من بد

دیروز برای چند ساعت به بدترین آدم  وجودی خودم تبدیل شدم. یعنی سر هیچی چنان بهونه ای گرفتم و با سنگ دعوایی کردم که خودم هم در تعجب بودم . بنده خدا میگفت یکبار دیگه بگو من بفهمم چی میگی و این در شرایطی بود که خودمم یادم نبود چی میگفتم و اصلا چرا میگفتم . تا خود صبح هم ازش قیافه گرفته بودم . صبح بیدار شدم یادم افتاد باهاش قهرم . یکی از ویژگی های مثبت ما اینه که با هم حرفمون بشه و قهرم کنیم باز هم کنار هم می خوابیم . نگاهش کردم و خودم رو به زور تو بغلش جا دادم و شروع کردم با موهاش بازی کردن . کاری که به شدت ازش متنفره . چشماش باز کرد و گفت سلام . گفتم میری نون سنگک بگیری . گفت باشه و اینچنین بود که شیرینی آشتی کنونمون شد نون سنگک. حالا از صبح هی اس ام اس میفرسته که فلان مقدار به حساب فلانی بریز و فلان مقدار به حساب بهمانی. یعنی به این مردا رو بدی ازت سواری میگیرن ناجوردر ذهنم دارم توطئه جدیدی دست و پا میکنم تا حداقل بتونم این چندرغاز باقی مونده رو نجات بدم بلکه تا سر ماه یاریمان کند

چند وقت پیش از مادرم خواستم که خبر اومدن محمد طاها رو به برادرم بده . برادرم مثل سنگ یک مرد با ویژگی های رفتاری مردونه است . یعنی توقع ندارم و نداشتم و نخواهم داشت که وقتی مامان این خبر رو به برادر جانمان داد اون بهم زنگ بزنه و تبریک بگه . از خود من هم تا امروز هیچ سوالی نکرده . اما شدیدا جویای حال من بصورت یک روز در میان از مامان هست . مامان میگه کلی ذوق زده شده . دیشب خونه مامان بودم که زنگ زد و با مامان کار داشت . با خودم صحبت کرد و فقط سلام و علیک و چطوری و سلام برسون بود . به مامان میگم چیکارت داشت . میگه حال تو رو میپرسید . میپرسید جنسیتش معلوم شده . من براش چی بخرم .شما قراره چی بخرید . آدرس یه  سیسمونی فروشی رو هم داد که اینجا وسایل قشنگی دارن. یه سر بزنید . کلا داره با دایی شدنش حال میکنه . هر چند که من هم با عمه شدنم کلی لذت بردم . هیچ وقت لحظه ای که زهرا رو پرستار آورد و داد بغلم یادم نمیره.ده سال پیش.حسش غیر قابل توصیفه. موقع تولد نورا وضعیتم متفاوت تر بود . سنم بیشتر بود و متاهل بودم و حس مادرانه داشتم  . هم سر زهرا و هم سر نورا من همراه بودم  و قبل از همه من این دو تا ناناز رو دیدم . دلم برای هر دوشون تنگ شده . وقتی نورا به دنیا اومد ، سنگ زیاد حس منو درک نمیکرد . شاید تصور میکرد در نوع محبتم اغراق وجود داره . حالا که خودش عمو شده وقتی دیانا رو بغلش میگیره کاملا حس من و درک میکنه . حس قوی مالکیت و اینکه این بچه ای که در آغوش گرفتی از خونت خیلی لذت بخشه . حالا بچه ای که از جسم و جون خودت باشه که دیگه هیچی

نظرات 5 + ارسال نظر
mini شنبه 11 آذر 1396 ساعت 17:13 http://40week.blogfa.com

حالا یک کم نمک که اشکال نداره
من خونواده مادرم متوجه شدند ولی هنوز داداشم نفهمیده تقریبا همین اخلاق ها رو داره بچه قبلی مجرد بود ولی الان که خودش بابا شده نمی دونم چه واکنشی نشون میده .

ترجیح میدیم الکی در زندگی نمک نریزیم اما خب بعضی وقت ها از دستمون در میره و ریخته میشه
برادرتون هم خوشحال میشه مطمئنم .

سپیده مامان درسا شنبه 11 آذر 1396 ساعت 11:58

این بهونه های ما خانوما هم گاهی رو اعصابه خودمونه هاااااااا
عمه خانوم مهربون خدا حفظت کنه ، الهی همیشه خوش باشین کنار هم

ممنون عزیزم . خدا شما و خانواده تون رو هم همیشه در پناه خودش حفظ کنه

نجمه چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 09:39

اخی
حالا روزهای قشنگتون مونده. من خودم یهو می زنم زیر گریه کلا همسرم با تعجب نگام می کنه!
قهر باید کوتاه باشه اصلا وگرنه مزشو از دست میده.
دایی ها ذوقشون درونیه.بروز نمی دن

خدا به داد اون روزهای قشنگمون برسه

دل آرام دل آرام سه‌شنبه 7 آذر 1396 ساعت 21:06

امان از دعواهای الکی
ولی آشتی کنون خوبی بود.

بعضی وقت ها دعوای خون الکی آدم پایین میاد لازم میشه

سحر سه‌شنبه 7 آذر 1396 ساعت 20:03 http:// senatorvakhanomesh.blogfa.com

یعنی بعضی وقتا ما خانوما این مدلی نشیم عجیب غریب،و به نظرم این اتفاق طبیعیتا دلت بخواد پیش اومده.
حالا خوب بیدار شدی یادت بود،من اگه بودم یادم می رفت کلی خرف می زدم باهمسر بعد وسطش یادم می افتاد دعوا کردمخلم می دونم،البته به جز درمواقع افسردگی....
درمورد. برادرزاده و اینا من اولین بارحس جالبی داشتم بعدش دیگه عاادی ترشد البته ماشاالله ما سیزد و چهارده تا نوه داریم.اما قطعا نی نی خود ادم ی چیز دیگه اس انشاالله به زودی در آغوش می گیریش صحیح و سلامت

برای منم حس اولین برادر زاده ام خیلی قوی بود, اما خب چون فاصله زهرا و نورا هشت سال بود و کلا بچه ای هم در خانواده نبود برای هممون جذاب بودن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.