ز رحمت گشاید در دیگری

وقت دکتر داشتم . خدا رو شکر حال آینه خوب بود و داشت از صبح حسابی لگد مالمون میکرد . شکمم از لحاظ ابعاد و پوشش مو شبیه خرس شده . اونقدر ورم داشتم که دکتر به محض دیدنم گفت چرا اینطوری شدی و بلافاصله فشارم رو چک کرد که خدا رو شکر همه چیز خوب بود . گفت دیگه از الان میشه فهمید که کوچولو پسره . گفتم چطور؟؟؟؟گفت به قول قدیمی ها دماغت شده اندازه کوفته ، پاهات که هر کدوم به اندازه یک بالش اند و شکمت هم بشکه .  و از دیدگاه مادر بزرگامون این تغییر قیافه فقط مال پسره . هر دو خندیدم .سنگ هم اومده بود داخل . گفت خانم دکتر شنبه ها که پرولوتون رو میزنه حالش بد میشه و بیقرار میشه . گفت طبیعیه . اشکالی نداره . پرسیدم تا کی باید این آمپول رو بزنم گفت تا هفته 38 و انشالله 39 پسر کوچولو بدنیا بیاد, کلی پکر شدم, از اول بارداری ذهنم رو برای طبیعی آماده کرده بودم و الان دکتر سزارین مد نظرش بود,کی میگه دکترها سخت سزارین میکنن ؟؟؟؟ سنگ معتقده به خاطر وضعیت ریه خودم و وضعیت مشکوک asd قلب آینه می خواد اینکار رو بکنه و نباید نظر خودمون رو بهش تحمیل کنیم . توکلمون به خداست . انشالله که هر چی صلاحه اتفاق بیفته .

