تجربه ای قدیمی در دوران جدید

هیچکس محرم تر از خانواده نیست

اتفاقات گذشته رو پیش همسر و خانواده اش نباید تعریف کرد

نباید از خانواده ات پیش همسرت و خانواده اش بد بگی


پدرو مادرم برای بدنیا اومدن آینه می خوان جشن بگیرن و به همین دلیل وسایل تزئینی خریدند و می خوان اتاقم رو خونه خودشون تزیین کنند و بابا هم رفته یک بنر تولدت مبارک سفارش داده, قشنگه دستشون درد نکنه اما من دوست ندارم, ناگفته نماند که برای بدنیا اومدن بچه های برادرم هم همین کارها انجام شد, اما بین من و برادرم یک فرق بزرگ هست, برادرم دقیقا اولین سالگرد ازدواجشون بچه شون بغلش بود اما من بعد از ده سال و خب در این ده سال کم حرف مفت از مردم و فامیلو دوست و همسایه نشنیدم. می دونم همین افراد با دیدن اتاق تزیین شده متلک هاشون شروع میشه, خب دلیل مخالفت رو که نمی تونستم به پدر و مادرم بگم, دلم گرفته بود و با سنگ درد و دل کردم و یک چیزهایی هم از گذشته گفتم, اینم دیشب اومد خونه مادرم و همه چیز رو به مامان و بابام گفت, حالا هی با خنده و شوخی و اشاره می خوام تمومش کنم اصلا گوش نمیداد و ادامه میداد و اینچنین بود که به محض خارج شدن از خونه مادری از داخل آسانسور دعوامون شروع شد و تا حالا ادامه داره, من باشم که دیگه حرف دلم و به هیچکس نزنم

ترکا یک ضرب المثلی دارن که ترجمه اش میشه: حرف دلت رو به مادرت هم نگو که مادرت هم مادری داره

در این روزهای پایانی بیشتر از هر چیز به آرامش احتیاج دارم اما انگار هیچکس درکم نمیکنه

حالم بده خیلی بد

نظرات 12 + ارسال نظر
شیرین دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 ساعت 12:02 http://khateraha95.blogfa.com

عشقم کامنتهام بهت نمیرسه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمیدونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آبگینه یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 ساعت 12:16 http://abginehman.blogfa.com

متاسفانه این حرف زده میشه و کسی باور نمیکنه که آقاجان یکی دوس نداره زود بچه دار بشه. منکه بعد۳سال بچه دار شدم این حرفارو شنیدم و همه گفتن چقد دعا کردیم واست

حق طبیعیه پدر مادرته واست جشن بگیرن و شادی کنن ولی اگه دوست نداری حرفی بشنوی ازشون خواهش کن واسه آرامش تو اینکارو نکنن

این روزارو قد بدون که تنها لحظاتیه شیشه فقط و فقط واسه تو است. خاطرات این روزاتو یادداشت کن و یه نامه واسه شیشه بنویس که بعدها بهش بدی

دعا کردن که خوبه . جایی سفره نمی دونم کدوم امام بود دعوت بودیم . چند تا دختر مجرد اونجا بودند . مراسم که تموم شد به زور این دخترها رو نشوندن وسط فرش و باقی مونده نون های سفره رو تکوندن رو سر اینا . بنده خدا ها از گریه و خجالت صورتشون قرمز بود . فرهنگ ما خیلی داغونه .
پدر و مادرم برای برادرم هم همون کار رو کردن .جشن گرفتن . خانم برادرم ده روز موند خونه مادرش و بعدش تا چهل روزگی بچه اومد خونه مامانم . البته سر بچه اولش . اون قسمت از حرف مردم برام زور داره که میگن چون بچه ات پسره بابات داره اون کارا رو میکنه . منم عصبانی شدم گفتم اگر پدر من دنبال پسر هم باشه از طرف برادرمه نه من . پسر من دخلی برای پدرم نداره .
منظورت آیینه است دیگه . شیشه که منم . سنگ هم همسر جان و آینه پسر کوچولو

نجمه یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 ساعت 10:08

سلام عزیزم
فکر کنم کار خوب رو حضرت علی می کردن که حرف هاشونو تو چاه می زدن.
همه یه زخم های اینطوری خوردن، با عمق کمتر و بیشتر
چقدر پدر و مادرتون مهربونن، خدا حفظشون کنه.

