عمه

شب بیست و یکم ماه رمضان که میشه دلم حال و هوای دیگه ای پیدا میکنه, یازده سال پیش درست در چنین شبی(قمری) برادرم اومد خونه و گفت خانمم رو بردم بیمارستان, تنهاست, میایی بریم, و من چه شادمانه در چشم بر هم زدنی لباس پوشیدم, لذت اولین دیدار عمه و برادر زاده اگر بیشتر از دیدار من و آینه نبوده باشه ,کمتر هم نبود, یک دختر کوچولوی زشت, کچل, قرمز, خیلی خیلی کوچولو رو آوردند, و گفتند اینم دخترتون و من اون شب خوشحال ترین عمه دنیا شدم, هر روز, که گذشت عشق و محبتم بیشتر شد, اون دختر کوچولو ,زیبا شد و رعنا و وقتی عمه صدام میکرد حاضر بودم دنیا رو به پاش بریزم, چه پارک ها و استخر ها و کافی شاپ هایی که دو تایی رفتیم, چه بازی هایی که با هم کردیم و چه شب هایی که تا صبح بغل هم خوابیدیم, این خوشبختی اسفند 94 دو چندان شد و مجددا عمه شدم, یادمه وقتی برادرم تماس گرفت از دانشگاه با چنان سرعتی خودم رو به بیمارستان رسوندم که هیچ کس باورش نمیشد, وای خدای مهربون باز یه دختر کوچولوی ناز, چه برنامه ها که در سر نداشتم براشون, اما....

الان بیشتر از یکساله که برادر زاده هام رو ندیدم, آخرین بار نوروز 96 بود, رفتیم خونشون, دختر بزرگتر ازم سازدهنی خواسته بود, براش خریده بودم, تا دادم دستش با چشم هایی که از شادی برق میزد گرفت و برد سمت دهنش و شروع کرد به زدن که مادرش گفت تمومش کن و ازش گرفت و انداخت یه گوشه, دختر کوچولو خواب بود, رفتم سمتش که مادرش گفت به بچه من دست نزن, ماتم برده بود, اومدم عقب, برادرم هم که مطیع و غلام حلقه به گوش زن بود, و از همون شب بود که اعلام کرد بچه ها مال من هستند دوست ندارم بیان سمت شما, و چه بد که برادر من به اطاعت از زن چند ماهی با پدر و مادر قطع رابطه کرد, هر چند که برادر از چند ماه بعد متوجه شد که اشتباه کرده و خودش به تنهایی میومد و به مامان و بابا سر میزد, الانم که آینه به دنیا اومده برادرم مرتب میاد اما خانم و بچه هاش نه

بهم گفتند موقع زایمان اگر دعا کنی دعاهات نستجاب میشه و تاکید کردند که سه تا دعای اولت رو مهمترین دعاها قرار بده, دعای اولم آرزوی خوشبختی و بخت خوب برای همه جوون ها بلاخص خواهر سنگ بود,دعای دومم پیاده شدن خانم برادرم از خر شیطان بود و دعای سومم طلب بهترین ها برای همه و سبز شدن دامن همه منتظرا

درسته که با اومدن آینه کمی از غم ندیدن نوه ها از دل پدر و مادرم رفته,اما هرزگاهی میبینم که گوشه چشمشون تر میشه,بابا هنوز که هنوزه صبح ها وامیسته جلوی عکس بچه های برادرم و قربون صدقه شون میره و مامان یواشکی عکس هاشون رو ,بر روی سینه فشار میده, خدا به راه راست هدایتش کنه, که باعث شده در این ایام دل پدر و مادرم به درد بیاد,اون روز گوشه کمد چشمم به سه دست لباس یک شکلی افتاد که بابا و مامان در سه یایز مختلف شش ماه و دو سال و یازده سال خریده زودند تا به قول خودشون نوه ها ست بپوشن اما...

اینروزها وقتی آینه در بغل عمه اشه خیلی خوشحالم,خوشحالم که همیشه از زبان سنگ ازش تشکر میکنم,انشالله که خدا کمکمون کنه تا همیشه سپایگذار عزیزانمون باشیم و با رفتار نامناسب خودکون دل بزرگترهامون رو نشکونیم,یادمون باشه خدا شاید,تلافی نکنه اما یادش میمونه و یک روز همون رفتار رو دست مایه آزمایشمون قرار میده

نظرات 10 + ارسال نظر
شیرین سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 16:15 http://khateraha95.blogfa.com/

نمیدونم چی بگم چقدر ناراحت شدم واقعا چرا بعضیها اینجوری رفتار میکنن خدا براه راست هدایتشون کنه

انشالله

گندم یکشنبه 20 خرداد 1397 ساعت 19:27 http://40week.blogfa.com

حالا که اینجوریه امیدوارم زن داداشش سرش بیاره تا بفهمه چقدر کارش بده .
البته کاملا درکت می کنم ما یک ورژن پایین ترش رو داریم و متاسفانه داداش هم نداره تا دلم خنک بشه .