خرید خونه قبل از عید حسابی دست و بالمون رو تنگ کرده .حقوق اسفند ماه هم همش رفت بابت دفترخونه و گذاشتن دستشویی فرنگی برای اونجا و حق کمیسیون بنگاه برای خرید و اجاره و اینچنین بود که دستمون خالی شد . تنها امیدمون برای پرداخت قسط ها و هزینه ها عیدی بود که اون رو هم امسال به سنگ ندادن . یادمه قبل از عید نشستیم به حساب کتاب کردن . تنها نور امیدی که در دلمون می درخشید عیدی بود که بابام میداد . از شانسمون زنگ زد پرسید چیزی می خواهید براتون بخرم یا پولش رو بدم که گفتیم نه پولش رو بده .گفت الان بریزم به حسابت یا عید بدم و منم خجالت کشیدم و گفتم نه عید بده . هر چند که بعد از قطع کردن تلفن کلی به خودم فحش دادم که چرا الکی کلاس میزاری. اما فردا صبحش دیدم که نصف عیدی رو به حسابم واریز کرد و زنگ زد گفت شاید لازمتون بشه . با عیدی که واریز کرد رفتیم آجیل و خریدهای مورد نظرمون رو انجام دادیم . شیرینی رو هم بابا هر سال میگیره و میوه رو هم پدر سنگ . تنها چیزی که مونده بود عیدی بچه ها بود . تصمیم گرفتیم هر چی عیدی میگیریم با همونا عیدی ها رو پرداخت کنیم . خانواده سنگ نفری بهمون 100 دادن که دقیقا ما هم به خواهرش و مادرش هر کدوم 100 دادیم . پدر بزرگش 100 داد که ما همون میزان رو به برادر زاده سنگ دادیم . پدر و مادرم الباقی عیدی رو دادن و صد البته به آینه هم عیدی دادن که عیدی آینه رو گذاشتیم لای قرآن برای خودش . برای مادرم روز مادر نخریده بودم .تصمیم گرفتیم براش روتختی بخریم . خیلی جاها رو گشتیم . من دنبال چیز ارزون بودم و سنگ دنبال روتختی خوب و گرون . آخر سر هم با هم سر قیمت به توافق نرسیدیم و هیچی نخریدیم و البته ازش عذرخواهی کردیم که دستمون خالیه . اون بنده خدا هم گفت مگه من انتظاری ازتون دارم .همینکه اون مشکل مالیتون حل شده و خونه خریدید برای من بزرگترین هدیه است . از حق نگذرم مادر سنگ هم انتظاری نداره اما یکبار چند سال پیش که سنگ کارش رو هم از دست داده بود و تنها منبع درآمدیمون یارانه مون بود ،روز مادر نتونستیم براش هدیه ای بگیریم ، پدرش اومد خونمون و گفت این همه کار میکنید حداقل باید عقلتون برسه که سالی یکبار چیزی برای قدردانی بگیرید و از اون زمان شده قرض بگیریم هدیه و عیدی اونا فراموشمون نشده . برای برادر زاده هام هم چون اینجا نبودند چیزی در نظر نگرفتم و گفتنم هر وقت که ببینم عیدیشون رو میدم . الباقی عیدی دریافتی از مامان و بابام هم صرف کادو برای اقوام سنگ شد . یکی خونه خریده بود ، یکی بچه دار شده بود ، یکی داشت میرفت خارج از کشور و ..... و اینچنین بود که ما سیزدهم فروردین آه در بساط نداشتیم . به سنگ چاقو میزدی خونش در نمیومد . میگفت ما هم خونه خریدیم هیچکس حتی یک تبریک خشک و خالی هم نگفت . راستش دنبال هدیه نبودیم حداقل میتونستند یک تبریک بگن . با فامیل دور کاری ندارم حتی خانواده اش هم تبریک نگفت . یادمه پدرش رو صدا زد و گفت بابا خونه خریدم . پرسید کجا و چند ؟ گفتیم فلان جا . بلند شد رفت سمت در گفت 130 پول شارژ بدهکارید ، تو صندوق پول نیست زود واریز کنید و از همون شب هم اعلام کردند از اینجا برید . میگفت هم تو این خونه بشینید و هم اونجا رو داشته باشید . کل محبت و تبریک همین بود . روزی هم که با پدر و مادرش رفتیم خونه رو ببینیم مادرش تبریک گفت اما پدرش گفت من در حق پسر کوچیکم ظلم کردم باید برای اون یک خونه بخرم و به نامش بزنم . راست میگفت ظلم کرده . ما در خونه ای که میشینیم پول نصفش رو ازمون گرفته و سه دانگ به اسممون زده ولی اون بدون دادن پول نشسته . برای اون 18 سالگی ماشین خرید و پرایدش رو کرد 206 و مدرسه غیر انتفاعی و دانشگاه آزاد فرستاد اما سنگ تا دو سال بعد از عروسیمون هم ماشین نداشت و تمام هزینه تحصیل رو خودش پرداخت کرد . جشن عروسی اون رو طبق سلیقه خودشون برگزار کرد اما هزینه ماه عسل ما رو برداشت و برای بزن بکوب آخر شب تو خونه هزینه کرد و وقتی اعتراض کردیم و گفتیم ما دوست نداریم بعد از تالار در خونه مراسمی باشه ، گفت شما لیاقت ندارین .لیاقت شما اینه که دو تا بلیط مشهد بگیرم و بفرستموتون مشهد و بگم تموم شد . و جالبش این بود که فردای پاتختی با دفتر چه قسط اومد و گفت برای عروسیتون وام گرفته بودم باید خودتون پرداخت کنید . آروم کردن سنگ در شرایطی که خانواده اش فشار بهمون وارد میکردند که از اینجا بلند شدید برید واقعا کار سختی بود و بی توجهیشون به کارهامون بدتر.

