با تاخیر، عید مبارک

با چند هفته تاخیر عید فطر مبارک. طاعات و عبادات قبول.انشالله که امسال آخرین ماه رمضون عمرمون نباشه.

فوت فرزانه تلنگر شدیدی به همه نوه ها وارد کرد . نوه اول رفت و دیر یا زود خدا اسم ما رو هم صدا میکنه و ما هم میریم .

از تعطیلات عید فطر بیشترین استفاده رو کردیم . تمام کمبود و نامنظمی خواب و خوراکمون رو برطرف کردیم و تقریبا ساعت خواب و بیداریمون به حالت قبل برگشت . تعطیلات عید فطر فقط یک وعده شام رفتیم خونه مامانم و بقیه اش خونه بودیم . سنگ از اول ماه رمضون قول آبگوشت ازم گرفته بود به خاطر همین اولین کاری که کردم آبگوشت بار گذاشتم . سبزی خوردن هم خریدم و سنگ رفت نون سنگگ تازه خرید و بعد از تقریبا یک ماه ناهار خوردیم و حسابی بهمون چسبید و مزه کرد . برای فرداش لازانیا درست کردم و از اونجا که سنگ دوست نداره برای اون آبگوشت گرم کردم که تا من برسم سر میز دیدم نصف لازانیا تموم شده. که تنها دلیل این بود که خوشمزه شده بود . راستش من هیچ وقت تا قبل از این سس بشامل نمی ریختم رو لازانیام ولی اینبار گفتم رژیم رو ولش بزار امتحان کنم که واقعا طعمش رو عالی کرده بود و خب همین باعث شد که در کسری از ثانیه نصف لازانیا محو بشه . یه روز هم به درخواست همسر جانمان بال و کتف سوخاری درست کردم و خب واقعا تو اون سه روز از خجالت شکم و خواب دراومدیم . البته یک نصف روز هم رفتیم پاساژ گردی . اول رفتیم پاساژ تندیس و بعد رفتیم صبا . دنبال شلوار با قیمت مناسب میگشتم . سمت خونه مادرم به تازگی یه نمایندگی lc waikiki باز شده که بعضی از لباس ها رو روزهای سه شنبه حراج میزنه و همه ایام لباس های تک سایزش رو هم در قسمت best sell قرار میده . تخفیف هاش در اون زمان واقعا خوبه . برای مثال برای سنگ شلوار جینی رو که 149  قیمت خورده بود تو قسمت best sell خریدیم 49 تومن و یا شلوار کتان برای من رو که قیمت 119 خورده بود 45 خریدیم . انصافا کیفیت لباس هاش خوبه و اگه در زمان مناسب خرید کنیم میتونیم با قیمت پایین جنس خیلی خوبی بخریم . رفتم و از نمایندگی صبا به جای شلوار دو تا بلوز خوشگل خریدم(البته حراج خورده بود) که فروشنده گفت مرداد ماه یک حراج ویژه داریم .

یکی از کارهایی که تو خونه ما خیلی مرسومه کتاب خوندنه . چند وقتی بود که دنبال کتاب چشم هایش (بزرگ علوی) میگشتم . یه پنجشنبه رفتیم شهر کتاب و کلی گشتیم و بلاخره هم کتاب بابا لنگ دراز رو خریدم و هم کتاب چشم هایش . اونقدر ذوق داشتم که همون شب بابا لنگ دراز تموم شد و فرداش قبل از هر کاری کتاب خونه رو مرتب کردم و کتاب هایی که برای مطالعه در تابستون در نظر گرفته بودم رو کنار گذاشتم .به همه توصیه میکنم کتاب طوبای محبت رو بخونند . واقعا نکته های بینظیری داره .

اکثر روزهای هفته از صبح تا شب مشغول کار هستیم . هرزگاهی میرم دفتر ، ولی نسبت به پارسال خیلی کم شده . بیشتر اوقات خودم رو با نوشتن کتاب و تحلیل و از همه مهمتر جمع بندی مطالب برای چهار موضوع انتخابی پایان نامه ام مشغول میکنم . تو این دو ماه گذشته کارهای دادگاه در مورد خونه به اوج خودش رسیده و بعد از کارشناس دادگستری پرونده به کارشناس ملک ارجاع شده . انشالله که هر چی خیره همون میشه و در پایان (او خشنود و ما رستگار) باشیم .

