دوست قدیمی

طعم ریشه فرش چطوریه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوشمزه است؟؟؟؟؟یعنی ریشه نمونده که این بچه نخورده باشه . با اینکه ما ریشه فرش رو تا میکنم زیر فرش ، اما بزرگوار سینه خیز کنان میرن و بلندش می کنند و ریشه رو می کنند داخل دهانش . الان هم رفتند زیر ناهار خوری و یک دسته ریشه جدید پیدا کردند و مشغول صرفش هستند . از این چسب های پهن زدیم بعد از سه روز اونقدر آب دهن به چسب زد که ور اومد و تونست چسب رو بلند کنه و به ریشه خوریش ادامه بده . آشپزخونه رو فتح کرده و میره جلوی گاز و خودش رو تماشا میکنه . کار کم داشتم دستمال کشیدن هر روزه آشپزخونه و سرامیک ها هم اضافه شد . سیم هم زیاد دوست داره بخوره . سیم لپ تاب و گل سر سبد سیم ها، جارو برقی.اما با گذشت ده روز از شروع غذای کمکی هنوز هیچ پیشرفتی نداشتیم . بعضی روزها عالی می خوره و بعضی روزها جفت لباشو محکم میبنده و لب نمیزنه . براش آواکادو خریدیم که به طور عجیبی مورد استقبال قرار گرفت . البته بیشتر با موز دوست داره . در مورد مصرف موز و سیب و آواکادو تلفنی از دکترشون پرسیدم گفت موردی نداره . البته باید هر کدوم رو سه روز بدی و اگر حساسیتی نشون نداد بعدی رو شروع کنی و در نهایت می تونی میکس کنی. حریره بادوم رو بهتر از فرنی می خوره .

خونه ای رو که قبل از عید خریده بودیم فروختیم . مبارک خریدارش باشه . انشالله که اون هم سود کنه و به دل خوشی ازش استفاده کنه . در حال خرید یک جای دیگه هستیم . انشالله که بشه . البته کمی هم برای رهن یک دفتر برای کار بیمه کنار گذاشتیم . اول قرار بود که در یکی از اتاق های دفتر سنگ کار بیمه رو شروع کنم اما بنا به دلایلی تصمیم بر این شد که کار شخصی خودمون رو در فضای مستقلی شروع کنیم. رو تک تک شما دوستای خوب حساب باز کردم . بیمه مسئولیت ، اموال ، آتش سوزی،بدنه ، شخص ثالث ،عمر و ... بصورت نقد و اقساط خدمت رسانی خواهم کرد .

پنجشنبه مثل همیشه رفتیم خونه مادرم . البته قبلش رفتیم و کارهای عقب افتاده مون رو انجام دادیم . عصر هم آینه رو گذاشتیم پیش پدر و مادرم و خودمون رفتیم برای سنگ کت شلوار خریدیم . جمعه ناهار خونه مادر سنگ دعوت بودیم و برای شام خونه عموش. هر دو جا هم خیلی خوش گذشت . راستش از اونجایی که آینه همیشه لب خندون داره و در اوج گریه هاش کافیه کسی اسمش رو صدا بزنه و این هم با لبخند جواب میده باعث میشه هر کسی که میبینتش کلی ازش تعریف کنه و همین یعنی کلی حال خوب برای ما . تلاش آینه برای نشستن بینظیره و الان بصورت خود جوش بصورت تخمه خوری میشینه(دقیقا شبیه حالتی که جلوی تلویزیون رو زمین کسی به حالت درازکش رو دستش لم داده و داره تخمه میشکنه)

الان اومدند کنار من و می خوان چند کلمه ای تایپ کنند . این شما و این هم نوشته های آینه :