در این شرایط مالی بودیم که ماشین خراب شد و موتور ماشین سوخت . یعنی چنان گریه ای سر دادم که خدا میدونه . فکر هزینه بیمارستان از یک طرف، فکر هزینه ماشین از یک طرف، فکر قسط های عقب افتاده از یک طرف و نیش و کنایه اینکه مجبور بودید خونه بخرید از طرف دیگه چنان دلم رو بدرد آورده بود که نای راه رفتن هم نداشتم . یادمه وقتی ماشین خراب شد پدر سنگ اومد و گفت رفتم طناب گرفتم خودم ماشین رو بکسل کنم . سنگ گفت کار ماشین شما نیست . این ماشین سنگینه اما کو گوش شنوا . شروع کرد که تو فلان و تو بی سار. اون روز از صبح هم آینه تکون نخورده بود و بشدت نگران بودم . رفتم لای قرآن رو باز کردم و عیدی که بابا به آینه داده بود رو برداشتم و گفتم بریم بیمارستان یک nst بگیریم . لباس پوشیدم و ناخودآگاه زدم زیر گریه . هم نگران پسرم بودم و دل آشوب از این وضعیت که الان دیگه خراب شدن ماشین و کمک باباش میشه نقل مجالس فامیل(بر خلاف خونه خریدن که هیچ کجا صداش رو در نمیاورد،هر چند که سنگ با شناختی که از پدر و برادرش داشت ،عید هر جا که رسید گفت فلان جا خونه خریدیم . چون دو روز دیگه باباش میگفت من پولش رو دادم و برادرش میگفت بابا براش خریده )و از همه بدتر از کجا پول بیاریم . پاهام بی اختیار سست شده بودن . قید دکتر رفتن رو زدم و چنان با عصبانیت به آینه گفتم مگه نمیبینی حداقل  تو این شرایط تو یه تکونی به خودت بده تا خیالم بابت تو راحت بشه ، آینه کوچولو هم انگار شرایط رو مساعد ندید و دلش به رحم اومد و چند تا تکون اساسی خورد و تونست حداقل در اون شرایط یک لبخند گوشه لبمون بنشونه .صبح فرداش ماشین گرفتن و ماشین رفت تعمیرگاه . پدر سنگ گفت من خرج میکنم بعد باهات حساب میکنم . دو روز پیش که ماشین درست شد رفت ماشین رو گرفت و گفت شد یک میلیون و چهارصد. تو دلم گفتم خدایا چیکار کنیم و سنگ همش میگفت خدا بزرگه که دوست سنگ (همونی که ماشین رو بهمون داده) تماس گرفت و پرسید چه خبر وقتی ماشین رو فهمید پرسید پول دارید . سنگ گفت بله . نیم ساعت بعد دیدم که پولی به حسابمون واریز شد و بعد هم یک پیامک که این بابت هزینه تعمیر ماشین . اونقدر خوشحال شدیم که شبونه رفتیم پول پدرش رو واریز کردیم و برگشتیم خونمون. یه زمانی از یه جایی که اصلا توقعش رو ندارید خدا چنان دستمون رو میگیره و بلندمون میکنه که خودمون هم تعجب میکنیم . خدایا بابت همه نعمت هات شکر . دیشب حرف هزینه بیمارستان بود . درسته که تا 10 تومن بیمه تکمیلیمون پوشش میده ولی فرانشیز 20% و هزینه های دیگه به عهده خودمونه. سنگ میگفت خدا تا به امروز لنگمون نذاشته . از این به بعد هم نمیزاره .

نظرات 7 + ارسال نظر
گندم مامان یکشنبه 2 اردیبهشت 1397 ساعت 23:59

سلام برای اینکه بدونی چقدر شرایطمون مشابه بوده یک پست برات نوشتم بیا بخون .
داستان خونه دارشدن مون هست .

الان می خونمش

شیرین پنج‌شنبه 30 فروردین 1397 ساعت 10:33 http://khateraha95.blogfa.com

عزیزم تو خدارو داری الحمدالله تا الان همچی جور شده و بعد این هم جور میشه شما مواظب پسر باش
خدا چنان روزیه اینه جونو سرریز کنه که بیا و ببین
من اینو دیدم که میگم خیالت راحت

توکلمون به خداست, شکی ندارم که خدا بهترین ها رو برای بتده هاش می خواد و درست زمانی که امیدی نداری نور امیدی در دلت میدرخشه

سحر چهارشنبه 29 فروردین 1397 ساعت 16:23 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

برخلاف صحبت خانم دکتر تو اطرافیان من معروفه هرکی پسر باردار سبک و بدون پف و واقعا هم اینطور بوده تو دوستا و فامیل اما همیشه صددر صد نیست قبول دارم
عزیزم اگه سزارین صلاح دیدن اشکال نداره بالاخره دکتر بهتر می دونن،همون جور که خدا تا الان هواتون داشته بازم انشاالله داره،بچه روزیش می یاره
کارای پدرو مادر سنگ خیلی برام عجیبه نکه مامان بابای من عاالی باشن اما عین رفتار و تبعیض فقط مختس دختر،برای پسر همه کار می کنن تازه بفهمن داره پول جمع می کنه و خونه می خره ها و پسر سربه راهی همه کمکی می کنن و اصلا کسی خبرنمی کنن ،اما دختر کمترین کمک و حتی عیدی همه عااالم می فهمن.....،خدای ماهم بزرگ خودش بی منت کمکمون می کنه.تو فقط آروم باش و به چیزای خوب فکر کن و داشته هات بشمار
تمام نوشته هات درک کردم همه جاش از عیدی نگرفتن همسر تا ی زمانی بیکار بودنش.....همه مون انگار ی چیزایی عین هم گزروندیم دنیای نزدیک و دوری...

