خود شناسی

این مدت اتفاقی برامون افتاد که برنامه ریزی زندگیمون رو دستخوش تغییر کرد. بعد از برگشت از سفر ، پدر سنگ گفت از این خونه برید تا پسر کوچیکه بیاد جای شما .اون طبقه چهارم بدون آسانسور زندگی میکنه و براش سخته. راستش قصد رفتن داشتیم ولی نه امسال و اون هم یک ماه مونده به عید. گفتند شما خونه دارید برید اونجا . گفتیم اونجا رو رهن دادیم نمیشه که آخر سالی مستاجری رو که جهیزیه آورده و اسفند عروسیش هست رو بیرون کرد. گفتیم حتی اگر بخواهیم بفروشیم 10 درصد پولمون برای سند بلوکه میشه و چون خونه نوسازه سندش اواخر تابستون آماده میشه.اما با این وجود مشکلی نیست ما میریم جایی رو رهن میکنیم . نصف خونه ای که میشینیم به نام سنگ هست .گفتند چهارم رو می فروشیم نصف پولش رو بعد از هزینه های مربوط به نقل و انتقال به تو میدیم نصفش رو به پسر کوچیکه تا سهم مساوی داشته باشید . سنگ ناراحت شد و گفت من بابت سهمم پول دادم . نگو دارم بهتون سهم میدم دداری حق خودم رو میدی . کمی با پدرش  حرفش شد ولی برگشت خونه و مثل همیشه پشیمون شد و گفت پدرم تا حالا تمام فکر و ذکرش ماها بودیم و از خودش زده اشکالی نداره و خدا رو شکر کدورت حل شد. فردا شبش افتادیم دنبال خونه.دیگه دوست نداشتیم در این محله باشیم . رفتیم سمت منطقه ای که دوست داشتیم . اکثر املاکی ها فایل مناسبی نداشتند . اومدیم خونه و شرایط رو گفتیم . پدر سنگ گفت که الویت شما هستید . تا شما خونه نخرید من طبقه بالا رو نمی فروشم . خدا رو شکر همه سر خونه زندگیتون نشستید . حتی شده تا شهریور صبر میکنیم تا شما خونه بخرید . اجازه نمیدم اجاره برید . و خدا رو شکر نفس راحتی کشیدیم . هر چند که با حملات کلامی برادر کوچیکه و زنش روبرو شدیم که ما برامون سخت هست . البته از حق نمیگذرم قرار بود اونا برن و حتی چند ماه دنبال خونه گشتن ولی از اونجایی که موقع خونه گشتن به محله و منطقه فکر نمیکردند و فقط براشون متراژ مهم بود خودمون به شخصه زیاد راضی به جابجایی اونا نبودیم و این پیشنهاد رو ما خودمون  چند ماه قبل داده بودیم . البته برای سال آینده که اون خونه رو از مستاجر پس بگیریم . حتی قبل از اینکه اون خونه رو رهن کنیم هم پیشنهاد دادیم ما بریم و اونا بیان جای ما که اون زمان موافقت نکردند و حتی این پیشنهاد رو دادیم که اونا برن اونجا . چون هم نوساز بود هم پارکینگ و انباری و آسانسور داشت که خانمش با توپ پر اومد که در زندگی من دخالت نکنید . اونجا کوچیکه من عکسش رو دیدم حالم بهم خورد و .... پدر سنگ اینبار واستاد و طرف ما رو گرفت و گفت تا اینا جابه جا نشن و خونه نخرن هر کی سر جای خودش بشینه . بعد از رفتن اونا هم من رو صدا کرد و گفت آبروی من رو نبرید من تا شهریور یا مهر اصلا هر زمان که شما بگید جلوی اونا وامیستم ولی شما هم قول بدید که این طبقه رو اون تایم خالی کنید و بزارید اونا بیان . گفتم بابا ما اگر قبل از عید هم مشکلمون حل بشه حاضریم بریم اما واقعا خونه مناسب نیست . گفت خودم در این حوالی میگردم . سنگ گفت بابا ترجیح میدیم جایی بریم که به کارمون نزدیک باشه و محیطش هم مناسب باشه . به هر حال در چشم به هم زدنی این بچه باید بره مدرسه . کلاس آموزشی .

