زلزله یا یلدا

زمستون ها همیشه با رادیاتورهامون مشکل داریم, با اینکه سیستم گرمایشی خونه پکیچ هست و به موقع  هم سرویس میشه اما در خونه ما چیزی به اسم گرما در زمستان ایجاد نمیشه, یعنی حتی اگر رادیاتورها رو هم بغل کنی تنها یک گرمای ملایم بعد از چند دقیقه احساس میکنی, به خاطر همین شبها برای خواب رو زمین رو ترجیح میدیم و بهترین نقطه خونه دقیقا جایی که لوله های آب گرم از اونجا رد شدند, و ما اسم اون خط از خونمون رو گذاشتیم خط  استوا, امسال با توجه به شرایطم بدون هیچ پیش شرطی من رو خط استوا می خوابم و اینگونه است که امسال سنگ نه تنها برای خودش لحاف درآورده بلکه کلی هم لباس بافت میپوشه و چون عادت داره یک لباس رو بیشتر از یک روز نپوشه , باعث شده صبح ها کلی لباس از رو دسته مبل و زمین جمع کنم  و بشورمشون.

یکی از روزهای آذر ماه خاله کوچیکه سنگ دعوتمون کرد خونشون . ناهار رفتیم  و ساعت 4 برگشتیم . به محض رسیدن به خونه سنگ گفت :شیشه بیا بریم جمهوری. می خوام چیزی بخرم و اینگونه بود که در نهایت تعجب ، صاحب یک کواد کوپتر خیلی باحال شدم . بهش میگم چی شد که بعد از این همه سال یکدفعه حاضر شدی برام بخری. جوابی نداد . گفتم پس این اولین کادوی ما به محمد طاها (هر چند که بزرگ هست و روش زده 14+) گفت نه اینو برای شما و خانواده خریدم . به هر حال کلی ذوق کردم و از اونجایی که در کل زندگیم تا اون روز هیچ هلی کوپتر و یا کوادی رو بلند نکرده بودم در خانه کمی تمرین کردیم که منجر به پریدگی قسمت هایی از میز ناهار خوری و ایجاد خط و خش در مبلمان شد . که قید تمرین در خونه رو زدیم و گفتیم یک روز ببریم بیرون . فرداش رفتیم پارک نزدیک خونه و کلی تمرین کردیم . اوضاع پروازی من بهتر از سنگ بود . هر چند که فقط الان می تونیم بلندش کنیم  و خبری از پرواز به راست و چپ و دور شدن از خودمون نیست . قبل از رفتن هم کار عاقلانه ای کردیم که دوربینش رو جدا کردیم و گذاشتیم خونه . سنگ یکبار انداخت داخل جوی پر آب که خدا رو شکر فقط خیس شد و مشکل دیگه ای پیدا نکرد . چند باری هم من موقع فرودش به لبه جدول و نیمکت کوبیدم  که باز خدا رو شکر مشکلی پیدا نکرد . در کل اسباب بازی بسیار بسیار مناسبی برای رده سنی خود ماست و داریم باهاش کلی کیف میکنیم . از همینجا از سنگ عزیزم تشکر میکنم که بعد از چندین سال بلاخره برام خرید و کلی موجبات شادی  من رو فراهم کرد . پیشنهاد میدم همه بخرن و هرزگاهی بازی کنند باهاش .

