پهلوان کیشی

پسر جانمان، کیشی(مرد به زبان ترکی) شد. کیشی. بردیم و اولین عمل زیبایی رو انجام دادیم . خودمونیم . این مردها عمل زیبایی می کردند وقتی عمل زیبایی مد نبود . از اول تصمیم گرفته بودیم که یک دکتر ارولوژی این کار رو انجام بده . بعد از کلی تماس با بیمارستان ها و گرفتن قیمت دو تا بیمارستان رو انتخاب کردیم . خاتم و محب کوثر. متاسفانه وقت دکتر ارولوژ برای این هفته پر بود و اینچنین بود که ما رفتیم بیمارستان محب کوثر و برای دوشنبه وقت گرفتیم . محب کوثر یک مزیت خوبی که داره با تامین اجتماعی هم قرارداد داره و 20% سهم تامین اجتماعی رو همونجا کم میکنه و همین باعث شد که هزینه کم بشه و کل پرداختیمون بشه 203 هزار تومان .البته یک ویزیت ارولوژی درمانگاه هم جداگانه پرداخت کردیم . اون روز سه تا پسر برای عمل زیبایی اومده بودند که پهلوونشون آینه بود . خدایی هیچ صدایی ازش در نیومد . حتی وقتی بی حسیش از بین رفت شیر خورد و خوابید و دکتر اومد دید و ترخیصمون کرد . اما اون سه تا بچه دیگه تمام اون مدت 45 دقیقه ای که در اورژانس بودیم گریه می کردند . یکیشون چنان گریه هایی می کرد که قلب منم درد گرفت از شدت ناراحتی. خونه هم رسیدیم در اولین جیش یکم بی قراری کرد که بلافاصله بهش قطره استامینوفن دادم و خوابید و انصافا تا صبح فقط برای شیر به روال همیشه بیدار شد . و من هم دیگه قطره بهش ندادم . تنها چیزی که بشدت داره اذیتش میکنه اینه که نمی تونم بشورمش. دکتر گفت تا 3 روز بهش آب نزنید . و خب آینه ای که همیشه موقع تعویض پوشک شسته میشد و عاشق آب بود و یک روز در میون حمام می رفت الان بشدت کلافه است . از اینکه پاکش میکنم ناراحته و بی تابی میکنه. منم برای اینکه یکم خوشحالش کنم پاهاش رو زیر شیر آب میگیرم و یکم حال پسر کوچولومون که الان دیگه بزرگ شده بهتر میشه . از بیمارستان هم مستقیم اومدیم خونه مامانم و تصمیم گرفتیم دو روزی اونجا باشیم . مامانم اینا الان نزدیک 40 ساله که در اون محله و اون خونه زندگی می کنند و از قدیمی ها محسوب میشن . همسایه واحد روبروییمون هم عین مامان اینا تقریبا 30 سالی میشه که اینجا هستند و روابط مامان با این همسایه خیلی خیلی خوبه. یعنی عروسی دختر همسایه یا بدنیا اومدن نوه اش مامان اینا از همه لحاظ سنگ تموم گذاشتند . چند شب مهموناشون اومدند و خونه مامان اینا خوابیدن . مراسم جشن نامزدی خونه مامان اینا برگزار شد و خیلی چیزهای دیگه . روزی که آینه بدنیا اومد و اومدیم خونه مامانم بلافاصله اومدند دیدن آینه و بنده خدا تا به امروز زمان هایی که خونه مامان هستم ، آینه رو برده حموم و عاشقانه دوست داره . اولین هدیه تولد رو هم ایشون به آینه دادند. اونقدر دوست داره که چند روز قبل از تولد آینه، اقوامشون فوت کرده بوده و رفته بود شهرستان و شب برگشته بوده . گفته بودند چند روزی بمون گفته بود من زائو دارم باید برم . گفته بودن کیه گفته بود شیشه . بعد از بدنیا اومدن آینه هم همش میگفت اینو ببرید ختنه اش کنید من خیالم راحت بشه می خوام برم مسافرت . تا اینکه دوشنبه که ختنه اش کردیم و به مامان گفتم مامان هم بهشون گفته بود و تا رسیدیم خونه مامان ، یک دقیقه بعد با یک هدیه (یک خرس خیلی خوشگل) و یک شاخه گل اومد دیدن آینه، بلافاصله پوشکش رو باز کرد و زیرش رو تمیز کرد و یک ساعتی باهاش بازی کرد و قطره استامینیوفن رو بهش داد و رفت . اون زمان ساعت 7 بود . دکتر گفته بود قطره استامینوفن رو هر 6 ساعت بدید و باید ساعت 1 شب بهش میدادم . ساعت 1 شب دیدیم آینه بی تابی نمیکنه و آرومه و شیرش رو خورد و خوابید منم دارو ندادم . ساعت 1:30 شب بود که دیدم کسی به دیوار اتاق می کوبه . اتاق خواب من و اتاق خواب اونا دیوار مشترک داره و بهم چسبیده است. چند تا ضربه و بعد تموم شد و من هم خوابیدم . سه شنبه صبح بابا و سنگ ساعت 5 صبح رفتند و ساعت 6 صبح دیدیم دارن بشدت به در می کوبن . تا در رو باز کردم دیدم همسایه مون با دخترش. به جای سلام هم دو تا فحش بهم داد و پرید داخل اتاق و با آینه ور رفتن . میگم بگین چی شده . میگه چرا بهش دارو زیاد دادی تا بچه تا صبح صداش در نیاد . گفتم اصلا بهش اصلا دارو ندادم . خوابیده بود و آروم بود . گفت دیشب ساعت 1 بیدار شدم و منتظر صدای گریه آینه بودم . دیدم گریه نکرد . به دخترم گفتم این شیشه .........(فحش) احتمالا برای اینکه صدای بچه در نیاد بهش دارو داده. دیگه طاقت نیاوردم ساعت 1:30 شب مشت میزدم به دیوار تا حداقل به اون بچه شیر بدی. می خندیدم می گفتم آره دیگه من نامادری هستم و شما پری مهربون . انصافا خیلی زحمت آینه رو کشیده و میکشه و واقعا عاشقانه همشون دوسش دارن . شب هم بابا با یک کیک کوچولو و یک ماشین کوچولو(فولکس زرد) اومد خونه و یک برش کیک دادیم به همسایه و بقیه اش رو خودمون با چایی خوردیم . خدا رو شکر یکی از قورباغه های بزرگ رو قورت دادم . اینکار برام خیلی خیلی سخت به نظر می رسید اما خدا رو شکر