ودهمخکمم ااااااااااااااااون0ذئ تووو..وسبریس

دوستی دارم که دندان پزشکه.قدمت دوستیمون به خیلی سال ها قبل بر ومیگرده ، شاید به همون زمانی که من سه ساله بودم و رفتیم اون محل. تمام دوران کودکی با هم یا تو حیاط ما بازی میکردیم یا حیاط اونا . دبستان و راهنمایی و دبیرستان هم با هم بودیم . من ریاضی خوندم و اون تجربی. اما هر روز صبح با هم میرفتیم مدرسه و بر میگشتیم تا اینکه در پیش دانشگاهی مدرسه هامون عوض شد و نهایتا هر کدوم رفتیم یک دانشگاه و اون دندانپزشکی قبول شد و از همون ابتدا هم مامانش هر جا نشست گفت خانم دکتر خانم دکتر.ارتباطمون کمتر شد و هرزگاهی تو کوچه همدیگرو میدیدم و سلام و احوال پرسی و بعد از یه مدت هم از اون محل رفتند و خبری نشد . سال 93 بود یک شب کسی بهم اس ام اس زد و کلی حرف عاشقانه نوشته بود. پرسیدم شما. گفت یک آشنای قدیمی. اونقدر در مورد بعضی از رخدادهای نوجوانی خوب نشانی میداد که خودمم شک کرده بودم . تا اینکه بلاخره خودش رو معرفی کرد و گفت شماره ات رو از مامانت گرفتم و گفتم به شیشه چیزی نگو . فردای اون روز با همدیگه قرار گذاشتیم و بعد از نزدیک10 سال همدیگرو دیدیم . من متاهل و اون مجرد. گفت به خاطر درس و کار و مشغله وقت ازدواج نداره.بعد از اون با هم در ارتباط بودیم . یکی دوبار در سال میومد خونه من و منم هرزگاهی که اون تایمش آزاد بود میرفتم خونه مادرش یا میرفتیم بیرون .با اینکه خیلی صمیمی بودیم اما به حریم همدیگه احترام میزاشتیم و سوالات خصوصی از هم نمی پرسیدیم . می دونستم در زندگیش کسی رو داره اما هیچ وقت نه اون به زبون آورد و نه من چیزی پرسیدم .   آخرین بار قبل از بدنیا اومدن آینه دیده بودمش. هفته پیش زنگ زد و گفت می خوام شنبه بیام دیدن آینه . همسرت کی میره  سرکار . ساعتش رو گفتم گفت پس من ساعت 8 نون می خرم میام . ناهار هم میمونم . گفتم عالیه . مامان بهم کوفته داده ، بی زحمت سبزی خوردن هم بگیر. گفت باشه . ساعت 8 بود که گفت سبزی خریدم چیز دیگه ای لازم داری منم از خدا خواسته گفتم یک کیلو پیاز و سیب زمینی هم بگیر. اومد و دیدم خامه هم خریده . تا من بساط صبحانه رو آماده کنم رفت کمی قربون صدقه آینه رفت و باهاش مشغول شد . صبحانه رو خوردیم و تا من استکان ها رو بشورم و به آینه شیر بدم و بخوابونمش سبزی رو پاک کرد و شست  و اومد نشستیم به حرف زدن از هر دری.ازش پرسیدم هنوز نمی خوای ازدواج کنی.لبخند تلخی زد. از اون لبخندایی که من وقتی کسی ازم می پرسید نمی خوای بچه دار بشی میزدم.عذرخواهی کردم و چند دقیقه ای سکوت کرد. بعد گفت مادرم اجازه نمیده . میگه باید حتما با یک پزشک ازدواج کنی . من دختر دکترم رو به هر کسی نمیدم . راستش الان نزدیک 8 ساله که با یک آقایی آشنا شدم و در ارتباط هستیم . یک بار اومد خواستگاریم اما مامان مخالفت کرد . میگه در شان تو نیست . اسمش علیرضا بود . گفت علیرضا ارشد بازرگانی داره و خودش هم در یک شرکت بازرگانی مشغوله . در این سالها یک خونه کوچک خریده و ماشینش رو ارتقا داده و حتی بعد از جواب منفی مامان هنوز ازدواج نکرده و الان هم همدیگرو می بینیم و منتظر روزی هستیم که بلاخره بتونیم ازدواج کنیم . گفت ایکاش اصلا درس نمی خوندم . ایکاش چیز دیگه ای می خوندم . ایکاش با علیرضا آشنا نمی شدم . ایکاش مامانم جوگیر نبود . عکس پسره رو نشونم داد و معقول و آقا بود . کمی حرف زد . عملا نمی دونستم باید چی بگم . گفت دعا کن مامان رضایت بده . قراره بعد از ماه صفر مجددا بیاد خواستگاریم . گفت این بار با پدرم صحبت کردم و حتی یکبار اومد مطب و علیرضا اومد و اونجا کلی با هم صحبت کردند . این بار پدرم موافقه . حتی در جریان دیدارهای ما هست . قراره مامانم رو ببره سفر و اونجا باهاش صحبت کنه . دعا کن . گفتم چنان دعایی کنم که آخر هفته باید برم لباس برای جشن نامزدیت بخرم . خندید و بلند شد و گفت راستی یادم رفت کادوی آینه رو بدم . یک کت خوشگل کتان آبی آسمانی و یک شلوار و پیراهن مردانه سفید و یک پاپیون زرد آورده بود . گفت منحصرا آوردم که عروسی خالش اینا رو تنش کنه . کلی تشکر کردم و ناهار خوردیم و نماز خوند و رفت . و از دیروز همش از خودم سوال می پرسم که چرا بعضی از خانواده ها با آینده بچه هاشون بی دلیل بازی می کنند .

