ماه رمضون داره تموم میشه

خدا رو شکر الان چند روزی میشه که دیگه شبا با خیال راحت میام خونمون و صبح دیگه نمیرم خونه مامان . روزهای خیلی خیلی سختی بود . درگیری کانال نخاعی با چهار تا دیسک و همزمان اسپاسم شدید عضلانی بلاخره کار مامان رو به بیمارستان کشید ، اون هم دقیقا زمان شروع امتحانای من . از چند سال قبل دکترها گفته بودند که تنگی کانال شدید داره اما اغون زمان فقط توصیه به آب درمانی شد . امسال که حالش بد شد رفت MRI و مشخص شد که تنگی کانال بیشتر شده هنوز چهارتا از دیسک ها جابجا شدند . دکتر در مرحله اول اوزون تراپی رو پیشنهاد داد که خب در طی دو بار تزریق واقعا وضعیت 70 درصد بهتر شد . وقتی دکتر بهبودی نسبی دید به مامان گفت به علت اینکه وزنت زیاده فشار رو کمر زیاد شده و روند درمان رو کند میکنه باید وزن کم کنی . خب با ریم امکان پذیر نبود . تا حالا صدبار ریم گرفته و یه مشکل جدید پیدا شده . خودمون عمل رو پیشنهاد دادیم که دکتر مخالفت کرد و گفت تو این سن و سال با فشار خون بالا و قند و چربی اصلا کار درستی نیست . گفتیم چه کنیم . گفت از طب سوزنی استفاده کنید . مرکز کنترل درد پردیس رو معرفی کرد (تقاطع ولیعصر-مطهری) . دکتر طب سوزنی از دوستان دکتر معالج مامان بود . معاینه کرد و گفت ده جلسه باید بیایید . جلسه اول رفتیم و خب سوزن ها دردی نداشت اما چون باید به پشت می خوابید مامان از ناحیه کمر درد زیادی کشید . اونجا هر چقدر گفت گفتند الان تموم میشه تحمل کن . اومد خونه گفت حالم خوب نیست . دردام زیاد شده . جلسه دوم رو در حالی رفت که اصلا نمیتونست راه بره . یه جورایی رفته بودیم تا بگیم اصلا نمیخوایم دیگه ادامه بدیم که دکتر طب سوزنی گفت لاغری رو بیخیال میشم می خوام درمانی شروع کنم . اولین کاری هم که کرد بادکش(یا بقول خودشون کاپینگ) گذاشت به 10 ثانیه نرسید که صدای جیغ مامان رفت بالا و دکتر جداشون کرد . از حالت قبل بدتر شده بود بلافاصله با دکتر خودش تماس گرفتیم و رفتیم پیشش . مامان رو معاینه کرد گفت یه اسپاسم عضلانی کوچیکه . دو تا آمپول داد برگشیم خونه و گفت طب سوزنی رو متوقف کنید . چهار روز گذاشت حال مامان بدتر شد . یعنی دیگه حتی قدرت حرکت نداشت . از رو تخت تا دستشویی که سه قدم بیشتر نبود 10 دقیقه ای در حالیکه من و بابا کمکش میکردیم میرفت . از همه بدتر بالای ران چپش به اندازه یه سیب بزرگ باد کرده بود و مثل سنگ بود . انگشتای پای چپش هم کاملا حالت کشیده پیدا کرده بودند و اصلا نمیتونست تکون بده . حتی پوست پای چپش کاملا ترک برداشته بود . با دکتر تماس گرفتم و شرح حال دادم .گفت سریع خودت بیا پیش من . رفتم و یه عکسی هم از اون قسمتی که ورم کرده بود با خودم بردم . با دیدنش گفت نکنه کاری کردند که استخوان لگن شکسته باشه . سریع ببرید یه عکس بگیرید و تلفنی نتیجه اش رو به من بده . پنجشنبه هم بیاریدش بیمارستان . یه کمیسیون پزشکی تشکیل بدم نتیجه رو اعلام کنم . چون درد کاملا غیر طبیعیه . با هزار زحمت و با کمک برادرم و همسرم مامان رو بردیم عکس انداخت . که اونجا گفتند اسپاسم شدید عضلانیه و کل عضلات پای چپ از نوک انگشتان تا بالا اومده و در بالای رون جمع شده و این تورم عضلات پاست . عکس رو به پنج تا دکتر دیگه نشون دادیم که همشون همین رو گفتند . پنجشنبه دیگه مامان رو بردیم بیمارستان . دکتر مامان رو برد اتاق عمل و اول اشعه زدند و عصب ها رو کنترل کردند . اما همشون به این نتیجه رسیدند که کانال نخاعی در حال درگیری بیشتریه و باید عمل بشه . که قرار شد بعد از ماه رمضون این اتفاق بیفته . اسپاسم بعد از سه روز برطرف شد اما از ساق پا به پایین شروع به درد گرفتن کرد و تا حالا ادامه داره . خدا رو شکر الان دیگه میتونه خودش به تنهایی حداقل از رو تخت تا دستشویی بره و هرزگاهی یه دور کوتاه تو خونه بزنه .