این روزها کارمون شده در دیوار دنبال خونه گشتن و رفتن و دیدن و به املاکی ها سر زدن . خونه ای هم که خریدیم رو گذاشتیم برای فروش . فعلا که بازار بدجوری بی رونق شده و هنوز حتی یک مشتری هم نیومده . از فروش طبقه چهارم هم فعلا دست کشیدن تا ما بتونیم اون خونه رو بفروشیم .

هفته اولی که این حرف ها زده شد ذهنم بهم ریخت . تمام اتفاق های بد جلوی چشمام رژه رفتند. اینکه از ما خوششون نمیاد اما یواش یواش چشمم حقیقت رو دید و آروم شدم . از زمانی که پدر و مادر شدیم الویت زندگیمون شده آینه . همه پدر و مادرها الویت زندگیشون بچه هاشون هستند . پدر سنگ حق داره نگران پسر کوچیکه باشه . با دو تا بچه ، چهار طبقه رفتن بدون آسانسور سخته . حق داره نگران جدا شدن اونا از خودش بشه چون وابستگی اون چهارتا بهشون زیاده . از طرفی خیالش راحته که سنگ یه خونه داره که با رفتنش از اینجا زندگیش آسیب نمیبینه . استقلال ما بیشتره و وابستگی افراطی بهشون نداریم . سنگ عاقل تر و منطقی تر و آروم تره . اوایل برام خیلی سوال بود که چرا پدر همش طرف پسر کوچیکه رو میگیره و گیرهای الکی به سنگ میده تا اینکه سنگ جوابش رو داد . گفت پسر کوچیکه اگر چیزی مخالف میلش باشه جیغ و داد میکنه و اعصاب همه رو بهم میریزه . نه اینکه زور بابام بهش نرسه اما  اعصاب درگیر شدن با اون و کارهاش رو نداره به خاطر همین به من گیر میدن . تو ناراحت نشو . خیلی وقت ها سر چیزای الکی پدر با سنگ حرفش شده بعد از چندساعت سنگ رفته و پدرش رو بوسیده و گفته چشم هر چی شما بگی . سنگ میگه به هر حال فشار عصبی ناشی از اون رو باید سر یکی خالی کنه اشکالی نداره سر من خالی کنه حداقل آروم میشه و جالبه بعد پشیمون میشه . این روزها دارم تمام محبت های کوچولو کوچولویی که برام دنیا ارزش داشت رو به خاطر میاوردم . مثلا وقت هایی که پدر سنگ  به خاطر من میره و انگور قرمز میخره . چون هیچ کدوم دوست ندارن و منحصرا برای من میخره . یا اینکه در خونه رو میزنه و میبینم یک نون سنگگ داغ دستشه و میگه بده آینه بخوره دوست داره . یا کارت تخفیفش رو هر ماه به یکیمون میده تا خرید کنیم و از تخفیفاش استفاده کنیم یا هزار تا از این کارهایی که دلم اون لحظه لبریز میشه از عشق. وقتی این ها رو مرور میکنم به این نتیجه میرسم که باید بهتر ببینم . این مدت خیلی سردرگم بودم . حال و حوصله نداشتم . تا اینکه از سنگ خواستم آینه رو نگه داره تا من برم استخر. اولین بار بود که شنا نکردم . از پله ها پایین رفتم و کنار نرده ایستادم . حتی راه نرفتم . فقط خودم رو انداختم روی آب و فکر کردم . خوبی استخرها در زمستان خلوت بودنشونه. از یه جایی به بعد حتی فکر نکردم . انگار تو خلا بودم . حس سبکی و رهایی داشتم . عین یک ساعت و بیست دقیقه رو در اون حالت بودم . اما وقتی اومدم بیرون و لباس پوشیدم حالم عجیب خوب بود . دلم سبک بود . هیچ احساس منفی نداشتم . توکل کردم به خدا . وقتی چایی خوردم دلم برای خانواده همسرم به اندازه خانواده خودم تنگ شد . احساس کردم با تمام کارهاشون دوسشون دارم . مثل برادرم که از دستش شاکی میشم اما دوسش دارم . یک جعبه شیرینی خریدم و رفتم خونه مادر شوهر. سنگ  و آینه خونه مادر شوهر بودند . شدم شیشه سابق. از مادر سنگ پیگیر مانتویی بودم که قراره برام بدوزه و برنامه ام رو برای تمییز کردن خونه برای عید میریختم  و به خانم برادر سنگ میگفتم من دیگه خیالم راحته دیوار پاک نمیکنم و اون هم میگفت اتفاقا منم پاک نمیکنم و برنامه میریختیم که چه چیزهایی نیاز به تغییر داره و شام هم پدر سنگ رفت کباب خرید و احساس کردم باز شدیم یک خانواده . یک خانواده که حداقل در دل سه عضو اون (شیشه.سنگ . آینه) چیزی جز عشق و محبت و خانواده دوستی نیست.