نظرات 9 + ارسال نظر
سپیده مامان درسا سه‌شنبه 15 آبان 1397 ساعت 22:56

ای جانم من فدای گل پسر ریشه خور بشم
چقدر بامزه تعریف کردی جریان ریشه خوری گل پسر نازو

ان شالله دوستت هم براش بهترین ها اتفاق بیوفته و خیر باشه

لطف داری
صورت گل دختر ناز رو ببوس

گندم چهارشنبه 9 آبان 1397 ساعت 11:10 http://40week.blogfa.com

یک فامیل داریم همین که دکتر زایمان منم بود اینقدر پدر مادرش جو گرفتشون که از همون ترم اول پزشکی تو جمع خانوادگی خودشون هم خانم دکتر صداش میزنن یعنی مامانم اشتباهی اسمش رو گفته بود چپ نگاش کرده بودند
امیدوارم دوستت خوشبخت بشه .
دلم ریشه فرش خواست . دختر من یا هنوز اینقدر لثه هاش نمی خاره یا خیلی تی تیش هست گاهی دست خودشو کمی مزه می کنه عق می زنه

بیچاره مهندس ها,هیچکس تا آخر تحصیل هیچی صداشون نمیکنه,نهایتا خانواده ها برای آوردن آب و این قبیل کارها مهندس صداشون کنند
پدر من به شخصه فقط در مواقعی که سفره جمع میکنند,البته در جمع خودمونی نه فامیل,بهم میگه مهندس یه تکونی به خودت بدی بد نیستاااااا
چه بهتر ,هر چقدر دیر دندون دربیاره دیرتر خراب میشه,دکتر میگفت ترجیح ما اینه که دیر در بیاد,در ضمن الان حداقل راحتی,اونقدر این ور اون ور رو دستمال میکشم درد,دستم برگشته

بانوی تیر ماهی دوشنبه 7 آبان 1397 ساعت 13:43

سلام شیشه جان
اینا طبیعیه..چون لثه ی بچه میخواره دوست داره با یه چیزی اونو خارش رو برطرف کنه

چقدر عالی ..تو کدوم شهر دارین نمایندگی باز میکنید ؟

ان شاالله اگر قسمتشونه که بهم برسن. واقعا مادرش داره حرف بی منطقی میزنه ...دلیل نمیشه این دکتره حتما با یه دکتر مزدوج بشه

سلام
بله دوستانی هم که تجربه داشتند گفتند به خاطر خارش لثه هاش اینکار رو میکنه
در تهران ,حالا وقتی دفتر باز شد اینجا اعلام میکنم
انشالله,واقعا بی منطقی صحبت میکنه ,به قول دوستم توکلمون به خداست

