چی صدا کنم تو رو

از بچگی عاشق کوچولوها بودم،اصلا عاشق هر کسی که حتی یک روز از من کوچکتر بود،بصورت عجیبی توانایی برقراری ارتباط با بدقلق ترین بچه ها رو داشتم و دارم و این بزرگترین و قشنگترین ویژگی بود که از پدرم بهم رسیده  ،اخلاق من بیشتر شبیه پدرمه. همه بچه ها پدرم رو دوست دارن بطوری که بچه ها عموما با شرط اینکه عمو ممد خونه هست ما هم میاییم میان خونه مامانم اینا و بابا هم سنگ تموم میزاره و همه مدله بازی میکنه . با بچه بچه است با نوجوون نوجوان و با بزرگ بزرگ . مثلا نوه بزرگه رو با خودش میبرد کافی شاپ و میشستند و حرف میزدند . میگفت چون پسرم خوشش نمیاد از این جور جاها نباید تو دل بچه بمونه ، دختره ، دو روز دیگه با وعده یک کافی شاپ خدای نکرده از راه بدر میشه . الان با من بیاد یا با عمه اش بره(منظور من بودم) . دختر برادرم هم چون از 5 سالگی خواندن بلد بود هر بار یک چیزی سفارش میداد و برای بابا هم همیشه چایی سفارش میداد و نیم ساعتی بودند و از کارتون و بازی  حرف میزدند و بر میگشتند . الان یکی از آرزوهای بابا  بیرون بردن این سه تا جینگول با همه. نوه بزرگه الان یازده سالشه. نوه دومی دو سال و نیم و نوه سومی که میشه آینه هفت ماه . از یک ماهگی آینه پنجشنبه ها که خونه مادرم هستم زود میاد و آینه رو میزاره داخل کالسکه و دوتایی میرن نیم ساعتی میگردن و خرید میکنند و از زمانی که هوا سرد شده مامانم هم همراهش میشه و با ماشین میرن . ولی متاسفانه خانواده همسرم این ویژگی رو ندارن . یعنی اگر آینه رو ببینن شاید یک حرفی بزنن اما شده ده روز ندیدن و حتی سراغی ازش نگرفتن یا اومدن جلوی در خونه و بچه با ذوق چاردست و پا رفته سمتشون ولی حتی نگاهی بهش نکردن(بیشتر پدر سنگ). جدیدا ترسی که دارم  در مورد برخورد این دو تا پدر بزرگ نسبت به آینه است . پدر من اصلا بین نوه هاش فرق نمیزاره . یعنی همشون یک یک اندازه دوست داره . برای مثال شب یلدا برای این دو تا نوه کوچولوها عروسک خریدن و برای بزرگه دو برابر قیمت این عروسک ها رو به اون داد و گفت چون دخترم بزرگ شده سهمش بیشتر میشه . یا از زمانی که نوه بزرگه بدنیا اومده یک قلک خریدند و  هر ماه مبلغ مشخصی رو داخلش انداختند و با بدنیا اومدن نوه دومی هم این کار رو کردند و با بدنیا اومدن آینه هم این کار تکرار شد . الان خونه مامانم سه تا قلک هست که هر ماه مبلغ یکسانی داخلش میریزن و به قول خودشون برای نوه پس انداز میکنند تا براشون چیز باارزشی بخرن . اما متاسفانه پدر سنگ تا سه ماهگی که اصلا آینه رو بغل نمیکرد و هیچ کلمه ای باهاش صحبت نمیکرد . الان هم در طول هفته شاید جمع بغل کردن و بازی کردن و حرف زدنش با آینه به 5 دقیقه نرسه .یک اخلاق بدی هم که داره تا به بچه ای میرسه میپرسه مامان جون بابا جون سمت مادری رو دوست داری یا پدری؟میترسم روزی که آینه بزرگ شده و تصمیم گیرنده حرفی بزنه که خوشایندشون نباشه . این روزها آینه با دیدن بابام اختیار از کف میده و حتی پشت سرش گریه میکنه. نامرد پشت سر من یکبار هم گریه نکرده .خدا همه پدر بزرگ مادر بزرگ هاشون حفظ کنه

