پاییز و تصیمات جدید

پاییز خود را چگونه شروع کردید؟؟؟؟؟

با کلی دلهره ، یعنی مردم و زنده شدم .

اول مهر برای من روز نسبتا پرکاری محسوب میشه ، حالا همزمان شدن اول مهر با شنبه این ترافیک کاری رو دو چندان میکرد . از ساعت 7 صبح استارت کارم زده شد . چندین بار مجبور شدم پله های زیادی رو بالا و پایین کنم . کمی درد داشتم زیاد اهمیت ندادم . تا اینکه ساعت 11 رفتم دستشویی دیدم لباس زیرم کمی خونی شده . یعنی دنیا رو سرم خراب شد . کمی استراحت کردم و نسبتا بهتر شدم . ساعت 2 برگشتم خونه و خوابیدم . وقتی بیدار شدم دیدم باز کمی لک بینی دارم . این بار با شدت کمتر ولی جریان دار. سنگ اومد و رفتیم آمپول زدم و چندتا کار بیرون انجام دادیم و شام گفتیم بیرون بخوریم . سنگ غذا رو سفارش داد و من رفتم سرویس بهداشتی که دیدم باز شرایطم خوب نیست . رفتیم بیمارستان. اونجا ماما معاینه کرد گفت خونریزی نداری. جالب بود وقتی با دستمال پاک میکردم دستمال کثیف میشد ولی در معاینه چیزی وجود نداشت . سونو نوشت که باید بیرون انجام میدادم و بعد میبردم بیمارستان به دکتر خودم نشون میدادم .یعنی شاخ درآوردم . بیمارستان خصوصی سونو نداشت . قیدش رو زدم . برگشتیم خونه و البته کلی سرزنش از سنگ شنیدم که تو مواظب نیستی و ... کمی هم با هم حرفمون شد . خیلی حساس شده .معتقده من اصلا به فکر بچه هاش نیستم . چنان هم با قطعیت میگه بچه هام که هرزگاهی خنده ام میگیره .

هفته گذشته هفته پر کاری برای من بود . باید تصمیمات مهمی میگرفتم . مثل هر سال از مدرسه تماس گرفتند و گفتند اگر موافقی قرارداد رو ببندیم که بعد از مشورت گفتم نه . راستش الان دو سالی هست که دیگه مدرسه نمیرم . البته به چند دلیل. اول اینکه علیرغم درخواستم مبنی بر اینکه من فقط یک روز در هفته میتونم بیام اونا در پنج روز هفته برام یک کلاس میزارن و این یعنی صبح تا ساعت 12 من به خاطر 1:15 هدر رفتن . دوم معلمین رسمی رابطه دوستانه ای با معلمین قراردادی ندارن و خیلی راحت جلوی چشمت زیرآبت رو میزنن که با روحیه من سازگار نیست .در مورد کار بیشتر ترجیح میدم کارهای تحلیلم رو انجام بدم و اگر خدا خواست در برنامه ام هست که یک کلاس تحلیل بزارم تا خودم رو محک بزنم . از طرفی به جد به فکر دکترا افتادم . اما تصمیم گرفتم اول آزمون زبان رو بدم . به خاطر همین می خوام بیشتر وقتم رو صرف زبان بکنم .

سنگ هفته گذشته حسابی غافلگیرم کرد . استاد پیانو دو ماهی میشه که نمیاد خونه . خونه اومدن هم خوب بود هم بد . خوب بود چون همه محیط در اختیار خودت بود و بد بود برای اینکه علاوه بر خودم ، سنگ هم معطل میشد . تصمیم گرفتیم بریم آموزشگاه . کلی گشتیم و یک استاد خوب پیدا کردیم در یک آموزشگاه خوب . ساعتی 70 میگفت و پول 10 جلسه رو موقع ثبت نام میگرفت . فقط یک ایراد کوچولو داشت و اون اینکه سمت صادقیه بود و رفت و آمد برای من سخت . داشتیم در مورد این موضوع تصمیم میگرفتیم که هفته گذشته سنگ اومد دنبالم و رفتیم آمپول رو زدیم و دیدم داره میره سمت تالار وحدت . گفت با مرکز بنیاد هنری رودکی تماس گرفتم و در مورد استاد مورد نظرمون پرسیدم که گفتند اینجا هم تدریس میکنه بیا ثبت نام کنیم . رفتیم و ثبت نام کردیم . یازده جلسه 430 هزار تومان . و حالا قراره کلاس پیانو از دو هفته رسما شروع بشه .

