بلاخره انجام شد

بلاخره این مهمونی پاگشا هم تموم شد . تیر ماه عروسی دختر عموم بود و از اونجایی که پدر من معتقده باید عروس داماد رو سریع پاگشا کرد از همون موقع شروع کرد به برنامه ریزی برای دعوت از مهمونا ، که از شانس بدمون  تیرماه مامان تازه بعد از 28 روز  از بیمارستان مرخص شده بود و داشت دوره نقاهتش رو میگذروند . مرداد ماه که مجددا عمل داشت و یک هفته بیمارستان و بعدش دوباره دوره نقاهت . شهریور ماه هم رفتن سفر  و مهر ماه هم محرم بود و آبان و آذر هم  من مشکل داشتم . تا بلاخره طلسم این پاگشا شکست و هفتم دی ماه یعنی روز تولد مامانم مهمونا رو دعوت کردند . قبلش قرار بود شام بیرون از خونه سرو بشه و بعد از شام بیان خونه که با اکثریت آراء در کسری از ثانیه رد شد . بعدش قرار شد چون مامان کمر درد شدید داره و من هم شرایطم مناسب نیست غذا رو از بیرون بگیریم  که باز بابا مخالفت کرد . ناگفته نمونه پدر جانمان عاشق غذاها و دستپخت مامان هست و اون رو یک هنر کم نظیر میدونه . تا اینکه بلاخره تصمیم گرفته شد که باز به خاطر شرایط گفته شده تعداد مهمونا رو کم کنیم . یعنی فقط خانواده عموم و تازه عروس و داماد و پدر و مادر داماد و خانواده خواهر داماد به همراه خودمون . دیگه عموها و عمه های خودمون رو دعوت نکنیم . چون واقعا دیگه در مامان توان رسیدگی نیست . وقتی تعداد مهمونا کم شد مامان هم مخالفت کرد که غذا از بیرون گرفته بشه و گفت چون تعدادمون 19 نفره درست کردن غذا راحت تر میشه . برای شام هم باقالی پلو با ماهیچه و زرشک پلو با مرغ به همراه آش دوغ و دسر و سالاد و... بود . به خاطر شرایط من ، از قبل گفته بودند که شما روز پنجشنبه ساعت 4 بعد از ظهر بیا . کاری با تو نداریم ولی از اونجایی که تا به امروز به هیچ عنوان حرف گوش کن نبودم ، چهارشنبه ساعت 8 صبح رفتن اونجا و در میان جیغ و دادهای مامانم که نکن ، فردا بابا انجام میده میز رو آامده کردم و ظرف ها رو از تو کابینت در آوردم و دسر درست کردم و روکش مبل ها رو درآوردم و کمد رو مرتب کردم و کلا 50 درصد کاری که قرار بود بابا انجام بده رو انجام دادم و مامان هم ماهیچه ها  و مرغ  رو پخت  و من هم آش دوغ درست کردم و تقریبا تنها کاری که موند برای فرداش دم کردن برنج و جابه جا کردم مبل ها بود . شب هم دیر وقت سنگ اومد دنبالم و برگشتم خونه . پنجشنبه باز ساعت 6 صبح رفتم  اونجا . بابا و مامان  رفتند  خرید و بعد از خوردن صبحانه بابا مشغول جابه جایی مبل ها شد و من هم میوه شستم و سالاد درست کردم  و تقریبا کارمون تموم شد . ساعت 5 هم برنج ها رو آبکش کردیم و میزها رو چیدیم و نماز خوندیم و منتظر نشستیم تا اینکه اولین مهمون سر رسید . برادرم . مثلا قرار بود از صبح بیان برای کمک . خانم و بچه هاش رو نیاورده بود که گفت بچه ام مریضه . کاری باهاش ندارم . طبق قانون خونه ما ، پذیرایی در مهمونی ها بر عهده مرد هاست . کارهایی رو که باید برادرجانمان انجام میداد رو مرور کردیم تا اینکه ساعت 7 دومین مهمون اومد . سنگ . ایشون از ساعت 7 صبح در جلسه و کلاس بودند . با سنگ هم کارهایی که باید انجام بده رو مرور کردم . سنگ میگفت یا خدا باز این حس ریاستش گل کرده و داره به زیردستاش زور میگه . ساعت 8 مهمان ها رسیدند . بسیار خونگرم و مهربان . وقتی متوجه شدند من باردارم اول تبریک گفتند و بعد به مامان گفتند ما اگر میدونستیم الان مزاحم نمیشدیم  و با اینکه اولین بارشون بود که خونه ما میومدند همشون در همه کار کمک کردند . در یک کلام ، مهمونی عالی برگزار شد . باقالی پلو با ماهیچه در کمترین زمان ممکن تموم شد . یعنی اونقدر این ماهیچه ها خوشمزه بودند که دیده شد دارن زرشک پلو با ماهیچه میخورن . یک ویژگی خیلی خیلی خیلی خوب هم داشتند . به هیچ عنوان اهل تعارف های الکی نبودند . در خیلی  از مهمونی ها کلی غذا اضافه میاد ولی در این مهمونی همه دل سیر غذا خوردند و در نهایت بادیدن ظرف های خالی روی میز واقعا خستگی از تنمون در رفت . از طرفی اهل اسراف هم نبودند . پارسال در پاگشای اون یکی دختر عموم کلی غذای دست خورده ریختیم بیرون . اینا اصلا قاشق دهنی در غذاها نمیکردند و کم کم غذا میکشیدند . حتی دو تا بچه های خواهر شوهر دختر عموم هم تمییز غذا خوردن . بعد از غذا و جمع کردن میز و آشپزخونه ، خواهر زن عموم گفت مسئولیت چایی با من . پذیرایی رو هم برادرم و سنگ انجام میدادن . خانم ها یک طرف و آقایون طرف دیگه نشسته بودند . من هم به پیشنهاد همه نشستم و دیگه تا ساعت 12 از جام تکون نخوردم . چقدر خوبه که بلد باشیم  از کنار هم بودن لذت ببریم . ساعت 12 مهمونا رفتن و برادرمان هم رفت و تنها کاری که کردیم خیارها رو از رو میوه ها برداشتیم و گذاشتیم در یخچال و چراغ ها رو خاموش کردیم و لالا . ساعت 4 صبح سنگ باید میرفت ماموریت . بیدارش کردم . راستش اصلا نخوابیده بودم . استرس داشتم که نکنه خواب بمونه . بعد از رفتنش تا 6 خوابیدم و بعدش نماز خوندم و باز کمی دراز کشیدم . ساعت 7 صبح بیدار شدیم و تقسیم کار کردیم . نظافت خونه با بابا . شستن ظرف ها با من و جابجایی غذاها با مامان . ساعت 12 تمامی کارها تموم شد و از اونجایی که صبحانه رو خیلی دیر خورده بودیم فقط یادمه نماز خوندیم و سه تا بالش انداختیم وسط اتاق و تا ساعت 4 خوابیدیم . . مهمونی تموم شد و تنها چیزی که ازش باقی موند چندتا عکس و کلی خاطره است . ساعت 12 شب بود که سنگ برگشت  و صبح برگشتیم خونه خودمون . 

