سرما ، سرما ، سرما . این تنها چیزیه که از روزهای قبل در ذهنم مونده . هوا ناجوانمردانه سرد بود و برای رادیاتور ها و پکیج ما مشکلی پیش اومده بود . خدایا شاید تن خیلی ها تو این روزهای سرد بی لباس و شکم هاشون گرسنه باشه ، به همه ما فهم و درک و شعور و دید بده تا دیده از کنار کسی بی تفاوت رد نشیم . الهی آمین
چند شب پیش به شدت خسته بودم . ساعت 8:30 تازه از دانشگاه رسیده بودم خونه و فکرم درگیر بود که سنگ تماس گرفت و از لحن صدام متوجه خستگیم شد . قرار بود دیر بیاد . ساعت 10 دیدم که با یه دسته گل خوشگل وارد خونه شد . با دیدنش کل خستگیم فروکش کرد . چند روز تعطیلی آخر هفته خیلی خوب بود و تونستیم به تمام کارهای عقب افتاده برسیم . یک روز ناهار قیمه پختم و یک روز هم سبزی پلو با ماهی . شب ها هم اغلب کیک درست میکردم و با یک فنجان شیر کاکائوی داغ یا چای ، در حال تماشای فیلم می خوردیم . یک روز هم دیدم که پدر سنگ با کلی میوه اومد خونمون . گفت برای خودمون خریده بودم گفتم برای شما و اون یکی پسرم هم بخرم . به هر حال کلی تشکر کردم و خوشحال شدم . ایشون هم داره محبتش رو به این شکل نشون میده . یاد شعر مولانا افتادم .( هرکسی را سیرتی بنهاده ام - هر کسی را اصطلاحی داده ام )باز هفته آینده باز کارهای آخر هفته ای من و سنگ شروع میشه و پنجشنبه و جمعه ها از ساعت 7 صبح تا 8 شب سر کلاسیم . برگزاری این کلاس ها تجربه جالبی بود . بهمون برنامه ریزی و زمانبندی کلاسی و درسی یاد داد . واقعا سر و کله زدن با اساتید و پیدا کردن بهترین گزینه برای تدریس سخت بود . درسته عملا این دوره هیچ منفعت مالی برامون به همراه نداشت و خیلی از هزینه ها رو خودمون پرداخت کردیم اما تجربه خوبی بود و امیدوارم در ادامه راه موفق بشیم .
کارهای دانشگاه هم خیلی خیلی زیاد شده و تقریبا تمام وقتمو میگیره و این باعث شده که کمتر بتونم به کارهای مشترکمون برسم .
عزیزم خداحفظ کنه همه پدران رو وبیامرزه رفتگان رو ...موفق باشین انشالله
سلام.
انشاالله که خدا همه اموات رو قرین رحمت خودش کنه