بلاخره بهار رسید

سال نو مبارک

بلاخره بهار از راه رسید . امسال عید برام قشنگتر از سال های دیگه در جریانه . البته شاید تا قسمت زیادیش به خاطر کم شدن فشارهای مالی 5 سال گذشته باشه و یا شاید به خاطر برنامه ریزی درست و وقت کافی برای خودمون داشتن ها باشه .

29 اسفند ماه بلاخره مهمونی برگزار شد . البته مشروط دعوتشون کردم . تجربه تلخ و مسقره و اهانت ماه رمضون مرددم کرده بود . یک هفته قبل مادر سنگ اومد خونمون و من هم دعوتشون کردم ، البته گفتم به بابا بگید دیگه با قیافه و اخم نیاد. فرداش هم خونه مادر سنگ ، برادرش رو دعوت کردم که گفتند برنامه ما فعلا مشخص نیست . یک روز بعدش خونه مادرم بودم و قرار بود که سنگ بیاد دنبالم که دیدم دیر کرد . تماس گرفتم گفت خونه مادرم هستم کمی دیر میام . ساعت 9 بود اومد دنبالم و تو مسیر برگشت گفت مامانم میگه  باید با برادرت هماهنگ کنی و از این چرت و پرت های مسقره . سنگ هم گفته برنامه ریز و میزبان ما هستیم ، قرار نیست تک تک زنگ بزنیم ببینیم چه روز برنامه هر کسی چیه .  . از این حرصم در میاد که خودشون تو مهمونی ها برای یکبار از سنگ نپرسیدند آیا فلان تاریخ هستی یا ماموریتی .  می تونم مهمونی نام ببرم که ما نبودیم . براشون هم مهم نبود . نمی دونم شاید این پسر کوچیکه تخم دو زرده باشه . یادمه سر عقد همین پسر کوچیکه ، داشتند زمان مشخص میکردند ، یه تاریخی و ساعتی رو گفتند که من در اون ساعت امتحان مهمی داشتم . گفتم میشه ساعتش رو یک ساعت جابجا کنید که من هم برسم . پدر سنگ برگشت بهم گفت مهم نیست تو باشه شب بیا غذا بخور برگرد . یا سر عروسی خودم التماس کردم که تالار رو یک هفته دیرتر بگیرید ، که اصلا به حرفمون گوش ندادند . بیشتر از اینکه خودشون هیچی رو قبول ندارن و به ما که میرسه باید با هماهنگی اونا باشه لجم میگیره .به هر حال ما کار خودمون رو انجام دادیم . پدر و بزرگ و مادر بزرگ سنگ به همراه خاله مادر سنگ و خاله پدر سنگ هم مهمون ما بودند . شب خوبی بود . حاشیه ای فعلا گزارش نشده .

برای سال تحویل ناهار خونه مادر سنگ دعوت بودیم . گفتیم اگر اجازه بدید سال تحویل خونه خودمونباشیم و برای ناهار بیاییم پایین . ناهار خوشمزه ای بود . اولین عیدی رو از دست پدر سنگ گرفتم . دستش درد نکنه . بعد از ناهار بلافاصله آماده شدیم رفتیم خونه پدر و مادرم . اونجا هم کلی گفتیم و خندیدیم . برای مامان عیدی و روز مادر یک رادیو خریده بودیم . کلی خوشش اومد . البته یک دسته گل خوشگل هم از زعیم خریدیم . برای مادر سنگ روز مادر و عیدی هدیه نقدی دادیم . اونجا هم عیدیمون رو گرفتیم . عیدی مامان اینا رو از قبل می دونستم . خوبی نحوه عیدی دادنشون اینه که از خودمون سوال میکنند که چی لازم داریم . برای مثال پارسال می خواستیم لوستر بخریم که پولش رو اونا دادند ، یا سال قبل ترش دوربین عکاسی حرفه ای می خواستیم که خریدند و تقریبا فکر کنم یکبار پول ازشون عیدی گرفتم و الباقی رو وسایل مورد نیازمون رو با انتخاب خودمون خریدند . امسال اما اعلام کردم که مبلغ عیدی رو به صورت دلار بدین بهمون . و اینگونه بود که برای اولین بار در عمرم عیدی دلار گرفتم که کلی هم خوش خوشانمون شد . دست هر دو تا پدر و مادرها دردنکنه . سنگ تموم گذاشته بودند . بعد از خونه مادرم رفتیم خونه مادر بزرگ سنگ و از اونجا خونه عمه و عموش .

سال های قبل متاسفانه به خاطرنوع برنامه ریزی بدمون همه روزها بیرون بودیم و مشغول دید و بازدید . اون هم به خنده دار ترین و خسته کننده ترین شکل ممکن .. امسال کل عید دیدنی هامون در سه روز تموم شد . روز 30 اسفند که خونه بزرگترها رفتیم . 2 فروردین و نهایتا 5 فروردین . روز 1 فروردین و 5 فروردین هم اومدند خونه ما و رسما پرونده عید دیدنی بسته شد . و الان ما هستیم و یک هفته تعطیلی و کلی گشت و گذار در شهر .

انشالله که سال خوب و پر برکتی همه عزیزان داشته باشند . دلم لک زده برای رفتن به دومین مسافرتمون . انشالله یا مشهده یا شمال . اما زمانش هنوز مشخص نشده

نظرات 1 + ارسال نظر
بانوی پاییزی پنج‌شنبه 17 فروردین 1396 ساعت 01:41 http://banoopaeezi123.blogfa.com

سلام عزیزم عیدتون مبارک سال خوبی داشته باشین الهی
والا چی بگم بعضی بزرگترا ی حرکتایی میکنن که فقط خودشونو و شخصیتشون رو میبرم زیرسوال...کار خوبی میکنین برای خودتون ارزش قایل میشین و باهرکس مثل خودش رفتار میکنین

سلام سال نوی شما هم مبارک
بعد از نزدیک به هشت سال از شروع زندگی مشترکم دیگه متوجه شدم که اول باید به خودم و همسرم بها بدم و بعد به دیگرون . حواشی رو من با اینکار به راحتی میتونم کنترل کنم . انشالله که همه زندگی ها به دور از حواشی باشن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.