دری وری های یک ذهن پریشان

اسفند هم از نیمه گذشت . من هم مثل همه خانم های ایرانی  در تکاپوی سال جدید هستم . تکه تکه خونه رو تمییز میکنم و کلی انرژی مثبت دریافت میکنم . نقاشی راه پله ها و چارچوب پنجره ها بعد از یک هفته تموم شد و بلاخره بافت آپارتمان از مشکی به سفید تبدیل شد . پدر و مادرم مثل هر سال ما رو شرمنده کردند و رفتیم عیدی امسال رو خریدیم . لوستر انتخاب کردم . خیلی خوشگل بود . سفارش دادیم قرار شد هفته جاری برامون بیارن . یواش یواش به روزهای پایانی انتظار عمه شدن مجددم دارم میرسم و همین یعنی یه اتفاق بررگ . متاسفانه با بیماری و کسالتی که به یکباره اومد سراغم هنوز دست به گریبانم . دکترم اصرار به بستری تو بیمارستان داره و من بی خیالانه از کنار حرفاش میگذرم . 24 اسفند مجددا وقت دکتر گرفتم تا در ایام نوروز و تعطیلات دچار مشکل نشم .  طبق برنامه ای که دارم تا اول اردیبهشت می خوام 10 کیلو وزن کم کنم و تا حالا موفق شدم که  4 کیلوش رو عملی کنم . صبح ها قبل از صبحانه اسموتی لیمو و جغفری می خورم . فکرم خیلی بهم ریخته است . شب ها خواب آرامی ندارم . وقتی کارام تموم بشه یک روز میشینم و در مورد همه چیز می نویسم . در مورد اول تا آخر امسال .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.