هر دم از این باغ بری می رسد

خدا رو هزاران مرتبه شکر. بلاخره آینه رو بردیم اکو قلب و دکتر گفت داره بسته میشه فقط یک رگ هنوز مشکل داره که گفت تا سه ماه دیگه کاملا به امید خدا خوب میشه و برای اطمینان و چکاپ باید در سه ماهگی مجددا بریم برای اکو . ما آینه رو پیش فوق تخصص نوزادان می بریم و ایشون در همون اولین مراجعه دکتر قلب رو بهمون معرفی کردند . اسم دکتر رو می نویسم اما امیدوارم هیچ کودکی گذرش نیفته . الهی آمین. دکتر محمد پور ، فوق تخصص قلب کودکان . مطب نداره . در بیمارستان بهرامی ویزیت میکنه .

موردی که این مدت اذیت و نگرانمون کرده بود ، ترشحات زرد رنگ از ناف آینه بود . نافش 12 روزگی افتاد اما تا همین امروز ترشح داره . دیروز نوبت ویزیت یک ماهگیش بود . بردیم پیش دکترش . تا دید گفت قسمتی از ناف مونده و همین باعث ایجاد ترشح میشه . دکتر  ملائیان رو که جراح عمومی کودکان هست رو بهمون معرفی کرد تا بریم و برامون عمل کنه . البته قبلش پیشنهاد داد از روش سنتی استفاده کنیم . هر چند ساعت، سه چهار دونه نمک طعام رو بریزیم داخل نافش. دیشب با کلی ترس و لرز انجام دادم . صبح دیدم نافش و گاز استریل روش خونیه . یه سرچ در نت کردم دیدم کلی مقاله در این مورد هست و یک روش برای درمان عفونت ناف و باقی مونده ناف نوزادانه . به هر حال به خدا توکل کردیم تا یک هفته امتحان می کنیم اگر خوب شد خدا رو هزاران مرتبه شکر ، اگر نه میریم پیش دکتری که بهمون معرفی کردند .

یک ماهگی آینه بسیار شیرین تموم شد . جشن یک ماهگیش رو با خریدن کیک و شمع سه نفره جشن گرفتیم . خدا این روزهای شیرین رو برای همه منتظرا رقم بزنه . الهی آمین .

متاسفانه در آخرین روز ماه رمضان خبر رسید که نوه عمه ام و دامادش فوت کرده . بنده خداها . دختره 17 سالش بود و پدرش جوان. خدا به دختر عمه ام صبر بده . من که نتونستم در مراسمشون شرکت کنم . تماس گرفتم و عمه ام گفت کسی از شما انتظار نداره ، هنوز چله بچه ات در نیومده . اما بشدت حالم رو بد کرد . خدا رحمتشون کنه 