همزمان با مشکل مامان ، امتحانای من هم از اول ماه رمضون شروع شد . خب امکان درس خوندن برام وجود نداشت . یعنی کتاب ها و جزوه ها رو میزاشتم جلوم و اونقدر فکرم درگیر بود که فقط بهشون نگاه میکردم . از حق نباید گذشت که یه سری از درسا رو سر کلاس خوب یاد گرفته بودم . و مشکلم فقط با یه درس بود که هشت جلسه هم نرفته بودم سر کلاسش و غیبتام زیاد بود . امتحانا رو  میدادم . خدا رو شکر نمرات هم تا الان خوب بوده . البته هنوز نمره اون درس خفن رو نزدند مه امیدوارم استاد بهم رحم کنه و حداقل 12 رو بهم بده .
تو این ایام سنگ هم خیلی خسته شده بود . مشغله کاریش باعث شده بود که شبا فقط بیاد یه سر من و مامان رو ببینه و خودش تنهایی برگرده خونه و بشینه به کاراش برسه . یادمه هفته آخر منتهی به ماه رمضون بابا پنجشنبه تعطیل بود زنگ زد به سنگ گفت بیا دست خانمت رو بگیرببر خونه  تا شنبه هم نذار بیاد . من خودم خونم . یعنی چهرشنبه اومد دنبالم رفتیم خونه خودمون . تو راه فقط بهم گفت شیشه رسیدی خونه قول بده آروم باشی ، عصبانی نباشی ، خنده رو باشی ، چند روز نبودی دلم برات تنگ شده  و از این صحبتا . وقتی رسیدم خونه و در رو باز کردم فقط تونستم بشینم رو صندلی و گریه کنم . شتر با بارش گم میشد . تمام لباس های کمد رو مبلا ولو بودند . لباسکثیفا یه گوشه . تو هفت هشتا بشغاب ساللاد و میوه خورده بود همینطوری گوشه و کنار . دستشویی پر از مو . کتاب ها رو زمین ولو . یعنی اونقدر حالم بد شد که همونجا رو مبل خوابم برد . صبح که بیدار شدم دیدم سنگ رفته . تا ساعت 10:30 شب فقط داشتم خونه تمیز میکردم و لباس میشستم . وقتی شب اومد خونه کلی عذرخواهی کرد و گفت بریم به مامان یه سر بزنیم . رفتیم و تا برگشیم شد ساعت 2 . خابیدیم و ساعت 2 بعد ازظهر جمعه بیدار شدیم . یه دوش گرفتم . ناهار هم نداشتیم که گفت ناهار بریم بیرون . رفتیم هانی و یه غذای خوشمزه خوردیم و باز من بار و بندیلم رو جمع کردم و رفتم خونه مادرم .
30 خرداد هم امتحانا تموم شد و وقتی دیدم مامان نسبتا میتونه تنها باشه ازش خواستم که من چند روزی نیام و خونه تکونی تابستونم رو انجام بدم . دو روز خونه تمییز کردم و بعد رفتیم به مناسبت ورود تابستان چند تا گلدون خوشگل خریدیم . و اینچنین تابستان رو با دعوت خانواده سنگ برای افطار جشن گرفتیم .
تو این شب ها دلم خیلی گرفته . یه زمانی تو خونه مادر من ، رقیه خانم ، نازنین خانم این سه شب احیا بود . اهل محل و دوست و فامیل میومدند . اما الان هر سه تای این ها مریضن . هر بار که جوشن کبیر خوندم فقط از خدا سلامتی همه رو خواستم . شما هم دعا کنید . التماس دعا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.