نه سال گذشت

سنگ شدیدا درگیر کاره و من اکثر اوقات تنهام . وقتی میاد خونه اونقدر خسته است که نهایتا با چشمانی نیمه باز شامی میخوره و بلافاصله میخوابه . صبح ها هم 5 صبح میره و روزهای تعطیل رو هم باید در جلسات باشه و به این ترتیب تنها زمان صحبت کردن ما یک دقیقه ای پشت تلفنه ، که خب طبیعتا اکثر اوقات اونقدر مسایل مهمی هست که دیگه به حال و احوال و قربون صدقه هم  رفتن نمیرسه .البته انشالله تا اواسط ماه آینده کمی کارشون سبک تر میشه و زندگی به روال عادی برگرده .

اول اردیبهشت 9امین سالگرد عقدمون بود .بالا و پایین زیاد داشتیم . قرار بود سنگ از صبح بره جلسه . ساعت 7 صبح با صدای پچ پچ بیدار شدم ، دیدم که سنگ جلسه صبحش رو داره کنسل میکنه به شرط اینکه بعد از ظهر تا 10 شب بره دفتر . یک لبخندگنده  روی صورتم نشست و با خیال راحت خوابیدم . ناگفته نماند که سنگ هم اومد و خوابید.ساعت 9 با صدای در بیدار شدیم . در رو که باز کردم دیدم که پدر سنگ با یه نون سنگک و یه کاسه حلیم ایستاده . دستش درد نکنه . هر چقدر اصرار کردم که بیاد صبحانه رو با ما بخوره قبول نکرد . متاسفانه اکثرا تنها صبحانه میخوره . . صبحانه رو خوردیم و حاضر شدیم بریم بیرون . راستش تصمیم گرفتیم که اگر خونه مشترکمون با شریک به فروش رفت ،بعد از پرداخت بدهی ها یک وام بگیریم و با باقی مونده پولش یک خونه کوچیک بخریم .البته هر چی خدا بخواهد .  تصمیم گرفتیم که بریم چندتا بنگاهی سر بزنیم و مظنه قیمت محله هایی که مد نظرمون بود مشخص بشه و اصلا ببینیم چقدر وام میدن و چطوری میدن . تا ساعت1 تقریبا تو املاکی ها بودیم و حتی به زور ما رو بردند دو سه تا خونه نشون دادن. هر چقدر میگفتیم ما پولمون آماده نیست ، اصلا معلوم نیست آماده بشه یا نه و اصلا کی بهمون بدن یا ندن میگفتن حالا شما زیر نظر داشته باشید .با گشت و گذاری که کردیم دیدم که واقعا خرید خونه در این دوره و زمانه برای جوون ها کاری بسیار بسیار سخت شده . خدا خودش عاقبت بخیرمون بکنه . تو ماشین سنگ ازم پرسید: شیشه دوست داری برای ناهار کجا بریم ؟ بعد از کلی فکر کردن . گفتم بریم رستوران شیوا . اولین رستورانی که با هم رفته بودیم شیوا بود . ککلی خاطره داشتیم . وقتی وارد شدیم با اینکه تغییر دکوراسیون اساسی داده باز هم همون حس در من زنده شد . منو رو آوردند و من سریع سفارشم رو گفتم . سنگ می خندید و میگفت : شیشه چقدر در این 9 سال پررو شدی . یادت میاد 9 سال پیش همینجا بهت منو رو دادن ،گفتم شما چی میل دارید انتخاب کنید ،سرتو انداختی پایین و گفتی هر چی شما صلاح بدونید اما الان بدون توجه به من سفارشت رو هم میدی.کلی خندیدیم. بهش میگم من یادم نمیاد گفته باشم هر چی شما صلاح میدونید، حرف تو دهن من نذار. احتمالا گفتم هر چی شما سفارش بدید من هم میخورم . میگه : نه ، شوهر کم بود میترسیدی از دستت در برم ، بی شوهر بمونی، اون دوران خیلی مطیع بودی جالب اینجا بود که تو ماشین گفتم غذایی رو سفارش بدیم که اون سال خوردیم . بعد که رفتیم من کباب برگ سفارش دادم . سنگ میگه اون سال مگه کباب برگ خوردی،میگم پس چی خوردیم ، میگه خوراک کوبیده . کلی فکر کردم دیدم راست میگه . یکم جدی شدم گفتم : خجالت نمیکشیدی منو برای اولین بار آوردی بیرون و خوراک کوبیده سفارش دادی، خسیس،یعنی برنج سفارش نداده بودی. می خندید و میگفت : یه چیز دیگه ، هنوز یه غذا سفارش دادم تا با هم بخوریم . بهش میگم : خسیس ، خجالت نکشیدی ، دختر دست گل مردمو آورده بودی بیرون ، برای اولین بار،این شکلی . از نجابت من سوء استفاده رو کردی . میگه راستش از قصد یه دونه غذا سفارش دادم . اگه دو تا غذا میگفتم روبروم میشستی اما وقتی یه دونه سفارش دادم اومدی کنارم نشستی و من کلی کیف کردم کلی خندیدیم . سنگ هنوز سفارشش رو نداده بود . اومدند برای گرفتن سفارش ، سنگ میگه من هم برگ میخوام ،میگم نه آقا کوبیده اش کن اون هم خوراک . گارسون یه نگاه به من کرد و یه نگاه به سنگ گفت کدوم رو می خواهید گفتم یک چلو با برگ و یک خوراک کوبیده ،بعد رو کردم به سنگ و پرسیدم لقمه زعفرانی بود یا ساده ، یعنی چنان میخندید که چند نفری که مشغول غذا خوردن بودند ما رو نگاه کردند .واقعا ظهر خوبی بود . کلی خاطره بازی کردیم و کلی خندیدم . بعد از ناهار هم سریع برگشتیم خونه و من اومدم بالا و سنگ رفت دفتر .