شب عید فطر تصمیم گرفتیم به مناسبت یک ماهگی پسر کوچولو بریم شهر کتاب و براش کتاب هدیه بگیریم . طبق معمول آماده شدیم و از اونجایی که می خواستیم شام هم بریم بیرون ، کریر رو برداشتیم و رفتیم . موقع بیرون رفتن هم برای اینکه هم خودم راحت باشم هم آینه شیر می دوشم و میبرم با خودم و کلا آینه به محض خروج ما از خونه می خوابه تا برگشت.  تو ماشین مثل همیشه خواب بود . رفته بودیم شهر کتاب کلاته . تا وارد شهر کتاب شدیم چنان جیغ هایی میزد که نتونستیم کتاب ها رو ببینیم . هر چند که در مواقعی که آینه نفس تازه میکرد برای جیغ بعدی من یک کتاب خریدم و بدو از اون مکان زدیم بیرون . و به محض خروج از اونجا ، آینه یک لبخند تحویلمون داد و خوابید . تازه ساعت 7 شده بود و دیدیم تا موقع افطار خیلی زمان داریم . تصمیم گرفتیم بریم باغ کتاب. آینه هم در حال چرت . تا رسیدیم بارون گرفت . چند دقیقه ای نشستیم داخل ماشین و بعدش پیاده شدیم . این بار آینه رو داخل کریر گذاشتیم تا هم اون راحت باشه هم ما . در طول مسیر ساکت بود ولی تا وارد بخش کتاب کودک شدیم باز شروع کرد به گریه کردن . گریه ها . من نشستم رو صندلی هایی که اونجا بود و سنگ گفت من میرم چند تا کتاب بخرم . آینه هم همچنان در حال گریه . شیر نمی خورد . هر کاری کردم ساکت نمیشد . آخر سر با عصبانیت رفتم سراغ سنگ و گفتم بریم . یکم هم بحث زن و شوهری کردیم و اومدیم بیرون و باز ساکت شد . رو به سنگ کردم و گفتم بریم خونه . گفت شیشه قراره شام بریم بیرون . گفتم داره بیقراری میکنه . گفت بچه است . یعنی نمی دونم خدا به این مردا چرا منطق نداده. از طرفی این اولین باری بود که اینطوری بیقراری میکرد . قبلا هم رفته بودیم رستوران و آینه مثل یک جنتلمن واقعی رفتار کرده بود و خوابیده بود . با هزار اما و اگر پذیرفتم  شام بیرون باشیم . نشون به این نشون که از لحظه ورودمون به رستوران ، صدا از میز و صندلی ها در میومد از آینه نه . آینه با چشمایی باز و بیدار داخل کریرش داشت نگاه میکرد و هرزگاهی لبخندی کج که غیر ارادیه تحویلمون میداد و هر کی از کنارش رد میشد کلی قربون صدقه اش می رفت که ماشالله چقدر ساکته . ما هم در سکوت و با لبخند شام خوردیم و نیم ساعتی هم نشستیم و بعدش هم برگشتیم خونه . دیروز هم موقع برگشتن از مطب دکتر ، دیدم سنگ رفت سمت خیابون انقلاب. گفتم کجا میری گفت سر پاتوق همیشگیمون . سر وصال یک کافه هست به اسم کافه قنادی. الان دو سالی میشه که هر وقت دلمون بگیره میریم اونجا و اونقدر منتظر میشیم تا اون دو تا صندلی پشت پنجره رو به خیابون خالی بشه و مثل همیشه من شیک آناناس و سنگ شیک پسته و کیک سفارش میدیم و صحبت میکنیم . یادمه آخرین بار چند روز مونده بود به زایمانم رفتیم و گفتم به نظرت باز هم می تونیم بیاییم اینجا . ماشین رو پارک کردیم و سه نفره رفتیم داخل و پشت همون دو تا صندلی نشستیم و چندتایی عکس گرفتیم و سفارش همیشگی رو دادیم . در طول مدت حضورمون در کافه باز آینه بیدار بود و ساکت و چون کریرش رو نبرده بودیم در بغلم بود . از اونجا که اومدیم بیرون با خنده  به سنگ میگم همین الان یک موضوع مهم رو متوجه شدم . از این بچه درس خوون در نمیاد . اصلا محیط های فرهنگی و کتاب رو دوست نداره اما تا دلت بخواد ، هر چی محیط شکم و غذا باشه رو پایه است .

انشالله که به زودی زود همه اونایی که منتظر هستند، خدا یک کوچولو کنارشون قرار بده و با دیدنش کلی ضعف کنند و با هزار زحمت بخوابونندشون و بعد از خوابیدن ناز دونه شون دلشون براش تنگ بشه و خودشون برن بیدارش کنند و اون بزنه زیر گریه و بگن چه غلطی بود کردم خواب بود راحت بودمااااااااااااا.انشالله که دومین صدای زیبای زندگیتون(اولیش گریه موقع تولدشه) ، صدای زارت و زورت شکمش باشه و شما لبخند بزنید و بگید خدا رو شکر راحت شد و بعدش هم به چهره اش نگاه کنید و ببینید خودش هم یک لبخند کجکی گوشه لبش نقش بسته و خوابیده . انشالله که لباساتون همیشه بوی شیر بگیره و در روز مجبور باشید چندین بار لباس عوض کنید . انشالله که اسکاچ بدست تو خونه تون بچرخید و شیرهای بالا آورده رو فرش و مبل رو پاک کنید و آخرش خسته بشید و بگید ولش کن نهایت میدم قالی شویی. انشالله شب ها در حالی که چشماتون از بی خوابی باز نمی مونه و دارین شیر میدین و کوچولو هم بازیش گرفته دو تا مک کوچولو میزنه و ول میکنه نگاهی بصورت کوچولو و معصوم و زیباش بکنید و اون هم لباش رو غنچه کنه و ادا براتون در بیاره و دلتون ضعف بره و همون موقع از خدا بخواهید که این فرشته کوچولو ها رو نصیب همه بانوان جهان بکنه .