اوایل که گوشی هوشمند خریده بودم و با این دنیای بی رحم مجازی آشنا شده بودم عجیب وقتم رو تلف میکردم . در اوج بیکاری حتی فرصت نمیکردم غذا بپزم . چه بماند به مطالعه و درس و کار و کارهایی که دوست داشتم . یک روز به خودم اومدم دیدم داره زمانم به بدترین شکل ممکن هدر میره . پناه بردم به دفتر یادداشت محبوبم و شروع کردم در مورد مزایا و معایب فضای مجازی برای خودم نوشتن . تنها مزیتی که فضای مجازی داشت ارتباط با دوستانم بود و در مقابل کلی معایب تونستم براش بنویسم . وقتی به همون مزیت هم نگاه کردم دیدم اون هم مالی نیست . در حقیقت برای من اون ارتباط زیاد هم خوشایند تموم نشده بود . برای مثال با صمیمی ترین دوستم (حداقل خودم اینطوری فکر میکنم ) که قدمت دوستیمون به 15 سال میرسه ، دیدم عکس بچه گذاشته . باز کردم دیدم عکس تولد بچه خودشه . بهش تبریک گفتم و گفتم چرا نگفتی بچه دار شدی و الان بچه ات دو سالشه . گفت راستش گفتم شاید ناراحت بشی که تو از من زودتر ازدواج کردی و نتونستی هنوز بچه دار بشی و سریع برام آدرس یک دکتر نازایی رو فرستاد و گفت دکتر خوبیه برو پیشش منم برات دعا میکنم . (یک بیشعور به تمام معنا).و وقتی گفتم این چه کاریه ،گفت داری حسادت میکنه به من و بچه ام و زندگیم  و بلاکم کرد . به همین راحتی . و یا خیلی اتفاق های مشابه دیگه . اما خب، خوبی هم داشت . باعث شد چند تا ازبچه های دوران کارشناسی رو پیدا کنم و هرزگاهی از حال و هوای هم با خبر بشیم . در یک حرکت زمان مراجعه به تلگرام رو که واقعا زیاد بود به نیم ساعت در روز رسوندم . و اما اینستاگرام . از اولش مجذوبم کرد . اما بصورت عجیبی ا ز همون ابتدا تونستم مدیریتش کنم . بطوری که در روز بیشتر از 15 دقیقه از قتم رو نمیگرفت . وقتی این فضاها رو محدود کردم کلی زمان بدست آوردم . برای اینکه بتونم به خوبی ازش استفاده کنم برنامه روزانه ام رو ریز به ریز نوشتم . حتی چیزی مثل صبحانه خوردن و یا نماز خواندن . هر کاری که انجام میدادم یه تیک میزدم و کلی خوشحال میشدم . اون موقع بود که خیلی راحت تونستم به کارهای دانشگاه ، کار بورس، مطالعه ، ورزش و پیانو برسم و غذام به موقع آماده باشه و خونم تمییز و مرتب . الان همون آدمی که موبایل از دستش زمین گذاشته نمیشد شاید دو سه روزی حتی بهش سر نزنم و یا کمتر از 5 دقیقه باهاش کار کنم و اون هم منحصرا کارهای شخصی .

تصمیم گرفتم برای آزمون CFAسال آینده خودم رو آماده کنم . دیروز استادم میگفت : خانم  شیشه خیلی دل به کار نمیدی . سست شدی. قولت که یادت نرفته . گفتم نه استاد انشالله اولین آزمون رو سال دیگه شرکت میکنم . برام دعا کنید
نظرات 3 + ارسال نظر
mini چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت 17:05

بهتر شدین ؟ امیدوارم حالتون خوب باشه
برای من که خبری نبود البته من یک دختر 12 ساله دارم

خدا رو شکر، هر چند که هرزگاهی مشکلی پیش میاد. اما به خدا توکل کردم
خدا دخترتون رو براتون حفظ کنه ، هر چی صلاح خداست همون میشه

دلژین چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 06:54

خیلی مراقب خودت باش عزیزم...‌
+عجب دوست مزخرفی !!! خدایااااا !!! بلاک ؟ :/ حسودی؟ :/
+مدیریت اینستا و تلگرامت لایک داره ❤❤❤
+موفق باااشی

واقعا این روزها خیلی دلهره آوره . قبول دارم که باید خیلی مراقبت کنم از خودم .
یک زمانی فکر میکردم دوسته ، الان برام هیچ ارزشی نداره . اما واقعا بیشتر از اینکه مزخرف باشه از دیدگاه من بیشعور بود .

خان دایی یکشنبه 2 مهر 1396 ساعت 16:51 http://www.khan-dayiii.blogfa.com

یعنی گرفت بلاک کرد؟

عجب دوستی

به همین راحتی ,اراجیف گفت, بلاک کرد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.