نظرات 8 + ارسال نظر
شیرین یکشنبه 24 تیر 1397 ساعت 10:55 http://khateraha95.blogfa.com

ای جونم مرد شده دیگه
مبارک باشه انشالله

ممنون عزیزم

گندم سه‌شنبه 19 تیر 1397 ساعت 00:28

سلام
به به مبارکه راحت شدی رفت . حتما تا حالا خوب شده پهلوان
منم حسابی گرفتار شدم . راستی منم قورباغه قورت دادم گوش دخترم رو تو همون بیمارستان سوراخ کردند .زیاد راضی نبودم ولی مامانم و خانومه راضیم کردند و گفتند تا ده روزگی درد نداره و انصافا از خواب بیدار نشد .

سلام
ممنون عزیزن, بله دقیقا همین امروز افتاد, اذیتمون نکرد خدا رو شکر
من اگر دختر داشتم مثل همین ختنه, گوش سوراخ کردن میشد بزرگترین دغدغه زندگیم, باز خوبه شما تو بیمارستان سوراخ کردید و بچه اذیت نشد

آبگینه یکشنبه 17 تیر 1397 ساعت 11:16 http://abginehman.blogfa.com

به سلامتی چقد خوب که پسرتون اذیت نشد. بیمارستان محب چقد مناسب بوده هزینه هاش ما قبل عید ۲برابر این هزینه دادیم. تجربه ای باشه واسه سایرین

ممنون عزیزم
اکثر بیمارستان ها رنج قیمتیشون 400 بود, اینجا هم تلفنی به ما گفت 400،اما چون خودش سهم بیمه تامین اجتماعی رو کم میکنه قیمتش مناسب در اومد

مهتاب جمعه 15 تیر 1397 ساعت 16:28 http://privacymahtab.blogsky.com

حب بسلامتی راحت شدی ،به نظرت چند وقت بعد تولد بریم ختنه کنیم بهتره ؟همون روز اول تو بیمارستان چطوره ؟

آره واقعا راحت شدم, منم دوست داشتم همون روز در بیمارستان انجام بدیم اما دکترش مخالف بود ما هم به حرفش گوش دادیم, نظر دکترها متفاوته

فاطمه پنج‌شنبه 14 تیر 1397 ساعت 14:33

سلام .به سلامتی. منم گوش دخترک رو سوراخ کردم کلی بدقلقی کرد دکتر هم زحمت کشید گوشش رو بالا پایین سوراخ کرد. از من به شما نصیحت اگر دختر دار شدید یا همون اول گوشش رو سوراخ کنید یا بزارید اونقدر بزرگ بشه که بتونه خودش تصمیم بگیره.

سلام, ممنون
کلا در مورد دخترا معتقدم باید با زبون خودشون بگن گوشواره می خوام تا گوشش رو سوراخ کنند

دل آرامدل آرام چهارشنبه 13 تیر 1397 ساعت 23:19

مبارکه. داداشم تو شش روزگی ختنه کرد. اصلا گریه نکرد.

ممنون
فکر کنم احساس درد در بچه ها متفاوته

من چهارشنبه 13 تیر 1397 ساعت 20:51 http://delgirams.blogfa.com

سلام...
به سلامتی☺

سلام, ممنون

گلریز چهارشنبه 13 تیر 1397 ساعت 17:59

به نام خدا سلام
به به ، به سلامتی ، ان شاءالله دیگه این جور جاها پیداتون نشه ، واقعا راحت شدی منم هنوز نی نی به دنیا نیومده استرس این کار را دارم .
خیلی التماس دعا

سلام
اصلا استرس نداشته باش,واقعا سخت نبود,منم از همون زمانی که فهمیدم پسره بزرگترین دغدغه ام بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.