یکسالگی

یک سال گذشت . از اولین دیدارمون . از اولین عاشق شدن در یک نگاهم . صادقانه باید بگم باهاش بزرگ شدم و صبورتر . تک تک لحظاتش رو با تمام وجود در دل و جانم ثبت کردم . شاید به خاطر همینه که ازش کمتر عکس و فیلم مینداختم . نمی خواستم اولین غلت زدن، سینه خیز رفتن . چهار دست و پا رفتن ، ایستادن ، مامان و بابا گفتن ها رو از پشت لنز دوربین تماشا کنم . در تک تک اون لحظات من همه چشم میشدم و با تمام وجود نگاه میکردم و خوشحال بودم . خدایا هزاران بار به خاطر داشتنش شکر . انشالله که دامن همه منتظرا سبز بشه . در این روزها دست های کوچولوی آینه رو موقع افطار بدست میگیرم و برای همه دعا میکنیم و عد هم آینه دستاش رو به نشانه خدا رو شکر تا اونجایی که میتونه بالا میبره. انشالله که به حق همین شب ها و این دست های پاک و کوچولو بهترین ها برای همه پیش بیاد .

با شروع ماه رمضان روزه گرفتم . راستش برای من سخت نبود و شش روز گرفتم اما آینه چون از غذا افتاده بود و بیشتر شیر میخورد با سینه خالی مواجه میشد و بی تابی میکرد و اینچنین تصمیم گرفتم تا به غذا افتادن مجدد آینه فعلا روزه نگیرم .

26 ام تولد یکسالگی آینه بود . از قبل اعلام کرده بودم که اون روز تولد نمیگیرم . مامانم برای 27 می خواست تولد بگیره و منم به خانواده سنگ گفتم 28 هم با شما میگیریم . دلیل تولد نگرفتنم واکسن یکسالگی بود .صبح تولدش آماده شدیم و رفتیم بهداشت . متاسفانه به نسبت دو هفته قبل باز 100 گرم وزنش پایین اومده بود . البته خانم برادرم میگه به خاطر اینه که می خواد دندون در بیاره و جای نگرانی نداره . واکسن رو گفتند مرکز ما واکسن یکسالگی رو یکشنبه و سه شنبه ها میاره یکشنبه بیایید . برگشتیم خونه و سنگ هم حالش خوب نبود روزه اش رو شکوند مادر سنگ اومد خونمون حال آینه رو بپرسه که گفتیم واکسن نزدند گفت پس شام بیایید پایین . عصر سنگ رفت دنبال کاری من و آینه هم رفتیم یک کیک خریدیم و رفتیم خونه مامان جونش و اونجا جشن تولد یکسالگی رو برگزار کردیم . عمه آینه میگفت من دوست داشتم خودم کیکش رو درست کنم که منم گفتم جشن تولد اصلی شنبه شام خونه خودمون کیک هم با عمه . شب خوبی بود و کلی خوش گذشت . جمعه رفتیم خونه مامانم . پسرخاله ام  تماس گرفته بود که ما برای تولد آینه می خواهیم بیاییم و مامان گفته بود جمعه قراره بگیریم . همسایه مهربون رو هم که آینه رو خیلی دوست دارند دعوت کرده بودند . رفتیم و به پیشنهاد سنگ کیک تولد رو ردولوت (از این کیک قرمزها) خریدیم . ساعت 5 برادرم و خانواده اش رسیدند و خونه رو تزیین کردند و من هم به بهانه خریدن وسیله ای رفتم بیرون . تصمیم داشتم برادرم و پسرخالم رو سورپرایز کنم . آخه سه روز قبلش هم تولد اون دو تا بود . هر دو به فاصله ده سال در یک روز به دنیا اومدند . رفتم و یک کیک کوچولو خریدم و روش اسم هر دوتا رو نوشتم و بردم گذاشتم خونه همسایه مهربون. افطار و شام خوب بود و همه میگفتیم و می خندیدم که نوبت آوردن کیک شد اول کیک آینه رو آوردم و بعد به بهانه آوردن چیزی رفتم و شمع ها رو چیدم رو کیک اون دو تا و اون رو هم آوردم . برادرم چون سورپرایز کردن براش مفهومی نداره و کلا کمی خشک و بی احساس هست واکنشی نشون نداد ، نه خودش نه خانمش و نه حتی بچه هاش اما پسرخالم و خانمش کلی تشکر کردند و خوشحال شدند . بعد سه تایی  ( آینه و برادرم وپسرخالم ) شمع ها رو فوت کردند و در کل تولد با شادی و خوشی تمام شد و یکسالگی به تاریخ خاطره ها پیوست .

