اتفاق های خوب و بد در کنار هم

فروردین در چشم بهم زدنی تموم داره میشه . به جرات میگم تعطیلات امسال بهترین تعطیلات سال نو در زندگیم بود . با اینکه اصلا جایی نرفتیم . بصورت عجیبی برنامه و نظم داشتیم و اوقات استراحتمون و برای خودمون بودنمون زیاد بود . بر خلاف هر سال که اکثر روزها رو به پارک ها میرفتیم امسال فقط نهم فروردین به اتفاق خانواده خاله کوچیکه سنگ رفتیم باغ گیاه شناسی . خیلی خیلی خیلی زیباست . مادر سنگ هم آش و کتلت درست کرده بود و ساعت 1 در پارک چیتگر قرار گذاشتیم و ناهار رو اونجا خوردیم و استراحت کردیم . ساعت 5 بود که تصمیم گرفتیم بریم به سمت دریاچه چیتگر. اونجا هم کلی گشتیم و خواستیم که قایق سوار بشیم که با صف طولانی روبرو شدیم و قیدش رو زدیم . و ساعت 8:30 برگشتیم به سمت خونه هامون . روز فوق العاده خوبی بود و تنها روزی که به گردش سپری شد . سیزدهم فروردین هم خونه موندیم . مادر سنگ گفت من می خوام مرغ بریونی درست کنم و منم قرار شد قیمه درست کنم و بریم خونه اونها و دور هم باشیم . بعد از ناهار هم اومدیم خونمون و مشغول جمع و جور کردن و نظافت خونه شدیم که ساعت 6 پدر سنگ تماس گرفت که آماده بشید بریم دوری بزنیم . رفتیم کمی گشتیم و از قضا یک پارک پرت خلوت پیدا کردیم پر از درخت بادام . کلی شکوفه رو درخت ها بود . و چون تقریبا جای پرتی بود عده کمی اونجا بودند .سریع زیرانداز رو از پشت ماشین رو زمین پهن کردیم و پدر سنگ آتش درست کرد و دور هم سالاد اولیه خوردیم و کمی رقصیدیم و خندیدیم و برگشتیم خونه . و اینچنین تعطیلات عید به پایان رسید .

برای چهارشنبه وقت دکتر داشتم . که متاسفانه دکتر بعد از سونو گفت کیست دارم و فعلا باید صبر کنی . یکم عصبی شدم و همین حالت شد یک جرقه برای حمله آسم . منی که نزدیک دوسال بود این مشکل لعنتی رو کنترل کرده بودم ، یکباره فقط دیدم از شدت تنگی نفس یقه لباسم رو محکم کشیدم و پاره اش کردم . به هر حال باز این آسم سر و کله اش پیداش شد .

اتفاق خوبی که برام افتاد این بود که سنگ از طریق دفتر بیمه مون رو رد کرد . و این چنین بعد از چند سال وقفه دوباره خودم بیمه دار شدم . البته هنوز درحال انجام کارهای اداری هستم . تازه جواب آزمایش و بینایی سنجی رو گرفتم و هفته آینده باید ببرم تحویل کمیسیون پزشکی بدم که انشالله بعد از دستور برم برای پرداخت حق بیمه و گرفتن دفترچه .

خبر بسیار بسیار بسیار خوبی که شنیدم ، خبر بارداری دوستم بود . این بنده خدا اندومتریوز شدید داره و خوب دکترها گفته بودند باردار نمیشی . آذر ماه رفت برای IVF، به خاطر اینکه قبلش باید لاپاروسکوپی میشد هزینه زیادی پرداخت کرد . داروهای محرک تخمک گذاری رو گرفت و عمل پانکچر رو انجام داد و تعدادی جنین تشکیل شد و مجددا هزینه زیادی پرداخت کرد . چون شرایط جسمی و مالیش مناسب نبود انتقال جنین ها به بعد موکول شد و جنین ها فریز شدند . هفته گذشته برام پیغام فرستاد که طبیعی باردار شده . الان دیگه 10 هفته رو داره خدایا شکر.

و اما خبری که صبح  با وحشت منو از خواب بیدار کرد . محاصره شدن مردم آذرشهر و عجب شیر در سیل و کشته شدن 3 نفر و ناپدید شدن 5 تا ماشین با سرنشین هاشون بود . خانواده مادری من اهل اونجا هستند . بلافاصله با خاله و دایی و بچه هاش تماس گرفتم . خدا رو شکر حالشون خوب بود . خالم میگفت فقط 15 دقیقه بارون بارید و همین 15 دقیقه حیاط بزرگ خونش رو به استخر تبدیل کرده بود . میگفت آب از داخل کوچه به حیاط میریخت . فعلا نیروهای امدادی در حال فعالیت هستند . خدا همه بنده هاش رو حفظ کنه .

و در پایان ، امروز آخرین روز ثبت نام ریاست جمهوری است . ضعف قانون شدیدا به چشم میخوره . انتخابات یک امر مهم در هر کشوری به حساب میاد ، به دور از عقل و شعور که عده ای که از رجال سیاسی و مذهبی کشور نیستند در انتخابات ثبت نام کنند

نظرات 1 + ارسال نظر
samira دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 15:55 http://sama92.blogfa.com

سلام خانئمی
خداروشکر که تعطیلات رو خوب گذروندید
فکر کنم همون روز بودمن وهمسری هم رفتیم دریاچه چیتگر
چه خوب میشد اگه همو می شناختیم وتو یه روز اونجا بودیم
خدرو شکر به خاطر دوستت
ایشاله اوضاع آسم ت هم زودی بهتر بشه
من هم عموم اینا تبریزن وخداروشکر اتفاقی براشون نیفتاده
ایشاله خدا به همه خانواده هاشون صبر بده خیلی مصیبته تلخی بود

سلام . سال نو مبارک خوب میشد اگه همو میشناختیم همدیگرو اونجا میدیدیم
واقعا خدا به همشون صبر بده خیلی سخته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.