دل آرام یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 21:41

چند ماه درگیر هستین تا با کل مواد غذایی آشنا بشه، فقط خسته نشو. طبیعیه. من تازه یه کمی از لحاظ مواد غذایی خیالم راحت شده.
بچه‌ها کنجکاو هستن. و لثه شون میخاره. بابت همین ریشه دوست داره. هر بچه ای هم یه مدله. از سرش میفته.
بابت سرامیک، من مجبور شدم کل خونه رو فرش کنم.
امیدوارم دوستت خوشبخت بشه. گرفتارن این آدما.
ایشالا خدا برکت بده به کارت و خرید و فروش هاتون

خونه ما هم همه جاش فرشه, اما خب یک جاهایی مثل قسمت تلویزیون یا کناره های آشپزخونه سرامیک باقی مونده
ممنون عزیزم

مادر یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 21:28 http://khone97.blogsky.com

اوووف بچه منم هر چی دم دستش بیاد میذاره دهنش . از ریشه های فرش و کاغذو دستمال کاغذی گرفته تا گوشی موبایل ...
انشاءا... دوستتونم به زودی با خبر خوب بهتون سر بزنه
انشاءا... ما هم خونه دار بشیم ....
آمییین

انشالله بیایی و خبر خوش خونه خریدنتون رو بهمون بگید, الهی آمین

سحر یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 17:35

ای جااانم به‌حارای آیینه
انشاالله تو کار جدیدا موفق باشی واقعا که الگویی برای یکی مثل من چقدر خوبه که دنبال کار و ریسک و تلاشی
واقعا دلیل مخالفت مادر دوستتون درک نمی کنم ایشون دیگه بچه نیستن که سنشون کم نیس و قطعا صلاحشون می دونن انشاالله که خوشبخت باشن همیشه

خیلی ممنون, شما هم اگه علاقه داری در مورد بازار سرمایه مطالعه کن و با یک سرمایه کم مثل 500 تومان شروع کن و خودت رو محک بزن,البته شرط اولش اطلاع و آگاهی و علم تحلیل هست که باید حوب بخونی در باره شون
متاسفانه جوگیر شدند ,انشالله اگر به صلاحه جور بشه و رضایت کامل به دل مادر بیفته

samira یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 17:17 http://sama92.blogfa.com

شاید ریشه فرش خوشمزه است ما که امتحان نکردیم
ایشاله تو کار جدیدت پیشرفت کنی
واقعا منم از خدا خواستم اگه خیرش تو این ازدواج هست خدا به دل مامانش بندازه که راضی بشه البته از ته دل چون واقعا اگه راضی نباشه میتونه تو روابطشون یا حتی مشکلات احتمالیشون خیلی تاثیر بذاره زندگی که همیشه گل وبلبل نیست
کدوم قانونی گفته دکترا باید با دکترا ازدواج کنن اینجور که به نظر میاد کار اون آقاهم بد نیست کار توشرکت وخونه وماشین که میتونه از لحاظ مالی شرایط خوبی باشه
به هر حال امیدوارم هر جی خیره پیش بیاد زودتر براش
چه خوب این روزایی که با دوستا میگذره

انشالله که هر چی خیره همون بشه

پرنسا یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 15:20

آهان اینم بگم بچه هاش تازه سال دوم سوم هستن و هر دو مجرد

خدا در آینده کمک کنه بهشون, هر چند که منم معتقدم بچه هایی که پزشکی می خونند بهتره با قشر خودشون ازدواج کنند اما وقتی کسی یکی دیگه رو دوست داره ظلنه

پرنسا یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 15:17

خدا کنه به هم برسن.خیلی گناه دارن
یکی رو میشناسم دو تا بچه هاش دکترن همیشه میگه ما تو خانواده چهار تا دکتر داریم دختر و پسرم و عروس دامادم

متاسفانه بعضی از خانواده ها خیلی جوگیر هستند و به هر قیمتی جوانی بچه هاشون رو نابود میکنند

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.