شنبه صبح بیدار شدم و فکر میکردم که شام چی درست کنم که مادر سنگ اومد و گفت امشب از جایی داره مهمون میاد براشون من شام رو کنسل کنم و بریم خونه اونا . گفتم به اونا هم بگید بیان اینجا . گفتند نه جمعیتشون زیاده خودتو به زحمت ننداز شما بیایید . گفتم پس اگه اجازه بدید ما نمی آییم . من برم به مامانم کمک کنم . خونشون رو دیشب ترکوندیم . گفت باشه پس ما یکشنبه میاییم خونتون . گفتم یکشنبه هم آینه واکسن داره هم سنگ افطار جایی دعوته بمونه برای هفته آینده . گفت باشه . اما عمه برای آینه می خواست کیک درست کنه گفتم مامان دستش درد نکنه کیک اون روز گرفتم بمونه برای مناسبت های دیگه .گفتند باشه . اون رفت منم آینه رو آماده کردم و رفتیم خونه مامانم و اونجا رو تمییز کردم و سنگ تماس گرفت که افطار بریم بیرون . ساعت 7 رفتم دنبال سنگ و کمی گشتیم و افطار رفتیم رستوران همیشگی و وقتی فهمیدند تولد آینه هم بوده کلی تبریک گفتند  ( ما چندین سال هست که این رستوران میریم و خوب چون تقریبا پاتوقمون هست و ماهی یکبار یا دو ماه یکبار رفتیم و از بدنیا اومدن آینه هم مرتب آینه رو دیدند و تقریبا همشون بغل هم کردند حتی به اسم آینه رو میشناسن . دیشب هم بعد از اینکه سرشون خلوت تر شد سنگ رو که غذاش رو خورده بود بغل گرفتند و داشتند باهاش بازی میکردند . در ضمن دیشب برای اولین بار کباب خورد ) .بعد هم رفتیم شهروند و خرید کردیم و برگشتیم خونه . داخل خونه شدم و چون تشنه بودم رفتم یخچال رو باز کردم که دیدم یک کیک داخل یخچال هست . روش نوشته شده بود خوشگل عمه تولدت مبارک . عمه آینه کیک رو درست کرده بود و چون کلید خونمون رو دارند آورده بود گذاشته بود داخل یخچال . روی میز هم یک هدیه بود . کلی ذوق کردم و چون دیر وقت بود فقط یک پیام براش فرستادم و تشکر کردم و گفتم قول میدم کیک و نخوریم فردا بیارم دور هم بخوریمش. خیلی غافلگیری خوب و ارزشمندی بود . دستش درد نکنه . کمی نشستیم و صحبت کردیم و موقع خواب احساس کردم بدن آینه گرم هست . تب سنج  عدد 38.5 رو نشون داد. کمی بدنش رو خیس کردیم و  خوابیدیم . البته بیدار بودم و بالا سر آینه . ساعت 3 صبح تبش به  39.3 رسید . سریع لباس پوشیدیم و رفتیم بیمارستان . تبش اونجا هم 38.5 بود . گفتند فقط بهش قطره استامینیوفن بدید میاد پایین . اگر نیومد صبح واکسنش رو نزنید . تا صبح خدا رو شکر تبش پایین اومد و صبح هم رفتیم واکسن رو زدیم

