honey moon 3

ماه عسل سوم ما با حضور آینه در اولین سفر زندگیش جذاب و هیجان انگیز بود

برای سفر شهر فومن رو انتخاب کردیم و برای اقامت هتل مزرعه معین،از طریق اقامت 24 با تخفیف خوب برای یک شب رزرو کردم .دوشنبه از صبح زود رفتم خونه مامانم،مامانم آینه رو نگه داشت و من موهامو رنگ کردم و دستی به صورتم کشیدم .شب قبلش چمدونا رو بسته بودم و خونه خودمون بود.شب سنگ اومد رفتیم چمدان رو برداشتیم و برگشتیم خونه مامانم،می خواستیم صبح از اونجا حرکت کنیم

سه شنبه 9 بهمن

ساعت 3:30 بیدار شدم و به آینه شیر دادم و رفتم غذای آینه رو ریختم داخل ظرف هاش و زیر کتری رو روشن کردم و یک آرایش ملایم انجام دادم و لباس های آینه رو در خواب تنش کردم و فلاسک رو پر کردم و سنگ هم بیدار شد و ساعت 4:30 با نام خدا حرکت کردیم،هوا بارونی بود و از کرج تا آبیک شدت باران زیاد شد ولی از آبیک قطع شد و وقتی افتادیم اتوبان قزوین رشت هوا صاف و آفتابی شد.صبحانه رو تصمیم داشتیم یا منجیل بخوریم یا رودبار،منجیل کمی باد بود به خاطر آینه ترسیدیم و گفتیم رودبار،هوا در منجیل آفتابی در رودبار یعنی کمتر از هشت کیلومتر بارونی شد . برای صبحانه دوست داشتیم املت با تخم مرغ محلی بخوریم،برای آینه هم از خونه نان سنگک و گردوی پودر شده برداشته بودم.خدا رو شکر بهتر از قبل شده، صبحانه حسابی چسبید و رفتیم سمت هتل، وارد هتل که شدیم مدهوش شدم، یک مزرعه بزرگ چای با کلی درخت نارنج و پرتقال و یک ساختمان شیک وسط .خوشبختانه با اینکه ساعت 11 بود بلافاصله اتاق رو در اختیارمون قرار دادن و من و آینه رفتیم اتاق و سنگ رفت رشت تا به کاراش برسه،وسایل رو جابه جا کردم و یک زیر انداز انداختم رو زمین تا آینه کمی روش بازی کنه و راحت باشه و کمی بهش بیسکوییت و میوه دادم و خودم ساندویچی که از خونه مامانم آورده بودم رو خوردم و پرده ها رو کنار زدم و چراغ رو خاموش کردم و مادر و پسر خوابیدیم. اتاق ما یک بالکن بزرگ داشت . ساعت 3 بیدار شدم و یک نشکافه برای خودم درست کردم و رفتم زیر نم نم بارون تو بالکن واستادم و عکس گرفتم و از خدا خواستم به من هم یک خونه با یک همچین بالکن دلبازی بده و مثل همین هیچ کس هم بهش دید نداشته باشه.ساعت 5 با کلی قلقلک و بازی آینه رو بیدار کردم و لباس تنش کردم و غذاش رو برداشتم و رفتیم لابی هتل. غذا رو دادم رستوران تا گرمش کنند و با سنگ تماس گرفتم که گفت تا نیم ساعت دیگه میرسه. غذاش رو دادم و براش یک آب هویج هم گرفتم و داشت می خورد که سنگ رسید . خدا رو شکر کارش خوب پیش رفته بود و دیگه نیازی نبود فردا صبح برگرده . اخبار استانی هم گفت فردا هوا آفتابی هست و این یعنی یک روز کامل می تونستیم بگردیم . رفتیم بالا و لباس عوض کردیم و تصمیم گرفتیم بریم ماسوله . گفته بودند شب های ماسوله دیدنی هست . رفتیم ولی هیچ لذتی نداشت . برام واقعا سواله که چرا جاهای توریستی مثل ماسوله شب های بیداری نداره . پرنده پر نمیزد . فقط ما بودیم و چند تا پسر که حالت طبیعی نداشتند . اونقدر بی روح بود که سریع سوار ماشین شدیم و برگشتیم . هنوز وزودی هم ازمون 7 یا 8 تومان پول گرفت اما واقعا برای چه کاری نمیدونم . من روز بهاری ماسوله رو با کلی گلدون شمعدونی قبلا دیده بودم گفتم ایکاش صبح میومدیم و اینچنین بود که تصمیم گرفتیم صبح مجددا برگردیم . برگشتیم سمت فومن و چون یک پارک با کلی مجسمه دیده بودیم رفتیم پارک شهرکه از شانسمون آینه خوابید و دلمون نیومد بیدارش کنیم و برای شام برگشتیم هتل . غذای هتل قیمت مناسب و خوبی داشت ولی من از کیفیتش خوشم نیومد ولی پدر و پسر خیلی استقبال کردند . البته آینه باز غذا داشت و براش گرم کردند ولی عاشق ماستشون شد و پسر ماست نخور من یک پیاله ماست خورد.برگشتیم اتاق  و من رفتم یک دوش گرفتم و وقتی اومدم بیرون پدر و پسر خواب بودند و منم با همون موهای خیس خوابم برد.