نظرات 14 + ارسال نظر
گندم پنج‌شنبه 7 تیر 1397 ساعت 11:54 http://40week.blogfa.com

سلام
واقعا با وجود یک کوچولو چقدر نوشتن سخت میشه مخصوصا اگه بیدار هم باشه گریه نمی کنه ولی با اِه اِه دایم صدات میزنه کجایی
تا دیروز درگیر مهمون بودیم و مثلا ساعت 11 هست و هنوز نهار ندارم و نمی رسم بیام بنویسم کلی حرف دارم .
برای اینه و خبر سلامتی اش خیلی خوشحال شدم .
برای همه دعای خوبت یک الهی آمین بلند .

سلام
پس آسمان کوچولو دختر آرومیه, خدا رو شکر, ماشالله
ممنون, انشالله که همه بچه ها سالم و سلامت باشن

samira یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 17:52 http://sama92.blogfa.com

خداروشکر برای سلامتی آینه جون
مدل دعاهات خیلی باحال بود من رو یاد دعای مامانم انداخت فرش هامون رو که عوض کردیم مامانم گفت ایشاله زودی یه نی نی بیارن روش کثیف کاری کنه

خدا همه کوچولوها رو سالم و سلامت نگه داره
خودم بعد از نوشتن دعاهام کلی خندیدم,انشالله دعای مامانتون بزودی براورده بشه

پرنسا جمعه 1 تیر 1397 ساعت 11:56

خداروشکر که حال کوچولوتون خوبه. نگران نباش آینده پهلوانی میشه واسه خودش

خدا رو شکر
ممنون از ترسیم آینده زیباتون برای پسرم

Mahna جمعه 1 تیر 1397 ساعت 06:16

سلام، خوشحالم که حالتون خوبه. اینجا رو میخونم همش خاطرات قشنگ خودم برام زنده میشه. خیلی خوبه که با اینه میرید بیرون، نوزادی پسر من خورده بود به پاییز و خیلی با احتیاط بیرون می رفتیم اما خیلی خوب بود. راستی اسم مستعار اینه خیلی بامزه س.

سلام, لطف داری
با نی نی بیرون رفتن خیلی حس خوبی داره
در مورد اسم مستعارش کلی فکر کردم,خوشحالم که دوستان پسندیدند و خوششون اومده

آبگینه پنج‌شنبه 31 خرداد 1397 ساعت 02:39 http://Abginehman.blogfa.com

پسرمون اهل صفاست کتاب متاب چیه!
دعاهای آخرت عالی بود عالی. الهی آمین


ممنون, منم میگم الهی آمین

سحر چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 21:58 http://senator

بهت نمی گفتم اما از ته دلم دعامی کردم زودی بیای بنویسی که آیینه خوبه و خوبه.و خداروشکر خداروشکر
ممنون از دعاهای قشنگت
خیلی خوبه بیرون می رید با آیینه بهت افتخار می کنم
شاد باشید و خوشبخت عزیزم

سلام سحر عزیز
ممنون که به یاد آینه بودی
بیرون رفتن با آینه سخته اما شدنیه ,این ما هستیم که محدودیت ها رو تعریف میکتیم
انشالله که بزودی دعاهام در حق همه اجابت بشه

