تولد 35 سالگی

امتحانا شروع شده و فصل فصل درس و درس و درسه . 20 همزمان با تولد سنگ امتحان داشتم .اون هم چه امتحانی . امتحان open book بود و حتی میشد لب تاپ با خودمون ببریم سر امتحان . از قبل برنامه ریخته بودم که تولد رو به روی خودم نیارم . صبح زود بلند شدم و رفتم دفتر و یه سری کار انجام دادم . یه تعداد هم پرینت گرفتم . نزدیک ساعت 11 سنگ هم اومد دفتر و همش میگفت راستی امروز چندمه ؟ و من هم در نهایت بی خیالی میگفتم  20 روز اولین امتحان من . تقریبا این دیالوگ 10 باری بین ما صورت گرفت .  11:30 رفتم سمت دانشگاه و ساعت 2 امتحان شروع شد . خب من لب تاپ نبرده بودم  ، چند صفحه از کتابی رو کپی گرفتم که حتی بدردم نخورد . استادی که میگه open book  و  حتی میگه می تونید با هم حرف بزنید اما از رو برگه هم چیزی ننویسید یعنی اونقدر به سوالاتش و سواد ما مطمئنه که میدونه نمی تونیم از هیچکدوم استفاده کنیم . سه تا سوال داده بود از 20 نمره . در نگاه اول سوال 1 و 3 رو نمی دونستم اصلا چی میگه اما سوال دوم رو نسبتا میتونستم کاریش کنم . شروع کردم اول سوال دو رو حل کردن و دیدم چقدر با کمی استدلال فراابتکاری میشه به جواب رسید . امتحانش راه حل های فرا ابتکاری می خواست . بعد نشستم سوال 1 و 3 رو هم نوشتن . . نمی خوام بگم درست نوشتم اما تو اون زمان کم الگوریتم نوشتاریم بنظر خودم منطقی بود که یه دفعه بچه ها برگم رو از زیر دستم کشیدند . استاد خودمون هم از کلاس رفته بود و مراقبی بسیار بسیار  عاشق اومده بود . اجازه تقلب رو اون صادر کرد  و متاسفانه کار به جایی رسید که 6 نفر از بچه ها عین برگه منو کپی کردند . یعنی حتی چیدمان نوشتاری رو هم عوض نکردند . کار به جایی کشید که مراقب به زور برگه منو از زیر دست بچه ها کشید بیرون . مسئله حل ابتکاری می خواست ، یعنی استاد اون همه گیجه که نفهمه تقلب صورت گرفته . 

بعد از امتحان و کمی صحبت با بچه ها حرکت کردم به سمت خونه . اول سر راه رفتم هدیه تولد رو بخرم . از قبل تصمیم گرفته بودم  یکی از مجسمه های willo treeرو بخرم . از مرکز خرید بوستان گشتم تا یکی از نمایندگی های مفتح ولی بلاخره تو مجتمع کساء بغل گوش خودمون طرحی که می خواستم رو خریدم . بعد رفتم یه کیک کوچیک دو نفره خریدم و بعدش میوه و رسیدم خونه . میز رو چیدم و کمی به خودم رسیدم و می دونستم شب دیر وقت میاد نشستم به درس خوندن . ساعت 10:30 رسید . تا بره دستشویی سریع کیک رو آوردم و شمع هاش رو روشن کردم . وقتی اومد بیرون سورپرایز شد گفت یادت بود  و خوب لحظات خوبی رو داشتیم . وقتی هم کادوش رو دید کلی کیف کرد و اونجا تصمیم گرفتیم به مناسب های مختلف  مجسمه های مفهومی اون مناسبت رو بخریم .

خیلی خیلی خیلی اتفاقی خدا و امام حسین ، پدر و مادر سنگ رو طلبیده و قراره 7 بهمن برن کربلا . خوش به سعادتشون .  

جاری جانمان هم بارداره و خوب اولین نوه فامیل در حال شکل گیریه . انشاالله که سالم و سلامت و پر رزق و روزی باشه .  

این مدت اونقدر فشار کاری رو سنگ زیاد شده که هرزگاهی میرم کمکش . شب ها هم اکثرا تا ساعت 10 -11 میمونند و صبح ها هم اغلب جلسات ساعت 6 برگزار میکنند البته این مدل کار تا آخر امساله و امیدوارم سال دیگه ، عیدی این چهار سال رو خدا یکجا بهمون بده .  

نظرات 3 + ارسال نظر
اسفندونه سه‌شنبه 29 دی 1394 ساعت 11:52 http://esfandooneh.blogsky.com

مبارک باشه!!!!
خیلی کادوی زیباییه

سلام عزیز
بسیار ممنون . نظر لطفتونه

آنیتا سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 22:19 http://anivamilad.blogfa.com

سلام.تولده همسرت مبارک.
هم کیکت خوشگل بود و هم کادوت خانم با سلیقه

سلام دوست عزیز . بسیار ممنون . چشاتون خوشگل میبینه

باران سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 19:55 http://baranoali.blogfa.com

سلام عزیزدلم
تولد همسرت رو با تاخیر تبریک میگم
کادویی که براش خریدی خیلی قشنگه . خوشم اومد
ایشالله همیشه شاد و خوشبخت باشید

سلام, ممنون عزیزم, چشات قشنگ میبینه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.