چهارشنبه 10 بهمن

ساعت 5 صبح به عادت همیشه بیدار شدم . به آینه شیر دادم و خودم یک چایی ریختم و چون از بارون هم خبری نبود ، میز و صندلی رو بردم داخل بالکن و نشستم رو به کوه و کلی سبزه زار و چای خوردم و یک کتابی ورق زدم و اذان گفتند و نماز خوندم و یواش یواش سنگ و آینه هم بیدار شدند . سنگ رفت دوش گرفت و من هم لباس های آینه رو عوض کردم و چون هوا آفتابی بود رفتیم در محوطه گشتی زدیم و عکس گرفتیم و سنگ اومد رفتیم صبحانه . صبحانه عالی بود . بعد از صبحانه باز کمی در محوطه عکس گرفتیم و برگشتیم اتاق و وسایل رو جمع کردیم و برای بار آخر در اون بالکن بینظیر ایستادم و بلاخره اتاق رو تحویل دادیم . برنامه رو به گشتن در ماسوله و قلعه رودخان و خرید از فومن و رودبار و حرکت به تهران انتخاب کردیم .اول رفتیم قلعه رودخان . هر چی بگم کم گفتم . عالی بود . یک چهارم راه رو بالا رفتیم اما چون آینه بغلمون بود خسته شدیم . از کسی که از بالا برمیگشت پرسیدم چقدر راه مونده گفت با بچه یکساعت . ما هم قیدش رو زدیم و برگشتیم اما یکساعتی اونجا بودیم و لذت بردیم . بعد رفتیم سمت ماسوله . هنوز نمی دونم چرا از ماشین ها ورودی میگرفتند اما هیچ امکاناتی حتی یک پارکینگ هم نداشت . رفتیم و داخل شهر گشتی زدیم .خوب بود ولی هیجان انگیز نبود. گفته بودند ناهار رو ماسوله بخورید اما ما هیچ چیز مناسبی پیدا نکردیم . عکس گرفتم و برگشتیم . رفتیم فومن و کلوچه گرفتیم و چون صبحانه رو مفصل خورده بودیم قید ناهار رو زدیم . بعد راه افتادیم و توقفی در رودبار داشتیم و کمی زیتون خریدیم و غذای آینه رو دادیم گرم کردند و حرکت کردیم سمت تهران.اذان مغرب رسیدیم قزوین. که سنگ پیشنهاد داد بریم سرای سعدالسلطنه رو ببینیم و شام رو قزوین بخوریم . من زیاد از بازار خوشم نمیاد اما سعدالسلطنه از اونجاهایی بود که دوست داشتم ساعت ها داخلش بگردم و داخل کافه هاش بشینم و باقلوا بخورم . بعد رفتیم قسمتی که ظرف های مسی میفروختند . قابلمه ها رو قیمت کردم که یکی از فروشنده ها گفت حتما برای خرید مس زنجان بخرید . مس اصفهان برای قلم زنی مناسب هست و زنجان برای پخت پز و حدالامکان زنجان ایلیا بخریم . دوری زدیم و رفتیم آرمگاه چهار انبیا و زیارتی کردیم و هشت بهشت رو سر زدیم . البته از دور دیدیم جلوش شهرداری مشغول کار بود .برای شام در همون حوالی دو جا رو پیشنهاد دادند اولی رستوران نمونه و دومی رستوران اقبالی. که دوست سنگ گفت حتما نمونه رو امتحان کنید . رفتیم و قیمه نثار سفارش دادیم . من قبلا یکبار در زنجان قیمه نثار خورده بودم و طعم بینظیرش زیر دندونم بود . به امید تکرار اون طعم سفارش دادم . اما راستش اون چیزی نبود که مد نظر داشتم . اما سالاد مخصوص نمونه حرف نداشت و خیلی خوشمزه بود . به رسم شهرهای ترک نشین هم اول برامون سوپ آوردند که اونم بد نبود . غذای آینه رو هم دادم گرم کنند که من یک شیشه سوپ تحویل دادم یک ظرف بزرگ سوپ تحویل گرفتم. اونقدر آب اضافه کرده بودند که مواد سوپ مشخص نبود و از اونجایی که آینه غذای به اون شدت رقیق دوست نداره و چون خواب بود مجددا داخل شیشه اش ریختم و الباقیش رو خودم خوردم . اما کلی بابت گرم کردن غذا ازشون تشکر کردم . از رستوران اومدیم بیرون و از یک سوپرمارکت بیسکوییت برای آینه  خریدم و بسم الله گفتیم و حرکت کردیم سمت تهران . ساعت 11:30 رسیدیم خونه در حالی که خسته بودیم و بشدت خوابمون میومد . اما برعکس ما آینه از دیدن خونه و اسباب بازی هاش سر ذوق اومده بود . چراغ ها رو خاموش کردیم و ما خوابیدیم و آینه همچنان داشت بازی میکرد و واقعا یادم نیست کی خوابید .