چند وقت پیش یکی از دوستان مامانم ازم پرسید آینه به مامانت قراره چی بگم گفتم مامان جون . گفت به مادر شوهرت چی. گفتم به اون هم مامان جون . گفت این خیلی بده که آدم به هر دو تا مادر بزرگ بگه مامان جون . چون اگر یک روز از دست یکیشون عصبانی باشه و حرفی بزنه نمی فهمید داره در مورد کدومشون صحبت میکنه . گفتم چه معنی داره که بچه بخواد پشت مادر بزرگ پدر بزرگش بد بگه . اصلا قبل از اینکه بخوام بدونم داره در مورد کدومشون میگه با پشت دست چنان میخوابونم تو دهنش که بفهمه احترام و بزرگتر یعنی چی. من به مادر مادریم میگفتم مامان جون چون دختر خاله بزرگم که میشد نوه اول گفته بود مامان جون و به مادر پدریم میگفتم عزیز. همه عزیز صداش میکردن . گفت من به نوه هام یاد دادم به من بگن عزیز جون به مادر مادرشون بگن مادر بزرگ . آخه باید بدونن که من تمام زندگیم رو پای پسرام ریختم و  عزیز دلشون هستم . من باید در عزت و احترام باشم و قشنگ نامیده بشم . خواستم جوابش رو بدم مامانم چنان چشم غره ای بهم رفت و اشاره کرد برو اون اتاق که برای خداحافظی هم بیرون نیومدم . واقعا مهمه که چی صدا بزنیم ؟؟؟؟؟؟؟خدا شفا بده

نظرات 8 + ارسال نظر

سلام.خوبی؟ وقت بخیر.الان هستین؟

سلام

شیرین دوشنبه 17 دی 1397 ساعت 12:04 http://khateraha95.blogfa.com/

شیشه جونم بچه ها محبت رو لمس میکنن و میدونن کی بیشتر دوستشون داره متاسفانه چه بخوای یا نه اینه جون پدرمادرتو بیشتر دوست خواهد داشت
حالا شایدم انشالله بزرگتر بشه و این پدر بزرگش هم بیشتر بهش محبت کنه
منم برام فرق نداره چی بگه ولی شوشو خودش یاد داده به مامی بگه مامان جون برای اینکه چرکن بدل نگیره خودم وقتی بهش میریم اونجا میگم این مامانیه و بهش میگه مامانی اخه هیچ وقت اتفاق نیفتاده چرکن بخواتد تلفنی با فندوق حرف بزنه خب طبیعیه نوش نیست و حسی بهش نداره

حرفت رو قبول دارم واقعا بچه ها محبت رو لمس میکنن و حتی متوجه میشن کی حقیقی بهشون محبت میکنه .
تمام سعیم اینه که پسرم هر دو تا پدر بزرگ و مادر بزرگش رو یک اندازه دوست داشته باشه و هر چقدر هم که یکیشون کوتاهی کنه محبت دیگه ای رو یادآوری میکنم مثلا همیشه میگم وای این نون خوشمزه رو بابا جون خریده برای شما مرسی بابا جون . پدر شوهر محبت خودش رو داره مثلا چون میدونه پسرم نون سنگگ دوست داره دو روز درمیون بدون اینکه من بگم براش میخره میاره