هفته گذشته تصمیم مهمی گرفتیم و انجامش دادیم و خدا رو شکر برکات اون تصمیم رو در اول همین هفته دیدیم . در ضمن یک خونه دیدیم و دلمون رو برد . یعنی به تمام معنا دلمون رو برد . نوساز بود . یک حیاط با صفا داشت و بالکن خوشگل. وقتی داخل خونه قدم میزدم حتی زندگی رو داخلش تجسم کردم . از سه چرخه ای که آینه داره داخل حیاطش میرونه تا صبحانه خوردن در یک روز خوشگل در بالکن . اما متاسفانه همون لحظه مالک متری یک میلیون گذاشت روش. مشاور املاکی که باهامون بود گفت آقای فلانی یک ساعت پیش من با مبلغ قبلی مشتری آوردم و شما گفتید اوکی  الان در عرض یک ساعت مگه چه اتفاقی افتاده که اینکار رو میکنی . خیلی از این اخلاقا ناراحت شدیم . خدایی قیمت ملک به صورت سرسام آوری بالا رفته . داشتیم خونه رو میفروختیم که دوست سنگ اجازه نداد گفت هر وقت مبایعه نامه نوشتید و ضرر و زیان سنگین تعیین کردید برای ادامه پرداخت خونه رو بفروشید . خود املاکی ها هم از این وضعیت خسته شدند . هر چند که شاید تا حدودی خودشون باعث افزایش قیمت شدند . دیشب به سنگ میگم شب ها خواب اون خونه رو میبینم .  خیلی به دلم نشست . انشالله که قیمت ها بیاد پایین و معقول بشه و بازار رونق پیدا کنه و مردم این همه به فکر سود نباشن .

نظرات 9 + ارسال نظر
سحر جمعه 3 خرداد 1398 ساعت 12:20 http://senator

تولد آیینه جون مبارک
انشالله به سلامتی خونه دلخواهتون بخرید
شیشه می شه ی کم راجع به دما و تب برام بگی، بالای 37تب محسوب می شه درسته؟ با دماسنج من زیر بغلشون می گیرم،دمای کم تو استامینون نمی دی؟

سلام
ممنون
راهنمایی دکتر : به دمای بالای 37.4 زیر بغل و 37.8 پیشانی تب گفته میشه . بعضی وقت ها ممکنه دست بزاریم احساس کنیم بدن بچه گرم هست اما وقتی از تب سنج استفاده کنیم ببینیم دمای بدنش مناسبه و یا برعکس. اگر تب سنج تب نشون بده من اول یکی یکی لباس هاش رو کم میکنم و بعد یک حوله رو خیس میکنم و رو بازوهاش و بدنش میکشم و مرتب دمای بدنش رو چک میکنم . علت تب رو خودم یک مرور میکنم . از بیماری هست یا واکسن یا لباس زیاد پوشوندن یا دندون در آوردن .
من تا 38 دارو نمیدم و بدنش رو خنک میکنم اما اگر ببینم داره میره بالا بهش استامینوفن میدم . دارو زیاد دادن خوب نیست . دکتر میگفت دارو دادن آخرین قدم در خانه است .

خانمـــی چهارشنبه 1 خرداد 1398 ساعت 12:58 http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

تولد آینه جون مبارک آفرین به عمه جونش

ممنون عزیزم

samira چهارشنبه 1 خرداد 1398 ساعت 10:27 http://sama92.blogfa.com

تولد آینه کوچولو مبارک...
چه عمه خوبی کارجالبی کرد
چقدر تولد داشتید

ممنون
خونه کوچیک داشتن عیبش اینه که نمیشه همه رو جمع کنی در یک روز دور هم از طرفی چون خونمون آسانسور ندارهمادرم نمی تونه بیاد و بلاجبار اینطوری میشه

گندم سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1398 ساعت 11:40 http://40week.blogfa.com

امیدوارم تا حالا خوب شده باشه و دندونش هم در اومده باشه .
همه کادوهاش مبارکش باشه . عزیزم

هنوز داریم با سه تا دندون کوچولو زندگی میکنیم و خبری از دندون جدید نیست . هنوز همون سه تا هم دوتاش در حد نوک زدن بیرون اومده و یکی هم کمی رشد کرده
ممنون

محدثه سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1398 ساعت 09:00 http://titteh.blogsky.com