خدا رو شکر بر خلاف تصورم آینه همراه خیلی خوبی بود و با وجودش خیلی بهمون خوش گذشت .

نظرات 5 + ارسال نظر
گندم پنج‌شنبه 25 بهمن 1397 ساعت 11:56

سلام کجایی نیستی آیینه خوب شد
راستی امروز یک کانال آموزش بورس دیدم به نظرت خوبه که عضو بشم
@boursekarafarin14000
این آدرسش هست میشه نظرت رو بگی ممنون میشم اگه بگی این کانال خوبه و میشه اطمینان داشت بهش

سلام . ممنون . خدا رو شکر خوبه . کانال رو نگاه کنم بگم .کلا اگر می خواین این کار رو شروع کنید بهتره اول مطالعه کنید . حالا کتاب هم معرفی میکنم .

پرنسا سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 17:27

چه خوبه که مسافرت با بچه رو آسون میگیری.آفرین

اولین سفر با بچه بود،کلا باید طوری برنامه ریزی کرد که به همه حتی همین بچه هشت ماهه هم خوش بگذره

گندم شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 00:02 http://40week.blogfa.com

سلام به سلامتی رفتید و خوش گذشت
یک سوال برام پیش اومد این غذاهایی که میدادی گرم کنند از کجا میاوردی ؟ اگه از خونه اورده بودی چطور نگهداریشون میکردی ؟
خانواده همسر من میگن به بچه گردو ندید دیر حرف میزنه

سلام . ممنون
غذاها رو خونه درست کرده بودم و در شیشه مربا ریخته بودم و داخل یک کلمن یخ گذاشته بودم و شیشه ها رو اونجا گذاشته بودم . به محض رسیدن به هتل هم گذاشتم داخل یخچال
تا حالا در مورد گردو این حرف رو نزدم ، هر چند که بعضی از حرف های قدیمی با اینکه جنبه خرافی داره اما نهایتا از یک دلیل علمی نشات میگیره . کلا فکر کنم تا الان به اندازه نصف یک گردو گردو خوردده . از دکترش هم در مورد گردو قبلا پرسیه بودم گفته بود به خاطر حساسیت با احتیاط بعد از پایان 8 ماه میتونی تست کنی اما بهتره تا یکسال ندی. من به خاطر عوض شدن ذایقه اش دادم وگرنه از وقتی برگشتیم دیگه ندادم

دل آرام پنج‌شنبه 11 بهمن 1397 ساعت 18:32

خدا رو شکر که هم خوش گذشت هم جوجو اذیت نشد.

سحر پنج‌شنبه 11 بهمن 1397 ساعت 16:09 http:// senatorvakhaomesh. بلاگفا. Com

خوشحالم سفر رفتین و حسابی خوش گذشته
چقدر خوبه اینجورماموریت های کاری که بشه باهمسر رفت
من خودمم مس زنجان خریدم از همون انتها بازار
سعد السلطنه واقعا قشنگه
راستی قزوین و مردم اصیلش اصلا ترک نیستن و مثل اصفهان یا یزد لهجه دارن فارسی با لهجه قزوینی حرف می زنن ترکا برای اطرافشن اما خوب خیلی ترکا زیادن
رستوران نمونه ی زمانی رو اوجش بود اما هنوزم زیاد می رن اونجا
خوشحالم خوش گذشته

ممنون
واقعا سعدالسلطنه زیبا بود،البته تا چند هفته دیگه یک سفر هم به قزوین خواهیم داشت،قولش رو از قبل گرفتم
من ندیدم کسی ترکی.صحبت کنه اما نحوه پذیرایی رستوران شبیه مناطق آذری نشین بود،البته شاید اونجا هم مهمان ها رو با سوپ پذیرایی میکنند،به هر حال عادت خوبی هست
دیروز که ما رفتیم مهمانی اونجا برگزار. کرده بودند و اکثر میزها رزرو بود،غذاهای دیگه اش شاید خوب باشه اما قیمه نثار اون چیزی نبود که من انتظار داشتم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.