سبزی کاشتم ، یک باکس خریدم و توش تخم جعفری و ریحان و شاهی کاشتم . جعفری و ریحون درآومدند اما حتی یه دونه شاهی هم جوونه نزد . هنوز موفق به برداشت محصول نشدم . اگر خوب پیش برم می خوام کاهو بکارم . گذاشتمش پشت پنجره آشپزخونه تا نور مستقیم دریافت کنه

این مدت هم کلی فیلم دانلود کردیم و دیدم . یکی از موارد دانلودی کارتون بابا لنگ دراز بود . یعنی بعد از دیدن این فیلم به هر کی که میرسم میگم چیزی که از بابا لنگ دراز تو ذهنت هست رو بریز دور . با سانسور کاری ندارم اما در ترجمه هم اغماض کردند . برای مثال جودی در مورد عشقش به جرویس صحبت میکنه به فارسی میگن ما باید سخت برای امتحانا درس بخونیم و برای دانشگاه آماده بشیم . به هر حال کلاه بزرگی در کودکی سرمون گذاشتن که همچنان ادامه داره . فیلم فروشنده رو هم دیدم . نمی دونم چرا اصغر فرهادی اینهمه دوست داره ایران رو بدبخت و فقیر نشون بده . برای مثال همون خونه ای که رفته بودند اجاره کرده بودند . یا وقتی که دور میدون با ماشیم میچرخید تا وانت رو پیدا کنه تنها ماشین های موجود در میدون وانت و پراید و پژو بود . از دیدنش پشیمون نیستم اما خوشحالم که الکی پول سینما بابتش ندادم . البته باید بگم که فیلم دیدن یک معیار شخصی داره . ممکنه کسی از این فیلم خوشش بیاد ممکنه یکی بدش بیاد . نظرها قابل قبول و احترامه ، چون سلایق افراد با هم فرق میکنه .

مجددا رفتم باشگاه ، بدنسازی ثبت نام کردم . ایندفعه دوره تخصصی. راستش فکش رو هم نمیکردم هزینه اش این همه بشه . امروز اولین جلسه ام بود . ورزش ها و تمریناتم کاملا با دوره عمومی فرق داشت . دایم مربی بالا سرم بود . سه تا برنامه نوشته برا م . اولین برنامه برای بازو و شانه بود . برنامه دوم رو بنا به وضعیت بدنی امروزم برای شکم و پهلو قرار شد بنویسه ، و برنامه سوم رو برای شکم و عضلات پا .انشالله ادامه دار باشه

هفته گذشته هم به یک عروسی دعوت شدیم . صبح یکشنبه از خواب بیدار شدم و گفتم چقدر دلم عروسی می خواد ، عروسی یک فامیل دور یا یک آشنا که فقط بری بشینی و بخوری و تماشا کنی و برگردی . مثل اینکه مرغ آمین همون لحظه بالا سرم بود. یک ساعت بعد بابا تماس گرفت و گفت :شیشه ، عروسی دختر دوستمه شما رو به همراه سنگ دعوت کرده . کلی خوشحال شدم . سریع با مامان تماس گرفتم و خبر دادم که مامان گفت میدونم ، اما من نمیرم شما با بابا برو . و خب این که شدنی نبود . به خاطر همین من موندم پیش مامان تا بابا با خیال راحت بره عروسی . نمی دونم که وسط راه بال و پر مرغ آمین منو شکونده بود اما بعد از مدت ها مادر و دختری کلی کیف کردیم .به  یاد بچگی ها با هم کارتون دیدم . moana رو دیدم . مامان که کلی خوشش اومد . با هم آشپزی کردیم . قرار بود سنگ هم دیر وقت بیاد دنبال من . کلی مشغول عشق و حال بودیم که دیدم ساعت 9 در خونه رو زدند . گفتم شاید همسایه ها باشن . در رو که باز کردم دیدم سنگ . گفت تصمیم گرفتم زود بیام دور هم باشیم . در پایین رو هم یکی از همسایه ها داشت میرفت بیرون برام باز کرد . به هر حال شب خوبی بود . به ما که کلی خوش گذشت . به بابا هم کلی خوش گذشته بود . انشالله که این عروس و داماد هم خوشبخت باشن .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.