حتی اگر خانم برادرش هم همین رفتار رو با خودش بکنه شتید دل من خنک بشه اما دل پدر و مادرم نه

گندم شنبه 19 خرداد 1397 ساعت 07:54

سلام . منم شب21 رمضان دنیا اومدم . و امیدوارم که رفت و آمد از سر گرفته بشه و یا حداقل بچه ها بیان سمت شما یعنی برادرت به یک بهانه ای هم نمی تونه حداقل دختر بزرگه رو بیاره شده یواشکی من یک مرد دیدم که دوست نداشت خانومش رفت و آمد با پدر مادرش داشته باشه ولی اون گاهی یواشکی شده با مرخصی ساغتی می اومد .

سلام.
متاسفانه نمی تونه بچه ها رو بیاره.چند باری با برادرم حرف زدم میگه خانمم میگه بچه ها مال منه دوست ندارم اون سمت برن. چند باری هم خواسته بچه ها رو بیاره دعوا شده.میگه ارزش اعصاب خوردی چند هفته ای خودم رو نداره

سپیده مامان درسا جمعه 18 خرداد 1397 ساعت 03:45

الهی عمه به این مهربونی از خداشون باشه واقعا چرا این مدلی رفتار میکنن آخه

فقط و فقط ددلم برای پدرو مادرم میسوزه

فاطمه جمعه 18 خرداد 1397 ساعت 00:25 http://1laly.blogfa.com

چقدر متاسف شدم.

ایکاش فرزندانمون رو طوری تربیت کنیم که بعد از ازدواج مایه آرامش خانواده بشن نه مشکلی برای خانواده

آبگینه پنج‌شنبه 17 خرداد 1397 ساعت 20:58 http://Abginehman.blogfa.com

اول پستت رو خوندم چقد قشنگ بود
ولی آخرش چقد ناراحت کننده
بنظرم مرد اگه سفت و محکم بیاسته زنش جرات کوچکترین بی احترامی به خانواده شو نداره.

منم معتقدم رفتار زن یا مرد نسبت به خانواده همسرش به مدیریت همسرش برمیگرده
یه قسمت از این بی احترامی ها به خاطر سوء مدیریت برادر خودمه

پرنسا پنج‌شنبه 17 خرداد 1397 ساعت 11:09

ولی به نظر من همچین آدمی باز پاشو تو زندگیتون نذاره بهتره
همون بچه هاش رو بفرسته خونتون کافیه

مشکل اینجاست که بچه هاش رو هم نمیزاره بیاد
اینکه در آینده اون بچه ها با تربیت همون مادر وارد جامعه و اجتماع میشن حرفی نیست . فقط اشک های پدر و مادرم برای اون دو تا بچه دلم رو می سوزونه

سحر چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 17:03 http://senatorvakhanonesh

عزیزم واقعا ناراحت شدم و خیلی درکت می کنم چون توخانواده همسرم ی همچین موردی هست و کلا کل خانواده تحت شعاع قرارداده،اما کاش داداش خداقل نوه هارو بیاره حتی اگه همسرش نمی یاد،انشاالله که دعاهات مستجاب می شه گلم

متاسفانه خانمش گفته بچه ها مال منه و اجازه نداری ببری اونجا, تا عید مادرم و پدرم تمام هدیه ها از قبیل تولد و کارنامه و... رو از طریق برادرم براشون می فرستاده اما امسال عید وقتی برادرم تنها اومد و مامان و بابا خواستند, عیدی بچه هاش رو بدن که ببره قبول نکرد و گفت هر وقت قدردان شدند و خودشون اومدند بهشون بده, متاسفانه اخلاق خانمش نامناسبه, بطوری که از سه سالگی دختر بزرگه بد ترین بی احترامی های کلامی رو به مامانم میکرد و خانمش فقط می خندید و در مقابل اعتراض و تذکر من میگفت بچه است

مهتاب چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 16:10 http://privacymahtab.blogsky.com

آاااااخی چه عمه مهربونی
نمیدونم بعضی ها با چه منطقی اینکارو میکنن انشاالله دعای خیرت برآروده میشه و خانم بردارت خودش میاد جلو

اگر منطق داشتند که اینکارا رو نمی کرد,
انشالله

دل آرامدل آرام چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 12:11

آخی. چرا اینطوری کردن؟ دعوا یا بحثی پیش اومده؟ جریان چی بوده؟ حداقل بچه‌ها رو بفرسته بیان.

از روز اول از ما خوشش نمیومد, کل مشکلش منم, میگه باید اونو طرد کنید, اون زن یه آدم غریبه شده من برای شما هستم, هر چند که تقصیر پدر و مادر خودمم هست, اگر یک جفت جوراب برای من خریدند برای اون هم خریدن و اینطوری شد که هوا برشون داشت,بچه ها رو هم دوست نداره با ماها رفت و آمد کنه,هر چند که برادرم جدیدا میگفت با خانواده خودش هم دچار همچین مشکلی شده و رسما رفت و آمدی دیگه با کسی نداریم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.