انشالله که به زودی زود همه مستاجرها مالک میشن . انشالله که دل ها همیشه به یاد خدا باشه و مملو از عشق و محبت . انشالله که در این روزهای پایانی سال هیچ مردی شرمنده زن و بچه نباشه . انشالله مه برکت در رزقهای حلال زیاد باشه . انشالله که همه تلاش کنند روزی های حلال و طیب و پاک کسب کنند . انشالله که همه کوچولوها سالم و سلامت باشن . انشالله که خدا به زودی معجزه دو خط موازی رو در زندگی همه منتظرا قرار بده و جیغ بکشن و گریه کنند و بالا و پایین بپرن و باز گریه کنند و سجده شکر به جا بیارن .

این روزها آینه  صداهای با معنا از خودش در میاره . دیگه ماما و بابا و غاغا هدفمند بیان میکنه . صبح ها پشت سر سنگ گریه میکنه و باباباباباباابا سر میده . علاقه مندی اش به کابینت و کشوها بیشتر شده . همه کشوها رو باز میکنه و دنبال سیم میگرده . عاشق سیم هست . فرقی نمیکنه . سیم تلفن جاروبرقی شارژر . فقط کافیه سیم باشه. اضطراب جدایی اش زیاد شده و زیاد دوست نداره از کنارش تکون بخورم . البته وقتی عمه اش رو میبینه یا دختر عمو بزرگه و دختر دایی کوچیکه اش رو حال میکنه و هر چی هم که بلد نیست از اونا یاد میگیره .

هفته آینده آینه مجددا چکاب قلب داره انشالله که این آخرین باری باشه که میریم و بگه همه چیز اوکی شده . سه شنبه هم مامان وقت عمل داره هر چقدر بهش میگم اصلا عمل آب مروارید چشم عمل سنگینی نیست ترسیده و فکر میکنه قراره با چاقو مثل قدیم که مادر بزرگم رو عمل کردند چشمش رو عمل کنند  و برش بزنند و بخیه بخوره . انشالله که همه پدر و مادرها سالم و سلامت باشن .

نظرات 8 + ارسال نظر
خانمـــی چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 11:53 http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

چقدر قشنگ با مسائل برخورد کردی من اولین باره وبتو میخونم چقدر نامگذاری قشنگی کرده بودی اولش که میخوندم پدر سنگ کلی برام عجیب بود بعد تازه فهمیدم چی به چیه انشاالله از این به بعد پیگیرتم

ممنون.
خوشحالم که دوستان جدیدی به دایره دوستان مجازیم اضافه سشد . همیشه شاد و موفق باشید

فرزانه سه‌شنبه 30 بهمن 1397 ساعت 12:10 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

عزیزم چقدر متنت دلنشین بود. آفرین به تو که دل دریایی داری چقدر خوبه که همیشه از این زاویه به قضیه نگاه کنیم و خودمون را جای دیگران بذاریم تا قضاوت نابجا نکنیم.
انشالله همیشه خوشبخت باشید و به زودی اون خونه ای که باب سلیقه تون هست واستون جور بشه