دنیای اکثریت ما یه جورایی شبیه بهم هسن فقط با کمی تفاوت, هممون تمام تلاش رو میکنیم که فردامون بهتر از دیروزمون باشه
این موضوع تبعیض منحصرا در مورد همسر من فقط صدق میکنه, با اینکه پسر بزرگ و کلا بچه بزرگ و نوه بزرگ فامیل هست اما براشون الویت اول و آخر فقط و فقط پسر کوچیکست

نجمه چهارشنبه 29 فروردین 1397 ساعت 14:50

سلام شیشه جانم
الهی بگردم، چه تلخ ایامی رو گذروندی
پسر منم، ان ای سی یو بستری شد، ما هم یهو با این شرایط مواجه شدیم، بیمارستان شبی دو و نیم میلیون می خواست
اما نگم برات از پر روزی بودن پسرکم. وقتی فاکتور پرداخت رو جلومون گذاشتن، هنگ بودیم
انقد مقدارش کم شده بود که اشک شادی ریختم
می خوام بهت بگم، این کوچولوها روزی شون زودتر از خودشون میاد. دست پدر و مادر گلت درد نکنه. الهس همیشه سایه شون بالای سرتون باشه.

انشالله که الان پسر کوچولو حسابی تپل مپل شده باشه و سالم و سلامت باشه
خدا روزی کوچولوها رو قبل اومدنشون میده فقط باید خوب ببینیم

آبگینه چهارشنبه 29 فروردین 1397 ساعت 12:27 http://abginehman.blogfa.com

نی نی گولوی تو دلیتون مبارکه
دختر چقد حرص و جوش میخوری. تو این دوران بیشتر آرامشت رو حفظ کن
خدا هم که حسابی هواتون رو داره

ممنون عزیزم
حرص و جوش نمی خورم, حرص و جوشم میدن, واقعا این روزها عجیب آرامش نیاز دارم, حیف نمیشه وگرنه دوست داشتم برم یکروزه شمال و چند ساعتی بشینم تو ساحل و فقد به دریا نگاه کنم و صداش رو بشنوم
خدا حواسش به همه بنده هاش هست فقط نمیدونم چرا کار ما رو دقیقه نودی روبراه میکنه

باران چهارشنبه 29 فروردین 1397 ساعت 12:21 http://baranoali.blogfa.com

سلام عزیزم
سال نو رو با تاخیر تبریک میگم
راستش جوری مینویسی که من خودم رو اون لحظه تو همون وضعیت حس میکنم. شرایط خیلی سختیه .
رفتارهای نادرست اطرافیان بیشتر از فشار اقتصادی آدم رو اذیت میکنه ولی مشخصه که خدا رو شکر شما قوی هستید و از پسش برمیایید. این هم خودش یک نعمتی از خداست.
خدا رو شکر که حالتون خوبه و خدای مهربون مثل همیشه دست هاتون رو میگیره

سلام باران عزیز
سال نوی شما هم مبارک
راستش کم و بیش هر کدوممون در هر سطح طبقاتی که باشیم دلشوره و اضدراب داشتن و نداشتن ها رو کشبدیم, اون پولداره ناراحته که چرا امسال پول بیشتری نداره که ماشینش رو یک مدل بالاتر کنه اون کسی هم که اصلا نداره دل نگران از اینکه زن و بچه هاش شب گرسنه به خواب نرن,
ماهایی هم که در این طبقه وسطیم دو دستی چسبیدیم و تلاش میکنیم که حداقل پایین تر از این نریم, به خاطر همین وقتی چیزی تعریف میکنیم ملموس تره, چوناکثریت دراین سطح هستیم,
بزرگترین ناراحتی من فشار و رفتار نادرسته عزیزانمه, مگه از پدر و مادر و خواهر و برادر نزدیکتر دا یم, اگه این رفتارها از عمو و خاله ای سر بزنه خیلی راحت کنارش میزاریم, نهایت محدود میکنیم اما پدر و مادر فرق میکنند, خدا رو شکر میکنم که همسرم نا به امروز با وجود اینکه زیاد بحث میکنه با پدرش یکبار هم بی احترامی نکرده, در بدترین شرایط فرداش رفته خونشون و قوربون صدقه رفته, اونا هم همینطوری هستند, شاید واقعا ته دلشون چیزی نیست اما تبعیض و مقایسه خیلی بده

دل آرام چهارشنبه 29 فروردین 1397 ساعت 11:37

خدا رو شکر. نگران نباش. نی نی خودش روزی رو میاره.
من همسرم بیکار شد تا باردار شدم.

در این معقوله حتی کوچیکترین شکی ندارم .
هرآنکس که دندان دهد نان دهد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.