جمعه هفته گذشته خواهر سنگ اعلام کرد که به مناسبت جشن تولد استادشون پول رو هم گذاشتند و قرار شده سرمشق های استاد رو در گالری به نمایش عموم بزارن و همونجا جشن تولد بگیرن . خب در این مواقع من و سنگ جزو پایه ترین افراد برای رفتن به گالری (البته هیچ علاقه ای نداریم و برای احترام و همراهی خواهر سنگ میریم) هستیم . کسی که نماینده شده بود گفته بود ساعت 4:30 اینجا باشید تا مراسم شروع بشه . ساعت 3:30 من و سنگ و خواهر و مادرش به سمت گالری در خیابان ولنجک حرکت کردیم و 4:10 رسیدیم . نزدیک به 20 تا تابلو سرمشق بود که در عرض 5 دقیقه دیدیم و رفتیم تو حیاط نشستیم و با شربت و شیرینی از خودمون پذیرایی کردیم . مراسمی که قرار بود 4:30 شروع بشه با التماس و خواهش تمنا 6:30 شروع شد . راستش ما هم  برنامه ریخته بودیم که تا اینجا اومدیم بریم یه سر پالادیوم . راستش قصد خرید نداشتیم . خیلی تعریف بوک لندش رو شنیده بودم . از طرفی خیلی ها در مورد خودش تعریف میکردند . بیشتر دوست داشتم بریم و ببینیم . وقتی به خواهر سنگ برناممون رو گفتیم گفت من هم میام . به خاطر همین دقیقا تا 7 منتظر موندیم تا تولد بازی و سورپرایز استادشون تموم بشه و بعد حرکت کردیم . برخلاف تصورم اصلا قشنگ نبود . بزرگ بود و خیلی خیلی خیلی شلوغ . قیمت ها به طور سرسام آوری بالا . البته قیمت غذاهاش مناسب و مثل جاهای دیگه بود . نمایندگی پوشاک قیمت های بهتری داشتند ولی اصلا از حراج و تخفیف خبری نیود . برای مثال بلوزی که من هفته قبل از نمایندگی صبا lc تو تخفیف خریده بودم 32 تومن اینجا بدون تخفیف 75 تومن بود . اما نمایندگی tati تخفیف عالی داشت و خب چون مادر و خواهر سنگ باهامون بودند و خسته شده بودند زیاد نشد بگردیم . ساعت 10 بود که برگشتیم خونه . البته پیشنهاد دادیم که شام بخریم که قبول نکردند و گفتند ما تو خونمون برای خودمون غذا داریم . شنبه قرار بود که پدر و مادر سنگ برای عروسی یکی از اقوام برن زنجان . به خاطر همین  گفتیم که خواهرش بیاد خونه ما . شنبه بیدار شدم و کارام رو کردم  و رفتم خرید . از قبل می خواستم که برای خودمون خوراک لوبیا سبز بزارم . کمی هم عدس پلو درست کردم گفتم شاید خوشش نیاد . شب اومد و خب دور هم نشستیم به حرف زدن و بازی کردن و فیلم دیدن . فردا صبح سنگ ساعت 5:30 رفت و من ساعت 8 رفتم نون خریدم و 8:30 خواهر بیدار شد و صبحانه خوردیم و هر کدوم رفتیم سراغ کار خودمون . البته ازش خواستم که شام هم بیاد پیش ما و با شرط اینکه غذا درست نکنم و عدس پلوی دیشب رو که هیچکس بهش دست نزده بود رو بخوریم موافقت کرد . مامان مهمون داشت سریع حاضر شدم و تو راه هم کمی از وسایلی که می خواست رو خریدم . رفتم دیدم بنده خدا مهمونا دارن خودشون آشپزی میکنند . من هم سریع سالاد درست کردم و میز رو چیدم و میوه و شیرینی آوردم و پریدم یه دوش گرفتم . خیلی بهمون خوش گذشت . عصر هم موقع برگشت یه قابلمه آش با خودم آوردم و به همراه عدس پلو خوردیم . ساعت 12 شب هم پدر و مادر سنگ از زنجان برگشتند و خواهر شوهرمان رفت خونشون .

دیروز روز مهمی برای شیشه و سنگ بود . کارشناس ملک نظرش رو اعلام کرد . متوجه شدیم در کاری که در حال انجامش بودیم یکی از دوستان دورمون زده و طرحمون رو لو داده . وکیلمون رفته ترکیه و هیچ دسترسی بهش نداریم  . و کلی خبر خوب و بد دیگه بهمون رسید . که منجر شد آرامشم رو از دست بدم و خب به اولین موجود جانداری که نزدیکم بود(سنگ) گیر بدم . البته واقعا بی دلیل نبود . نصف مشکلات ما به دلیل تصمیم های یهویی ایشونه . متاسفانه همسر من خیلی به دیگران اعتماد میکنه و این اصلا خوب نیست . همین اعتماد بیجا مشکلات ایجاد کرده . دیروز ناهار اومد خونه . کمی با هم جدی صحبت کردیم . بحث کردیم . ساعت  2 رفت دفتر. ساعت 7 تماس گرفت که شام درست نکن . ناهار خوردیم میل ندارم . ساعت 10 دیدم با یه دسته گل اومد خونه و گفت آماده شو بریم پارک . تو راه رفت فلافل خرید و رفتیم تا 12 نشستیم و حرف زدیم و برگشتیم . هر دو میدونیم باید زمان بگذره تا یه چیزایی به حالت اولش برگرده اما خب با گذشت زمان برای یه سری چیزها خیلی دیر میشه ، خیلی 


نظرات 2 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 13:35 http://baranoali.blogfa.com

سلام عزیزدلم
چقدر خوبه این مشغولیت ها
همه این خوشمزه ها هم نوش جونتون
الهی همیشه زندگی قشتگتون با آرامش بگدره گلم

سلام باران جان,
الهی همه آرام و شاد باشن

سپیده مامان درسا سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 20:18

سلام خانومی
ممنونم دوباره پیدام کردی
نماز و روزه های شما هم قبول
التماس دعا

سلام
نماز و روزهای, شما هم قبول

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.