نظرات 8 + ارسال نظر
سپیده مامان درسا چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 09:20

ای جانم چقدر منظم و با برنامه ایول
خداروشکر همه چی به خوبی و خوشی برگزار شد
الهی همیشه دلتون خوش باشه کنار هم

ممنون
انشالله که همه مردم دنیا دلشون شاد تنشون گرم و شکمشون سیر و چشمانشون پاک باشه

شیرین سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 08:32 http://khateraha95.blogfa.com

سلام من تازه وبتونو خوندم کلی هم به اینکه همسرتونو اینجا سنگ خطاب میکنید خندیدم و با خودم گفتم حتما شما هم شیشه ای بانو
خوشحال میشم بمنم سر بزنی
زیبا مینویسی

سلام
بله دیگه من هم شیشه هستم .
حتما بهتون سر میزنم
خوشحال میشم که با دوستای خوبی در این دنیای مجازی آشنا بشم

فری خانوم سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 00:51 http://656892.blogsky.com

سلام عزیزم
چقدر با برنامه و مرتب مهمونیتون برگزار شده عالیه
اینکه پذیرایی با آقایون هستش خیلی خوبه والا مردهای ما که تنبل هستن

سلام
خونه ما از قدیم الایام رسم بود که در مهمونی ها پذیرایی با آقایون باشه . زیاد پدرم خوشش نمیاد که خانم ها جلوی دیگران خم و راست بشن برای تعارف کردن چایی و. ....به خاطر همین یه جورایی همه عادت کردند .