نگار پنج‌شنبه 13 دی 1397 ساعت 16:49

دقیقا مثل خانواده شوهر من موقعی که بچه هام کوچیک بودند اصلا طرفشون نمیومدن یه بار همسرم اعتراض کرد که چرا بچه جاری را قربون صدقه اش میرید همه کاری میکنید اما بچه من را نمیکنید گفتند خانومت میخواد همه کارای بچه را خودش بکنه و شیوه خاص خودش را داره ما دخالتی نداریم کاری هم به بچه نداریم یعنی دلیل از این مسخره تر نبود ولی من میدونم چرا بچه جاری دختر بود و بچه من پسر و جاری محترم حساس و متوقع اونا طرف بچه من نمیومدن که صدای جاری در نیاد یعنی در اصل میخواستند بگن پسر برای ما مهم نیست

انگار اکثر مشکلات مشترک هست

گندم چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت 18:13 http://40week.blogfa.com

شاید می ترسن تو ناراحت بشی اگه بوسش کنن یا فکر می کنن تو حساسیت های ویژه ای روش داری شاید مقایسه خوبی نباشه مثلا دختر عمه من شدیدا وسواسه من می ترسم برم خونش با اینکه خیلی مهمون نوازه یا حتی دلم نمی خواد بیاد خونم چون فکر می کنم منو کثیف تصور می کنه .
شاید فکر می کنن هر کاری انجام بدن از نطر تو غلطه .
ولی کلا طرف مادری محبت بیشتری به نوه دارن تا پدری انگار بچه خودشون هست .

نه کاملا برعکس چون اصلا حساسیتی ندارم. حساسیت رو اونا دارن . محبت می کنند اما به شیوه خودشون.و چون زیاد از تفکرات همسرم خوششون نمیاد ولی اون پسرشون شبیه خودشونه این رفتار رو دارن

دل آرام چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت 13:47

محبت اینام به شیوه ی خودشونه. به اندازه ی پدر و مادر خودم ابراز محبت نمی کنن بخوام با اونا مقایسه کنم باید بگم بی احساسن. ولی دیگه این مدلی هم نیستن. خیلی هم فرق نمی ذارن بین نوه ها

کلا خانواده دختر بچه رو بیشتر دوست دارن.قدیما فکر کنم برعکس بود

دل آرام چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت 00:35

چه بد. مادرشوهر و پدرشوهر من با همه ی بدی هاشون اینطوری نیستن.

متاسفانه محبتشون به شیوه خودشونه
حالا مادر شوهر بهتره

حمیرا سه‌شنبه 11 دی 1397 ساعت 20:35 http://mytrueme.blogsky.com

باورم نمیشه آدم نوه داشته باشه ولی بغلش نکنه یا باهاش حرف نزنه. البته بدتر از مورد شما روُ دیدم شخصاً، ولی بازم درک نمی کنم چجوری این کاروُ می کنن.

نسبت به نوه بزرگه اش که 9 ماه از آینه بزرگتره اصلا اینطوری نیست. اگر یک روز نبینه روزش شب نمیشه . تا از سرکار بیاد میره دنبالش میاره خونه خودشون . متاسفانه نسبت به این اینشکلی شده . نه اینکه دوستش نداشته باشه . اتفاقا دوسش داره و دلیلش رو هم میدونم تقریبا چیه اما باز دلیل نمیشه . اختیار نوه بزرگه اش رو از همه لحاظ داره مثلا با قاشق دهنی خودش غذا میزاره دهنش اما من پسرم میشینه کنار خودم و حتی با قاشق دهنی خودم غذا نمیدم . معتقد هستند من سوسول دارم بار میارم .

سحر سه‌شنبه 11 دی 1397 ساعت 19:42

پدر مادرت. واقعا منصفا و روشن فکر خدا حفظشون کنه چقدر دختر این خانواده بودن حتما لذ ت بخش بود براتون تو مجردی و متاهلی ایول. اما بچه ها به مرور خودشون تشخیص می دن و معنای دوست داشتن عمیق و طاهری کم و زیاد تشخیص می دن.

همیشه که این شکلی نبود . اتفاقا در اوج رفیق بودن بشدت سختگیر بودند
یکبار در مورد سختگیریهاشون می نویسم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.