شب یلدا هم با یک روز تعجیل در خانه مادر سنگ برگزار شد . خودمون بودیم و خواهر و برادر سنگ . برادر سنگ ، سر بچه 4 ماهشون رو کچل کردند . آخه دخترو کچل میکنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هر چند که برادر من هم سر دخترهاش رو کچل کرد تا رشد موهاشون خوب بشه . اما باور کنید هیچ تاثیری نداره . به قول معروف: صلاح مملکت خویش خسروان دانند. شب یلدا هم بعد از یک هفته خونه نشینی به علت آلودگی هوا رفتیم کمی گردش و بعد از ناهار سری به مادرم زدیم و از اونجایی که اونا هم مهمون بودند قرار شد شنبه اونجا شب یلدا رو جشن بگیریم . از اونجا رفتیم کمی گشتیم و عجیب خیابون ها خلوت بود . جمعه هم مادر سنگ مهمون داشت و اونجا بودیم که مجددا شب یلدا و مراسمات اجیل خوری و هندوانه خوری برگزار شد . مهمونی خوش گذشت . هر چند که دختر برادر سنگ سرما خورده بود و مرتب گریه میکرد . واقعا وقتی این کوچولوها مریض میشن  با تمام وجود ناراحت میشم . آخه بچه 4 ماهه ، زبون هم نداره دردش رو بگه ، همش گریه میکنه ، بینی کاملا کیپ و صدای خلط حتی از سینه اش هم خیلی راحت شنیده میشه . خدا رو شکر الان حالش خوب شده . شنبه هم که روز بسیار بسیار مهمی بود برام . وقت سونو آنومالی داشتم . مجددا رفتیم پیش دکتر شاکری بیمارستان پاستور نو . نزدیک 2:30 منتظر نشستیم تا نوبتمون شد . خدا رو شکر همه چیز خوب بود . بعدش جای دیگه سنگ نوبت سونو داشت . اون جا هم تا ساعت 5 طول کشید و خدا رو شکر اون هم مشکلی نداشت . و از اونجا رفتیم سمت مطب دکتر. یک ماه و نیم بود که نرفته بودم . بعد از کلی انتظار جواب غربالگری و سونو رو دید و گفت خدا رو شکر همه چیز خوبه . چند تا از مشکلاتم رو مطرح کردم که یا گفت طبیعیه و یا دارو داد . تا الان 5 کیلو اضافه کردم که باید خیلی مراقب باشم . هر چند که گفت موردی نیست اما احتیاط کن چون وزن گیری برامون سه ماهه سوم اهمیت داره. بعدش هم از اونجا رفتیم خونه مادرم تا آخرین جشن شب یلدا رو بگیریم و پرونده اش رو ببندیم . 

کلاس سه شنبه پیانو هم کنسل شد و به روز یکشنبه تغییر پیدا کرد و دقیقا از امروز شروع میشه و من اصلا هیچ تمرینی نکردم . خدا به دادم برسه . هر چند که امروز اولین جلسه هست اما خب باید حداقل نت خوانیم رو درست کنم . 

این روزها فقط دارم  نوسانگیری میکنم . تجربه این چند سال بهم نشون داده که بازار ایران برای سرمایه گذاری های بلند مدت و حتی میان مدت مناسب نیست . به خاطر همین افتادم در خط نوسانگیری .انشالله که همه سهامداران پرسود باشن . 

در ضمن 29 آذر ماه زلزله 5.2 ریشتری تهران را لرزاند . خدا پشت و پناه ما باشه . تازه از خونه مادر سنگ اومده بودیم خونه و من داشتم نماز میخوندم که سنگ از تو اتاق گفت شیشه نترسی ها . فکر کردم سوسک اون هم از نوع بالدارش اومده . وسط  نماز چنان جیغی زدم و گریه ای کردم  که  گلوم تا چند دقیقه درد میکرد . سنگ هم همش میگفت یا خدا وسط زلزله سوسک دیگه چی بود . همچین زن و شوهر باحالی هستیم ما . بدتر از من ، سنگ از سوسک میترسه. من هم میگفتم مگه زلزله اومد. راستش اصلا احساسش نکردم . بعدش مادرم بلافاصله زنگ زد و حالم رو پرسید . و سیل شایعات در تلگرام شروع شد  . عقل حکم میکرد که آماده باشیم . بلند شدم و رفتم  و مدارک و سند خونه و مقداری پول و کمی لباس و دفترچه های درمانی و چیزهایی که مهم بودند رو در یک کوله پشتی جمع کردم و یک دست لباس هم گذاشتم روی دسته مبل که اگه نصفه شبی اتفاقی افتاد در دسترسمون باشه و ساعت 12:30 سنگ خوابید اما من تا ساعت 5 صبح همش شبکه خبر میدیدم و پیام های تلگرام چک میکردم و به چند نفر از اقوام که پیام داده بودند و حالمون رو پرسیده بودند جواب میدادم . سنگ بعد از زلزله بلافاصله با خانواده اش تماس گرفت  تا مبادا ترسیده باشن . هر چند که دوست داشت حداقل اونا یک تماسی میگرفتند . اما ما عادت کردیم . از اون طرف هم خانم برادر سنگ هم پیام میفرستاد که من میترسم بریم بیرون . همش میگفتم بیایید پایین خونه ما . من با خانواده همسرم در یک آپارتمان زندگی میکنم . طبقه اول پدر و مادر، طبقه دوم ما و طبقه چهارم برادرش. میگفت به پایین زنگ زدیم که بریم اونجا گفتند زلزله اینجا نبوده و کرج بوده بگیرید بخوابید . از طرفی شوهرش هم ساعت 3 می خواست بره سر کار و ترس این با یک بچه کوچولو بیشتر شده بود . خدا رو شکر اون شب گذشت . الهی خدا لطف و عنایتش رو از سر بندگان گنهکاری چون ما برنداره و ما رو همیشه در پناه امن خودش نگه داره .