سحر یکشنبه 10 دی 1396 ساعت 16:19

اما خودمونیم شما کم جمعیت هستین با خانواده عمو و داماد و عروس حدید و خودتون شدید19
ما خودمون به تنهایی بدون هیچ مهمانی خونه مامانم نزدیک سی نفریم ماشاالله و انشالله بیشترم می شیم

من فقط یک برادر دارم که خانم و دو تا بچه اش هم نیومده بودند و خودمون پنج نفر بودیم, پر جمعیتی خیلی لذت بخشه, کم جمعیتی هم مزایای خودش رو داره, خدا پدر و مادرها رو حفظ, کنه که باعث دور هم جمع شدن بچه ها میشن

سحر یکشنبه 10 دی 1396 ساعت 16:17

به سلامتی خوشحالم.خوب برگزارشد

ممنون

mini یکشنبه 10 دی 1396 ساعت 15:24

سلام و تشکر
یه عده میگن ما کرفس و هویچ هم برای بو گیری و عطر می اندازیم و آخر سر برش می داریم
درسته هرچی گوشت بیشتر باشه لعابش هم بیشتره

ما برای از بین رفتن بوش چوب دارچین مینداریم و بعد از یکی دو ساعت در میاریم, اما اینبار مامان به خاطر من اون رو هم ننداخت, فقط برای یک ساعت فلفل دلمه ای انداخت که بعد اون رو درآورد

samira یکشنبه 10 دی 1396 ساعت 10:23 http://sama92.blogfa.com

چه مهمونی خوبی
بابرنامه ومرتب
بااینکه مهمونی باتعداد بالاخوش میگذره ولی به میزبان فشارمیاد وهمین ازلذت مهمونی کم می کنه
مواظب خودت ونی نی باش

مهمونی با همه فامیل خیلی کیف داره اما الان دیگه شرایط جسمی مامان اجازه اینکار رو نمیده . اگر بخواهیم کل فامیل رو با بچه ها و عروس داماد ها دعوت کنیم خودمونی میشیم 80 نفر به خاطر همین چند سال یکبار بابا تالار میگیره و همه رو دعوت میکنه . اما خواهر برادرها خودشون سعی میکنند دور هم جمع بشن

mini شنبه 9 دی 1396 ساعت 19:35

چشماش سبز شد .
نمیشه دستور ماهیچه رو بدی من هنوز نتونستم یک ماهیچه خوب در بیارم که لعاب داشته باشه و اِ چرا آیکن آب دهن راه افتاده نداره ؟

سلام
دستور پختی که مامانم یادم دادم:
چون ما دو نفر هستیم بنابراین میزان گوشت و ماهیچه ای که می خواهیم بپزیم کمتره و نباید انتظار داشته باشیم که الان لعاب خیلی زیادی بندازه .بهترین کار اینه که قابلمه کوچیکی انتخاب کنیم . یه مقدار پیاز رو درشت خرد میکنیم و با کمی روغن تفت میدیم .کمی زردچوبه اضافه میکنیم .اگر می خواهیم رب بزنیم در همین مرحله رب رو اضافه میکنیم و با روغن تفتش میدیم تا خوشرنگ بشه و بعد گوشت رو اضافه میکنیم و تفتش میدیم و در نهایت به میزان لازم آب اضافه میکنیم و زیر شعله رو تا اونجایی که می تونیم کم میکنیم تا با آرامش بپزه . من خودم اکثرا گوشت رو شب میزارم تا صبح در حال پخت هست . خیلی نرم و خوشمزه میشه .
برای مهمونی هم همین کارا رو میکنیم با این تفاوت که وقتی ماهیچه میخریم به قصاب میگیم که یک ساطور به وسط استخوان بزنه بطوری که فقط کمی باز بشه ولی نصف نشه . با این کار مغز استخوان هم پخته میشه و باعث خوشمزه شدن بیشتر میشه . فقط به قول مامانم باید یادمون باشه که زیر شعله خیلی باید کم باشه و زمان پخت بیشتر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.