انشالا عمه گل پسری خوشبخت بشه که انقد مهربونه... تولد پسر نازمون هم مبارکه

ممنون
انشالله همه جوون ها خوشبخت و عاقبت به خیر بشن

فرزانه دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 ساعت 08:52 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

تولد آینه جان مبارک
انشالله که همیشه سالم و سلامت باشه

سلام . ممنون

نجمه یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 ساعت 18:48

سلام عزیزم
ای جانم،تولدش آیینه کوچولو مبارکتون باشه.انشالله عروسیش
پسرشما،تقریبا دو ماه از پسر من، کوچیکتره
پارسال چه روزهایی بود.
چقدر هم زود گذشت.
چه عمه جون مهربونی.خدا حفظش کنه،پسره منم مرتب وزنش کم میشه،همه می گن بخاطر دندون هست و جای نگرانی نداره.

سلام
خدا پسر شما رو هم حفظ کنه، آره واقعا پارسال چه روزهایی بود
بله به من هم همه میگن به خاطر دندون هست و درست میشه

گندم یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 ساعت 18:47 http://40week.blogfa.com

سلام
تولدش مبارک الهی عمر به کمال بکنه و شاد باشه
بگو کادو تولد چی گرفت فضولم خب !
واکسن چی شد زدید خیلی اذیت شد ؟
وای از قیمتها نگو به آیینه بگو با دستای کوپولوش برای قیمتها دعا کنه .
مادربزرگم میگه بچه 6 ماهه به ماه می مونه یک ساله به کاه بس که به خاطر دندون اذیت میشه

سلام
ممنون، انشالله کمتر از یک ماه دیگه شما تولد آسمان کوچولو رو بگیرید
کادو برادرم پول داد، مادرم گفته برم به حساب
شون اسباب بازی بخرم که فعلا نخریدم و در حال فکر کردنم که چی بخرم همسایه مهربون یک لباس و یک اسباب بازی، یکی از دوستان مادرم یک ماشین و یک توپ فوتبال، عمه کیک و ماشین، این یکی مامان جونش اینا هم قرار شده از طرفشون برم اسباب بازی بخرم، عموش اسباب بازی و نهایتا خودمون طبق قرار در راستای ارج نهادن به کتاب خواندن و کتاب هدیه دادن و از اونجایی که موسیقی کارتون تن تن رو خیلی دوست داره مجموعه داستان های تن تن رو خریدیم
واکسن رو صبح زدیم، درد نداشت،گفت تب هم در بیشتر مواقع ایجاد نمیکنه،به دستش زدند، دستش رو که میگیرم درد نداره اما کلا به خاطر بی حالی از شب گذشته بیشتر ترجیح میده بخوابه، در بهداشت هم گفتند تب به خاطر دندون هست

دل آرام یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 ساعت 14:02

تولدش مبارک باشه.
کاش دختر منم عمه ی این مدلی داشت.
من هنوز جواب مثبت نداده بودم به همسرم، روز پرستار بود، یه کیف چرم مارک به خواستگارم دادم برا خواهرش ببره. نه به بار بود نه به دار بود. یه زنگ یا اس ام اس نداد تشکر کنه. حتی حضوری هم من رو دید برای بله برون و عقد و مراسم تشکر نکرد. ما باشیم کلی تشکر می کنیم. تو سال اول ازدواجمون به هر مناسبت بی ربطی هر دفعه می دیدمش یه کادو هر چند کوچیک بهش می دادم ولی در عوض همه ی اینا فقط کینه و دشمنی و حسادت کرد.
خیلی اذیتم کرده. بچه ام می تونست یه خانواده ی پدری خوب داشته باشه ولی اینقدر به ناحق حرفا وکارایی که نکردم رو به من نسبت داده و گفته و اونا هم باور کردن، روابط ما رو بهم ریخته.
به این ماه عزیز امیدوارم از شر شیطنتهاش خلاص بشم

ممنون
اون هم بهتر میشه آدم میشه اما شاید دیر و اون زمان فقط براش حسرت روزهای خوبی که می تونست در کنار همه عزیزانش داشته باشه رو می خوره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.