وقتی فکر میکنم می بینم راست میگین . اون زمان برادرم هم کلی حرف شنید . که حداقل میذاشتین یک ماه بگذره بعد . خدایی در این سال ها تمام تلاشم رو کردم که نسبت به زندگی و امور شخصی دیگران قضاوتی نداشته باشم و تمام سعیم رو خواهم کرد که بچه ام رو هم همینطور تربیت کنم تا شاید نسل آینده کمتر دچار این جور بحران ها بشن

سحر یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 ساعت 07:07 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

بیخود می گن
دوستای گلی دارم با دوقلو به علایقشون و کارشونم می رسن،دوسته کمکم داون اما بچه اشون دوقلو
نمی گم بچه وقت انرزی نمی گیره فطعا می گیره اما با برنامه ریزی و کمک همسر قطعا همه چی خوب پیش می ره

دقیقا

سحر شنبه 22 اردیبهشت 1397 ساعت 23:40 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

شیشه یعنی چی که می گن به غلت کردن می افتی ???
الان کامنتارو خوندم،
بیخود می گن پس یعنی بچه نیاریم می گن چرا نیاوردی بچه ال بل جیمبل
بیاری می گن از کارت می افنی به غلت کردن می افتی
هرکارکنی دهنشون بازه بی خیالشون اصلا

می دونی سحر جان, یک عده آدم هستند که ناخودآگاه از موفقیت دیگران لذت نمیبرن و در بدترین شرایط چشم دیدنش رو ندارن, اخلاق خودم رو میگم, من تا حدود زیادی مستقل هستم, تا جایی که بتونم کارهامو خودم انجام میدم, در حالت کلی هم همسرم بشدت ازم حمایت میکنه و این حمایت در زمینه تحصیلی و کاری زیاده, که این زیاد برای یک عده تعریف نشده, یعنی خیلی واضح میان بهم میگن الان خوش خوشانته, این بچه که دو شب بیدار موند و گریه کرد و آوردیش خونه مامانت و گفتی اینو نگه دار من بخوابم می فهمی دنیا دست کیه,میگم اینکه بخوام خر روز و هر شب اینکار رو بکنم اشتباهه اما در صورت نیاز این درخواست کمک رو از مادرم خواهم داشت اما در مرحله اول وظیفه من و همسرمه که مسئولیت رو بر عهده بگیریم و همین جواب من از نظر اون عده میشه پررویی و الان منتظرن تا بعد از بدنیا اومدن پسرم و دو شب نخوابیدنش من حرفم رو پس بگیرم و به غلط کردن بیوفتم,یا اینکه از همین الان همسرم رفته و از تیر ماه مجددا کلاس پیانو ثبت نامم کرده و متاسفانه وقتی این خبر رو بهم داد کسانی از اقوام هم بودن که اکثریتشون با حالت تمسخر گفتند دیگه خواب اینکار ها رو ببینی,با اینکه همسرم گفت کلاس نیم ساعته است و سه تایی با هم میریم و من همونجا نگهش میدارم اما گفتند الکی پول دادی و باز منتظرن که نتونیم
همیشه میگم گیریم که نتونستیم ,آخه چی گیر اونا میاد

گندم شنبه 22 اردیبهشت 1397 ساعت 18:17 http://40week.blogfa.com

سلام امیدوارم تا حالا آروم شده باشی .
این بحث های ریز ریز تو همه خونه ها هست .
امشب به همسرت بگو می دونم نیت تو خیر بوده و می خواستی پشت من باشی . ولی من ناراحت شدم باهات بحثی ندارم ولی قبول کن که من تو این وضعیت تحمل تنش رو ندارم و ازت توقع دارم که همراهم باشی ساده بگم بیشتر دورم بگردی و قربونم بشی . گاهی لازمه بعد از تموم شدن و کمی گذشتن از بحث ها توقع هامون رو به طرف مقابل بگیم یا واضح قبول می کنه و ببخشید میگه یا سکوت می کنه و یا حتی میگه برو بابا و مسخره ات می کنه ولی در هر سه مورد وقتی باخودش تنها باشه به حرفات فکر میکنه و سعی می کنه حتی بهشون عمل کنه .
با خودت مهربون باش عزیزم

سلام
نیتش خیر نبوده, در عالم خودش داشته شوخی میکرده
خدایی حواسش بهم هست اما خب بعضی وقتا مثل همه مردها غیر قابل تحمل میشه, وگرنه فردا صبحش با هزار بدبختی لباس تنم کرد, و برد کن یک. کیلو توت خرید و در عالم خودش آشتی کرد