سپیده مامان درسا چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 17:35

الهی جانم چه بامزه است این آینه کوچولو
الهی همیشه خوب و خوش باشین
واسه دعاهای قشنگ آخر پستت هم از ته دلم گفتم الهی آمین

لطف دارید
همچنین شما و گل دخترتون
خودمم همه اون دعاها رو از ته دلم موقع نوشتن آمین گفتم

مهتاب چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 01:02 http://privacymahtab.blogsky.com

چقدر خوبه که تونستین با وجود یک ماهگی بودنش برین بیرون
من خیلی هارو دیدم کهدیگه تعطیل کردم بیرون رفتن دوتایی با نی نی شون رو منننننم حتما سعی میکنم با تمام سختیش برم بیرون
دعاهای آخرت خیلی قشنگ بود الهی آمین

نباید زندگی رو سخت گرفت,به هر حال اون نی نی هم یه بخش از اون زندگیه,فقط باید شرایط راحتی نی نی رو فراهم کنی,من شیر می دوشم با خودم براش میبرم,لباس راحت و سبک تنش میکنم,حتما بیرون برید و لذتش رو ببرید

من سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 23:54 http://delgirams.blogfa.com

خدا رو شکر که آینه کوچولو مشکلی نداره...
دعا کنید مشکل منم به زودی حل بشه و بتونم لذت هایی رو که گفتید بچشم..

ممنون
انشالله که مشکلات به خواست خدا حل بشه و شما هم از همین دعاها در حق دیگران بکنید

گلریز سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 23:10

به نام خدا ، سلام
خدا را شکر که مشکل قلبی آیینه رو به بهبودیه ، خیلی دلواپس بودم و منتظر بودم بیایی بگی نتیجه چی شد .
در ضمن آمین به همه ی دعاهای قشنگت .
خیلی التماس دعا منم به امید خدا تا یک ماه دیگه نی نی دومم به دنیا میاد .

خدا رو شکر و ممنون که به یادش بودید
انشالله که کوچولوی شما هم صحیح و سالم بدنیا بیاد

نجمه سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 18:37

سلام عزیزم
کلی خوشحالم که ایینه ی عزیز، مشکلی نداشته. خدارو هزاران بار شکر
ای جونم، خب بچه کتاب دوست نداره. پسر منم، به شدت در بیرون ابرومونو نگه می داره.
خدا به همه ی چشم انتظارهاش ببخشه.

سلام
ممنون, انشالله که همه کوچولوها سالم و سلامت باشن

.** سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 15:15

سلام :)
چرا به شوهرت میگی سنگ ؟

سلام
اسم مستعارمونه
من,شیشه
همسرم,سنگ
پسرم,آینه

دل آرامدل آرام سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 15:01

خوبی تولد بچه تو فصل گرم همینه. من تا سه ماه استرس سرماخوردن داشتم. با ترس بیرون میبردمش.
نود درصد مشکلات قلبی و دریچه حل میشه. الحمدلله که از موارد حل شدنی بود. خدا نگه دارتون باشه.
دختر من فقط سینه میخوره، با شیشه قهره، فقط یه ماه شیشه خورد. برا همین بیرون رفتن برام سخت بود. چون اوایل مدام شیر میخورد.

پسر منم فقط بیرون شیشه میخوره, اون هم از سر ناچاری, وگرنه نه پستونک دوست داره نه شیشه
خدا دختر شما رو هم حفظ کنه

شیرین سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 12:27 http://khateraha95.blogfa.com

ای جونم خدا حفظش کنه اره تو این سن بچه ها تو ماشین میخوابن دقیقا داشتم متنتو میخوندم پیش خوندم گفتم چرا این بچه از جاهای فرهنگی گیرزونههههه اخه نی نی تو چمدونی کجایین شایدم بخاطر هوای این دو مکانه که بو و هواش با هم فرق دارن اون بچه رو اذیت میکرده

به قول دکتر, بچه های دهه نودی هستند دیگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.