لطف داری
انشالله

شیرین دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت 11:28 http://khateraha95.blogfa.com/

اتفاقا الان که داشتم میخوندمت یاد پدرشوهرم افتادم از دست برادرشوهر عصبی میشه زنگ میزنه به شوشو غر میزنه و من همیشه ناراحت میشم ولی گاهی هم به شوشو میگم عیبی نداره طفلک کسیو نداره غر بزنه الان که خوندمت یه جور دیگه و بهتر قضیه رو نگاهش میکنم
پسرای بزرگتر انگار سنگ صبور پدرا هستن
ممنونم که نوشتی

خود ما هم شاید در اون سن و سال همین اخلاق ها رو پیدا کنیم . اما واقعا فکر میکنم اگر بچه رو درست تربیت کنیم دیگه مجبور به باج دهی به بچه نیستیم.

شیرین دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت 11:24 http://khateraha95.blogfa.com/

وقتی میخونمت و میبینم چقدر تو صبوری چقدر مهربون و اروم همه چیزو نگاه میکنی و قشنگ میبینی به دل بزرگت حسودیم میشه واقعا خوشبختن خانواده هایی که عروسی مثل تو دارن
انشالله همیشه موفق باشی عزیزممممم

شما لطف داری . در این سالها فهمیدم هیچ چیز ارزش ناراحتی و کدورت +رو نداره.مگه چقدر
در زندگی شخصیم نقش دارن .
فندوقی رو از طرف من یه گاز کوچولو بگیرررررررررر

گندم یکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت 09:21

گذشت زمان همه چیزو حل میکنه این مدت که نبودی نگرانت شدم
آینه رو ببوس امیدوارم قلب کوچولوی مملو از مهر باشه

ممنون از لطفا
شما هم روی ماه دخترهای کلا رو ببوس

حمیرا یکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت 01:08 http://mytrueme.blogsky.com

چقدر مهربونانه.

نجمه شنبه 27 بهمن 1397 ساعت 16:41

سلام
اینکه آنقدر با عشق به این مسئله نگاه کردبن،قطعا خدا هم درهای رحمتشون باز می کنه.
بهترین ها رو از خدا براتون آرزو می کنم

سلام
ممنون

دل آرام شنبه 27 بهمن 1397 ساعت 14:10

خیره ایشالا
اتفاقا اون هفته یادت بودم و می گفتم کاش سهمتون رو از خونه بدن بتونین تو یه خونه ی دلخواه با آسانسور و توالت فرنگی و ... برین. انگار دل نگرانی هات به دلم رسیده بود.
به دید خیر بهش نگاه کن.
متاسفانه همین طوره که میگی و تو این میونه وقتی می خوان اعصابشون خرد نشه به یکی دیگه فشار میاد. خواهرشوهر منم همین طوریه و ریز ریز پشت سرمم حرف می زنه که این کار رو کرد چون منظورش این بود. و هی باعث میشه خانواده ی همسر در برابر من جبهه بگیرن و اذیتم کنن. باز خوبه همسرت عیب برادرش رو می دونه
وضع خونه خیلی خرابه ایشالا یه جای خوب پیدا کنین

زیاد دنبال سهم خواهی نیستیم،انشالله اگر بمونه بعد از عید ما هم راحت تر هستیم که پدر شوهرم نگه داشت و مشروط به خرید خونه توسط ما کرد،خدا خیرش بده
متاسفانه از اول هر چی پسر کوچیک خواسته و گفته شده حتی به قیمت پایمال کردن حق این یکی بچه ها و الان دیگه نمی تونم جلوش بایستند و فشار وقتی روشن زیاد میشه باید سر یکی خالی بشه،بابت این چون متوجه شدیم واقعا منظوری ندارند ناراحت نمی شیم،البته اوایل ناراحت میشدم ولی الان کمتر و حتی یه جاهایی اصلا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.