گلریز شنبه 22 اردیبهشت 1397 ساعت 12:43

سلام ، خیلی درکت می کنم .
تازه الان که این حرفا چیزی نیست ، بگذار نی نی بیاد ، حرفها از اون موقع شروع می شه ، در هر موردی که فکرش را بکنی . پس سعی کن خودت را قوی کنی که خیلی سخته .
اما یه نصیحت خواهرانه ازمن ، خیلی مراقب همسرت باش . سعی کن بچه باعث نشه از شوهرت غافل بشی ، عواقب خیلی بدی داره ، سخته ولی تلاشت را بکن من تجربه اش را داشتم .
امیدوارم صحیح و سالم نی نی را به بغل بگیری و عاقبت به خیر باشید عزیزم

قبول دارم که نباید از همسرم فاصله بگیرم و تمام سعیم رو میکنم, هر چند که ترس من بیشتر از جانب همسرمه که از من دوری کنه,
حرف های مردم تمومی نداره قبول, از همین الان یک عده تو روی خودم میگن دو روز دیگه که نتونستی و کم آوردی و به غلط کردن افتادی بهت میگیم, یعنی چنان زوم کردن رو زندگی من که من بگم وای با بچه نمیشه کار و زندگی کرد و اینا از خوشحالی جشن بگیرن

دل آرام شنبه 22 اردیبهشت 1397 ساعت 12:01

درد دل رو اگه خواستی بکنی قابل دونستی رو من حساب کن. چه قدر بد که دوستات ترسیدن چشم بخورن قطع رابطه کردن. البته پیچ و تاب زندگی راه آدما رو جدا می کنه و این طبیعیه. نگران نباش. روزای آخر و حتی اوایل زایمان همه چی بهم می پیچه و زنها خیلی حساسن و به آرامش بیشتری نیاز دارن. گوش خواستی می شنوم.

عزیزی و لطف داری
متاسفانه دوستام حداکثر بیشعوری رو در حقم کردند

سپیده مامان درسا شنبه 22 اردیبهشت 1397 ساعت 10:20

چه همون سال اول چه ده سال بعد بچه میومد حرف مردم که تمومی نداره و همیشه هم هست متاسفانه

از قدیم گفتن در دهن مردم رو نمیشه بست

سحر جمعه 21 اردیبهشت 1397 ساعت 16:13 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

چقدر زشت حالا چون اونا بچه زودتر آوردن شدن بهترین و چشم خوردنی!!! برن خدا جای دیگه روزیشون بده
فداات بشم ولشون کن هروقت دلت گرفت بیا برام بگو منم عین خواهرت، بتونم کمک کنم تونم نمک به زخمت نمی زنم.
خدا کمکت می کنه نگران نباش

ممنون عزیزم

دل آرام جمعه 21 اردیبهشت 1397 ساعت 12:42

بی خیال. قبل از متلکها خودت بگو بذار حرفشون تو دهنشون بماسه

قبول دارم که در دهن مردم رو نمیشه بست اما دوست ندارم یک عده آدم مزخرف فامیل و همسایه به مامانم اینا بگن از خوشحالیتون نمی دونید دارید چیکار میکنید, گفتم تک تک اینکارها رو برای بچه های برادرم هم انجام دادن

سحر جمعه 21 اردیبهشت 1397 ساعت 12:33 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

عزیزم شدیدا درکت می کنم
چون این دوهفته روزای پر حرف و تنشی ر پشت سر گداشتم
قوی باش و اصلا بهش فکر نکن حرف مردم بزار پشت در،جشنم خیلی هم عاالی چرا نباشه،بزار هرچی دوست دارن بگن به ....
منم خیای وقتا از دردلا ادیت شدم.....
دیشب به سعید می گم کاش من با داداشت دهن به دهن نمی شدم حس بدی دارم،بااینکه اصلا بی احترامی نکردم اما بلند حرف زدم...انتظار داشتم بگه فدای سرت داداش منم مقصربود ،آروم باش،منم مقصربودم جلو تو دعواکردم،برگشته می گه آره اصلا دعوامون ربطی به تو نداشت توچرا حرف زدی!!!!دردل به ما نیومده شیشه انگار

سحر جان یعنی اونقدر دلم گرفته که حد و اندازه نداره, باز شما هرزگاهی با خواهرت حرف میزنی اما من....
یک عده از دوستای صمیمی ام از وقتی خودشون بچه دار شدن با من قطع رابطه کردن که مبادا زندگی و بچه شون رو چشم بزنم, و تقریبا تنها موندم, این یک ماهه هم از هر طرفی داره بهم فشار وارد میشه, واقعا دوست دارم فرار کنم حتی از دست خودم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.