسکه بشین نیست . فکر کردم دیدم موقع نماز حواسم رو پرت میکنه . پرسیدم نماز کی شروع میشه گفتند 8:30 . آینه رو برداشتم و رفتم خونه مامانم . تحویلشون دادم و برگشتم مسجد و نماز خوندیم و با سنگ برگشتیم خونه مامان برای صبحانه . دیدم آینه و بابام دارن از خرید نون میان اونم با شورت و رکابی(البته آینه ) . به بابام میگم این چه وضعیه صبح کلی برای بچه ام تیپ زدم آوردمش میگه هوا گرمه . یک شکلات نانی هم داده بود دستش که کل لباس  و صورت و دست و کالسکه داغون بود . اما خدایی داشت کیف میکرد . صبحانه رو خوردیم و مامانم زحمت کشید و عیدی داد بهش . برای ناهار برگشتیم خونه . ماکارونی داشتیم . خوردیم و خوابیدیم . قبل از ناهار هم رفتیم خونه پدر و مادر سنگ . عصر بابا زنگ زد که شازده پسر داره میاد اینجا برای شام شما هم بیایید و باز آماده شدیم و رفتیم و تا ساعت 12 اونجا بودیم و کلی بهمون خوش گذشت . پنجشنبه به انجام کارهای عقب افتاده و تمیز کردن خونه و بردن آینه به آرایشگاه و کاکلی هاش رو کوتاه کردن گذشت . جمعه ساعت 7 صبحانه رو خوردیم و دوچرخه ها رو انداختیم پشت ماشین و رفتیم دریاچه شهدای خلیج فارس . برادرم اینا هم اومدند تا ساعت 11 کلی دوچرخه بازی کردیم و خسته و کوفته برگشتیم خونمون و سنگ منتظر بود همش مامانش بگه ناهار بیایید خونه ما که خبری نشد(کلا دو روز اول ماه رمضون فقط رفتیم  و بعدش نگفتند و کلا دوست ندارن بدون دعوت بریم خونشون برای شام و ناهار)حتی تا ساعت 1:30 نشستیم خونشون که دیدیم دارن بهم میگن ما به اندازه خودمون غذا داریم . ما هم برگشتیم خونمون و با وجود اینکه غذا داشتیم اما سنگ گفت بریم بیرون و ناهار مهمون سنگ بودیم .کلا تعطیلات به انجام کارهای عقب افتاده و تفریح گذشت

دنبال کلاس مادر  و کودک هستم . چند جایی زنگ زدم قیمت بالا بود و کلا ارزش نداشت . یادم افتاد که می تونم از فرهنگسراها استفاده کنم . من که دوشنبه ها خونه مامان هستم اونجا هم دو تا فرهنگسرای خوب نزدیکش داره اینبار میرم میپرسم ببینم چی داره .

آینه هر موقع شیر میخواد میگه : امی (الف با فتحه و میم با تشدید) . داشتم شیر پاستوریزه میخوردم بهش میگم شیر میخوری . میگه امی . میگم امی مامان نه ،امی گاوی، از این گاو بادی ها داره که میشه روش نشست رفته گاوی رو انداخته زمین و دنبال امی (سینه)میگشت و نهایتا شاخش رو کرد تو دهنش.

یاد گرفته بگه : از اینا . و جالبه که کاملا درست تلفظ میکنه . تو خونه میچرخه و از هر چی که خوشش میاد میگه از اینا . عاشق مویز هست و یکی از گزینه های از ایناش مویز محسوب میشه


نظرات 5 + ارسال نظر
گندم یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 11:08 http://40week.blogfa.com

سلام خیلی خندیدم . امی گاوی

فرزانه یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 08:34 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

عزیزم خدا حفظش کنه

عزیزی

محدثه یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 07:41 http://titteh.blogsky.com

الان دوره خوبیه ببریش فضای باز..دست به برگ و گلها بزنه .. پرنده ببینه.. آب بازی کنه.. گل بازی و دست به سنگ و چوب بزنه مفاهیم زبر و نرم و سفت رو بفهمه... از دستاش کاربکشه

هدفم دقیقا همینه که دست ورزی رو از همین سنین شروع کنم

دل آرام شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 13:26

من ونک می بردم حدود دویست و خرده ای بود. خوب بود. منتها الان کسری دارن برگزار نشده!

دویست اینا خوبه اما 700 برای 8 جلسه برام توجیه نداشت

دل آرام شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 10:49

ببوس پسرت رو با اون امی گفتنش دلم ضعف رفت
مادر و کودک سمت کجا می خوای ببریش سمت غرب اگه دنبالش هستی و اطلاعات گرفتی بهم بگو. من فرصت نکردم پرس و جو کنم. یه جایی تو ونک می بردمش بعد از عید اصلا تشکیل نشده. به حد نصاب نرسیده کلاسش موندیم معطل

عزیزی
من در محدوده سیدخندان تا پاسداران دنبالشم . چند تایی پیدا کردم که مبالغش از 400 تا 700 بود و قیدش رو زدم . میگن فرهنگسراها مبلغ مناسب تری میگیرن . باز هر اطلاعاتی که بدست اوردم میگم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.